گزيده اي از رباعيات حكيم عمر خيام

(قسمت چهارم)

آن مايه كه نوشي ز جهان يا پوشي معذوري اگر در طلب آن كوشي
باقي همه به رايگان نيرزد، هشدار! تا عمر گرانمايه بدان نفروشي
   
جاميست كه عقل آفرين ميزندش صد بوسه ز مهر بر جبين مي زندش
وين كوزه گر دهر چنين جام لطيف ميسازد و باز بر زمين ميزندش
   
ساقي غم من بلند آوازه شدست سرمستي من برون ز اندازه شدست
با موي سپيد سر خوشم كز خط نو پيرانه سرم بهار دل تازه شدست
   
از جمله رفتگان اين راه دراز باز آمده اي كو؟ كه خبر پرسر باز
زنهار در اين دو راهه آز و نياز چيزي نگذاري كه نميايي باز
   
تا در تن تست استخوان و رگ و پي از خانه تقدير منه بيرون پي
گردن منه، ار خصم بود رستم زال منت مكش از دوست ار بود حاتم طي
   
از خالق بخشنده و از رب رحيم نوميد مشو ز جرم و عصيان عظيم
گر مست و خراب خفته باشي امروز فردا بخشد به استخوانهاي رميم
   
خوش آنكه در اين زمانه آزاده بزيست خرسند به هر چش كه خدا داده بزيست
وين يك دم عمر را غنيمت شمرد آزاده و با ساده و با باده بزيست
   
تا هشيارم طرب ز من پنهان است چون مست شدم، در خردم نقصان ست
حاليست ميان مستي و هشياري من بنده آن كه زندگاني آن ست
   
تا چند كنيم عرضه ناداني خويش بگرفت دل از بي سرو ساماني خويش
زنار از اين سپس ميان خواهم بست از شرم گناه و از مسلماني خويش
   
چون ابر به نوروز رخ لاله بشست برخيز باده كن عزم درست
كاين سبز كه امروز تماشا گه تست فردا به جام باده كن عزم درست
   
گوينده ترا بهشت با حور خوشست من مي گويم كه آب انگور خوشست
اين نقد بگير و دست از نسيه بشوي كاواز دهل شنيدن از دور خوشست