انتخاب

روزي زن خانه داري از خانه بيرون آمد و در حياط پشتي سه پيرمرد با ريش بلند سفيد ديد. او آنها را نمي شناخت ولي به نظرش آمد گرسنه اند بنابراين آنها را براي صرف غذا دعوت كرد تا به داخل خانه بيايند. يكي از آن سه پيرمرد گفت: آيا همسر شما در خانه است؟ و زن با ترديد جواب داد خير. پيرمرد گفت: پس ما نمي توانيم داخل خانه شويم چون شوهر شما در خانه نيست.

بعد از ظهر شد و شوهر آن زن به خانه آمد. زن همه چيز را براي همسرش تعريف كرد. آن مرد گفت حالا كه من در خانه ام برو و آنها را دعوت كن. زن رفت و آنها را از حضور شوهرش مطلع كرد و آنها را به خانه دعوت كرد. ولي يكي از آن پيرمردها گفت تو فقط يكي از ما را مي تواني دعوت كني. زن با تعجب پرسيد: چرا؟ پيرمرد پاسخ داد: آن مرد كه مي بيني ثروت است و آن يكي موفقيت و من هم عشق هستم. ما هر سه نمي توانيم وارد خانه شما شويم حال انتخاب با شماست. هر كدام را كه بگويي وارد خانه شما خواهد شد. زن به داخل خانه رفت و همه ماجرا را براي شوهرش تعريف كرد. مرد با هيجان گفت پس چرا معطلي! برو ثروت را دعوت كن. زن در جواب گفت فكر نمي كني بهتر است موفقيت را دعوت كنيم؟ دختر خوانده آنها كه در گوشه اي نشسته بود و به حرف هاي آنها گوش مي داد گفت فكر نمي كنيد بهتر است عشق را دعوت كنيم تا خانه ما پر از محبت و صميميت شود. مرد رو به همسرش كرد و گفت بهتر است به حرف دختر عزيزمان گوش دهيم برو و عشق را دعوت كن تا مهمان ما باشد. زن بيرون رفت و آن پيرمرد را به داخل دعوت كرد و پيرمردي كه خود را عشق معرفي كرده بود بلند شد و به سمت خانه آمد. لحظاتي بعد دو پيرمرد ديگر هم بلند شدند و پشت سر اولي وارد خانه شدند. زن با تعجب گفت: من فقط عشق را دعوت كردم پس چرا هر سه شما وارد خانه شديد؟! آن مردان پير پاسخ دادند اگر شما ثروت يا موفقيت را دعوت مي كرديد آن دو نفر ديگر از ما نمي توانست وارد شود اما هر جا كه عشق باشد ما هم هستيم. هر جا كه عشق باشد ثروت و موفقيت هم هست.

اكنون شما 2 انتخاب داريد:

1ــ اين متن را ناديده بگيريد يا

2ــ با عشق به دوستانتان اين داستان را براي آنها تعريف كنيد. خوشبختي را به آنها هديه دهيد.

پيروز باشيد.

 

ترجمه: علی یزدی مقدم