حكايتي از گلستان
سعدي:
وارسته شدن وزير بر كنار شده
پادشاهى ، يكى از وزيران را از وزارت بركنار نمود. او از مقام و رياست دور
گرديد و به مجلس
((پارسايان
)) راه يافت و در كنار آنها به زندگى
ادامه داد.بركت همنشينى با آنها به او روحيه عالى و آرامش خاطر بخشيد. مدتى از
اين ماجرا گذشت ، راءى پادشاه درباره وزير عوض شد و او را طلبيد و به او احترام
نمود. مقام ديوان عالى كشور را به او سپرد، ولى او آن مقام را نپذيرفت و گفت :
((گوشه گيرى در نزد
خردمندان بهتر از نگرانى از سرانجام كار و مقام است .))
آنان كه كنج عافيت بنشستند
|
دندان سگ و دهان مردم بستند
|
كاغذ بدريدند و قلم بشكستند
|
وز دست و زبان حرف گيران رستند
|
پادشاهى گفت :
((ما به
انسان خردمند كاملى كه لياقت تدبير و اداره كشور را داشته باشد نياز داريم .
))
وزير بر كنارشده گفت :
((اى
شاه ! نشانه خردمند كامل آن است كه هرگز خود را به اين كارها نيالايد.))
هماى بر همه مرغان از آن شرف دارد
|
كه استخوان خورد و جانور نيازارد |
|