تبليغات

بسته های تبلیغاتی ارزان قیمت

  

به خانواده خود فرصت بدهید

 

بعد از 21 سال زندگی مشترک، همسرم از من خواست با زن دیگری به سینما بروم و او را برای شام به رستوران دعوت کنم. او گفت: من عاشق تو هستم، اما می دانم او هم عاشق توست و عاشق آن لحظه ای است که تو در کنارش باشی!

زن دیگری که همسرم از من می خواست وقت بیشتری را با او بگذرانم مادرم بود که 19 سال بود که بیوه شده بود، اما فشار کاری بالا و سه بچه که تمام وقتم را پر می کرد باعث می شد خیلی کم بتوانم به او سر بزنم. آن شب من به او تلفن زدم که پیشنهاد رستوران یا سینما را مطرح کنم. اما پاسخ او این بود چه شده؟ مشکلی پیش اومده؟

مادرم از آن نوع خانم هایی بود که وقتی خبری غیر منتظره می شنید یا وقتی او را غافل گیر می کردی مشکوک می شد و حدس می زد که احتمالا خبر بدی را می خواهم به او بدهم. من در جواب گفتم فقط می خواهم از گذراندن وقت با شما کمی لذت ببرم. فقط ما دوتا. او بعد از مکث کوتاهی گفت من هم خیلی خوشحال می شوم.

آن روز جمعه بعد از این که کارم تمام شد با ماشین رفتم دنبالش کمی عصبی بودم. وقتی مادرم را دیدم به نظر می رسید او هم کمی عصبی است. او در حالیکه کتش را در دستش گرفته بود منتظر من ایستاده بود. موهایش را رنگ کرده بود و پیراهنی را که در آخرین سالگرد ازدواجش پوشیده بود به تن کرده بود. و با چهره ای که مانند یک فرشته می درخشید به من لبخند می زد. مادرم تعریف می کرد که وقتی به دوستانش گفته که می خواهم با پسرم بیرون برم  آنها خیلی تحت تاثیر قرار گرفته اند. مادرم همینطور که در حال نشستن در ماشین بود گفت آنها منتظر هستند تا من برگردم و از این گردش دو نفره براشون حرف بزنم.

ما به رستورانی رفتیم که شیک و گرانقیمت نبود اما دنج و گرم بود. مادرم بازوی مرا گرفته بود گویی او تنها زن زندگی من است. بعد از نشستن باید منوی رستوران را نگاه می کردیم. چشمانش فقط می توانست کلمات درشت را ببیند. همینطور که داشتم منو را ورانداز می کردم متوجه شدم مادرم به من خیره شده است. لبخند غریبی بر لب داشت و گفت: وقتی که تو پسر بچه کوچکی بودی من برای تو منو را می خواندم. و من در جواب گفتم: خوب حالا نوبت توی که راحت بشینی و اجازه بدی من اینکارو برات انجام بدم. در طول زمانی که شام می خوردیم ما مصاحبت قابل قبولی داشتیم هیچ چیز فوق العاده ای وجود نداشت اما از اتفاقات اخیر زندگی هم با خبر شدیم. ما آنقدر صحبت کردیم که فرصتی برای سینما رفتن نبود. وقتی که به خانه مادرم رسیدیم گفت: من باز هم با تو میام بیرون اما به این شرط که تو مهمون من باشی. و من قبول کردم.

وقتی به خانه رسیدم همسرم از من پرسید شام با مادرت چطور بود؟ و من پاسخ دادم خیلی خوب و خیلی بهتر از آنچه که تصورش را می کردم. و از او بخاطر این پیشنهاد تشکر کردم.

چند روز بعد مادرم در اثر یک حمله قلبی فوت کرد. این اتفاق چنان ناگهانی بود که من فرصتی نداشتم در آخرین لحظات زندگی اش برایش کار انجام دهم. چند وقت بعد پاکتی دریافت کردم که در آن رسید پرداخت یک وعده شام برای دو نفر وجود داشت از همان رستورانی که ما با هم شام خورده بودیم. در نامه این طور نوشته بود: من مطمئن نبودم که خودم می توانم بیایم اما برای دو نفر پرداخت شده است. یکی برای تو و یکی برای همسرت. تو هیچ گاه نخواهی فهمید که آن شب برای من چه معنایی داشت. من عاشق تو هستم پسرم.

و آن موقع بود که من معنای یک دوستت دارم به موقع را دریافتم. و ارزش اختصاص دادن زمان برای کسانی که یه آنها عشق می ورزید را دریافتم. هیچ چیز در زندگی ما مهمتر از خانواده نیست. به آنها وقتی را که سزاوار آن هستند بدهید. چون این زمان چیزی نیست که آن را به بعد موکول کنید مربوط به همین لحظه یا همین امروز است.

ترجمه: علی یزدی مقدم

  اين مقاله اختصاصاً براي ياد بگير دات كام تهيه شده است و استفاده از آن فقط با ذكر نام نويسنده يا مترجم و نام ياد بگير دات كام همراه با لينك آن مجاز  است