گزيده اي از رباعيات حكيم عمر خيام

(قسمت سوم)

اين اهل قبور خاك گشتند و غبار هر ذره و هر ذره گرفتند كنار
آه اين چه شراب است؟ كه تا روز شمار بيخود شده و بيخبرند از همه كار
   
زنهار كنون كه مي تواني باري بردار ز خاطر عزيزي باري
كاين مملكت حسن نماند جاويد از دست تو هم برون رود يك باري
   
من باده خورم و ليك مستي نكنم الا به قدح دراز دستي نكنم
داني غرضم ز مستي چه بود؟ تا من چون تو خويشتن پرستي نكنم
   
ما افسر خان و تاج كي بفروشيم دستار قصب به بانگ ني بفروشيم
تسبيح كه پيكر لشكر تزوير است ناگاه به يك پياله مي بفروشيم
   
آب رخ نو عروس زر پاك مريز جز خون دل تائب تابناك مريز
خون دو هزار تن رياكار خراب بر خاك بريز و جرعه بر خاك مريز
   
در پرده اسرار  كسي را ره نيست زين تعبيه جان هيچ كس آگه نيست
جز در دل خاك تيره منزل گه نيست مي خور كه چنين فسانه ها كوته نيست
   
ننگي است به نام نيك مشهور شدن عارست زجور چرخ رنجور شدن
خمار ببوي آب انگور شدن به زانكه بزهد خويش مشهور شدن
   
گويند مرا كه: مي تو كمتر خور از اين آخر به چه عذر برنداري سر از اين
عذرم رخ يار و باده صبحدم است انصاف بده چه عذر روشن تر از اين