داستان زن شايعه ساز

زني در مورد همسايه اش شايعات زيادي ساخت و شروع به پراكندن آن كرد. بعد از مدت كمي همه اطرافيان آن همسايه از آن شايعات باخبر شدند. شخصي كه برايش شايعه ساخته بود به شدت از اين كار صدمه ديد و دچار مشكلات زيادي شد. بعدها وقتي كه آن زن متوجه شد كه آن شايعاتي كه ساخته همه دروغ بوده و وضعيت همسايه اش را ديد از كار خود پشيمان شد و سراغ مرد حكيمي رفت تا از او كمك بگيريد بلكه بتواند اين كار خود را جبران كند.

حكيم به او گفت: «به بازار برو و يك مرغ بخر آن را بكش و پرهايش را در مسير جاده اي نزديك محل زندگي خود دانه به دانه پخش كن.» آن زن از اين راه حل متعجب شد ولي اين كار را كرد.

فرداي آن روز حكيم به او گفت حالا برو و آن پرها را براي من بياور آن زن رفت ولي 4 تا پر بيشتر پيدا نكرد. مرد حكيم در جواب تعجب زن گفت انداختن آن پرها ساده بود ولي جمع كردن آنها به همين سادگي نيست همانند آن شايعه هايي كه ساختي كه به سادگي انجام شد ولي جبران كامل آن غير ممكن است. پس بهتر است از شايعه سازي دست برداري.