• ارسال کننده: میترا نامجو
  • تاریخ انتشار: 2017 / 09 / 17

فریدریش نیچه و زرتشت پیامبر

در این مقاله چکیده ای از تاریخ زندگانی فیلسوف غرب فریدریش نیچه را از نظر می گذرانیم. فیلسوفی که عمر کوتاهش سرشار از ناگواریهای رنج آور است، تنها می توان مراحل تاثیر و تاثر فکر و اندیشه او را تدوین کرد. زیرا نیچه تنها اندیشه است و بس. و زندگانی اش فقط رویدادهایی است که در میدان سطور و صفحات آثارش اتفاق افتاده اند.

فریدریش نیچه و زرتشت پیامبر

این نابغه انقلابی در سال 1844 میلادی در روکن آلمان دیده به جهان گشود. و پدرش از واعظان مذهب پروتستان و از خانواده ای بولونی بود که در قرن هجدهم در اثر شکنجه و آزار سختی که به خود دیدند از سرزمین خود کوچیدند.

فریدریک پانزده ساله بود که پدرش در گذشت و مادرش مسوولیت تربیت او و خواهرش را بر عهده گرفت و او را به مدرسه نورمبورگ فرستاد. آنگاه در سال 1864 م به دو دانشکده «بُن» و «لایپزیک» راه یافت. در سال 1869 م بیست و پنج ساله بود که نبوغش آشکار شد و او را در دانشگاه «بال» به استادی برگزیدند.

پس از هفت سال یعنی در سال 1876 م سخت بیمار شد و در اثر سردرد شدید بینایی اش ضعیف گشت و با این حال تا سال 1879 به تدریس مشغول بود تا آنکه پس از آن ناگزیر به استعفا شد و بازمانده عمر خود را در شهرهای روم، جنوا، ونیز و سیل ماریا گذراند و به اندیشه پرداخت و به رغم بیماری توانست ده سال تمام بنویسد، اما نه بهبود می یافت تا زنده بماند و نه زبانه اندیشه توانمندش فرو می نشست تا بمیرد. تا اینکه در سال 1900 در وایمار در گذشت.

فریدریک نیچه همان انسانی بود که فلسفه الهی معمول مسیحیت نتوانست روح تشنه او را خرسند سازد. درعین حال از هیاهو و غوغایی هم که شوپنهاور نظریه پرداز آن بود، دلی خوش نداشت و از آن تنها تصوری برای ایجاد اشباحی به دست آورده بود که پیرامونش پایکوبی می کردند و آنچه را که او می گفت تنها در وهم نیچه می گنجید. نیچه در هستی درنگ کرد و آن سوی صور دگرگونی پذیرش ماده ای دید که بسی برتر از آن بود که بپوسد و از بین برود، در نتیجه در آن اندیشه بازگشت جاودانه پدید آمد و نقش و صورت زرتشت در ذهن او نقشبندی شد تا آنکه آن را کامل کرد و این کتابش را به طور ناپیوسته در سالهای 1883 و 1885 م پدید آورد.

نیچه در رویای خویش نام زرتشت، پیامبر پارسی را برای عقل باطن، وجدان یا اندیشه پریشان خود به عاریه می گیرد_ کسی که خیر و شرّ را همچون قوایی میداند که در زندگی انسان با همدیگر تنازع دارند.

اما زرتشت ساختگی نیچه با پیرو گرفتن و کاربرد زبان فرزانگان شرق از زرتشت واقعی پیروی نمی کند، بلکه با خیر و شرّ در می آمیزد و عقیده دارد که خیر برای شرّ به منزله طفیلی است و انسانی که می خواهد بر خویشتن خویش فایق آید باید خیر و شر را انکار کند و الواح شرایع ارزشگذار امور را درهم شکند، چرا که هر ملتی برای خود چیزهایی را بدست آورده است که با دستاورد همسایگانش متفاوت است.

زرتشت در این حرکت خویش همه قوانین و نظامها را ویران می کند تا مردمان را جاودانه سازد و خویشتن آنان را در وجود چیزی مانند ساعت شنی پایدار بدارد که ناگزیر باید همواره دگرگونش کرد تا قسمت پُرش در بخش تهی فرو ریزد.

الحاد نیچه در آموزه های زرتشت چنین است. و چنین رویکردی در نگاه ما که خود را پیرو و متاثر از دینی راستین می دانیم که ذهنیت بلند ما درک کرده است، انکار و الحادی است که با اندیشه و اعتقاد توحیدی ما و آموزه های خداوند یگانه و پروردگار همه مردمان در تعارض است. اما باید این فرموده محمد (ص) را همواره به خاطر آوریم که می فرماید:

«چنان برای دنیای خویش تلاش کن که گویی تا ابد زندگی خواهی کرد و چنان برای آخرت خویش تلاش کن که گویی فردا خواهی مرد».

داستانی از نیچه و زرتشت

اگر در این سخن درنگ کنیم، بر ما آشکار می شود که نیچه به بهترین وجه به بخش نخست این توصیه امتثال جسته و از بخش دوم آن غافل بوده است.

این توصیه در عمق جان مردمان مشرق زمین و مسلمانان تاثیری ژرف گذاشته است. بنابراین پند و اندرز زرتشت متضمن مباحثی نیست که عقاید ما را دستخوش خود قرار دهد و یا در ایمان ما خللی وارد سازد. بلکه در بردارنده مبادی ای است که گذشتگان درستکار ما آن را اساس احیای عظمت دین در عرصه زندگی قرار داده اند.

نیچه معتقد است باید زمین را موطن جاودانه انسان ساخت. او کاری که می توانست بکند این بود که همه توان خود را صرف تصور انسانیتی بکند که در حد توان و امکان از دنیا بهره مند شود و در آن چنان پیشرفت کند که به مرتبت الوهیّت برسد.

چون زرتشت به سی سالگی رسید، زادگاه و دریاچه اش را ترک گفت و روی به کوه نهاد، و ده سال تمام در آنجا اقامت گزید و از خلوت ره توشه می اندوخت و به اندیشه می پرداخت. اما سرانجام اندرونش دگرگون گشت. روزی صبحدم، برخاست و در برابر خورشید ایستاد راز گویان چنین گفت:

ای اختر بزرگ! اگر نبودند کسانی که روشنایی ات را بر آنان فروریزی، به چه خشنود بودی؟ ده سال تمام است که تو اینجا بر غارم نور می پاشی، اما اگر من و عقاب و مارم نبودیم، شکوه انوارت رو به کاستی می نهاد و این سیر و حرکت به سستی می گرایید.

ولی بامدادان چشم به راه برآمدنت بودیم تا مگر از فیض فروغت بهره جوییم و به جبران آن تو را سپاس گوییم.

زنهار! روانم_ مانند زنبوری گرفتار آمده در انگبین خویش_ از فرزانگی ام به ستوه آمده، آه کجایند دستانی گشوده فرا رویم به امیدی که ببخشم و ارزانی دارم تا فرزانگان از نابخردی خود خشنود شوند و بینوایان به توانگریشان دل خوش دارند.

زرتشت از کوه فرود آمد و در راه کسی با او روبه رو نشد تا اینکه به جنگل رسید. ناگهان پیر مردی را دید که در جستجوی ریشه درختان از کلبه خلوت خویش به آنجا آمده بود، با او چنین گفت: این رهگذر با خاطرم بیگانه نیست، ده _ سال پیش از اینجا گذشت، او امروز از آن هنگام بسیار تغییر کرده است. آری نامش زرتشت بود.

آی زرتشت! آن روز خاکسترت را به کوه بردی و اینک آتشت را به دره ها باز می آوری؟ آیا از کیفر آتش افروزی بیمی نداری؟

آری، زرتشت را می شناسم. می بینم آن چشمان پاکش را. بر لبانش اثری از نفرت نمایان نیست، آیا نمی بینی که رقص کنان پیش می آید؟

دگرگون شده است، چرا که اکنون خود را در دنیای کودکی احساس می کند، ای زرتشت! تو اکنون بیدار شده ای، دیگر تو را با خفتگان چه کار؟

تو در تنهایی همچون کسی می زیستی که در دریا سرگشته باشد و دریا بار سنگینش را بر دوش می کشید. ولی افسوس اینک می بینم که تو رو به ساحل نهاده ای! آری می خواهی که بار سنگینت را بر پشت خود نهی.

زرتشت پاسخ گفت: من انسان را دوست دارم.

پیر فرزانه گفت: من از سر عشق آنان رو به جنگل نهاده و خلوت گزیده ام، و خلوت گزیده ام، اما اکنون عشق من خدایی شده و انسان در نگاهم موجودی ناقص است، پس اگر به او عشق بورزم، عشقش مرا خواهد کشت.

زرتشت گفت: اکنون حدیث عشق و معنی در میان نیست! از آن روی به نزد آدمیان می روم که مرا بهر آنان هدایایی است.

قدّیس فرزانه گفت: چیزی به آنان مبخش. رواست که چیزی از آنان بستانی و در حمل بار سنگینشان به آنان کمک رسانی. این کار به حالشان  بس سودمند تر است. آنگاه تو نیز سهم خود از این نیکی برده ای، پس اگر ناگزیر از بخشش باشی، جز صدقه ای به آنان مده، آن هم زمانی که از تو بخواهند.

 کتاب «فریدریش نیچه "چنین گفت زرتشت"، کتابی برای همه کس و هیچ کس

زرتشت در پاسخ گفت: نه، من صدقه نمی دهم، زیرا چنین مسکین نشده ام که از صدقه دهندگان باشم.

ریشخندی بر لبان قدیس نقش بست و گفت: پس اینک تلاش کن گنجهایت را پذیرا باشند، آنان از خلوت نشینان بیزارند و باورمان ندارند که برای آنان چیزی پیشکش آوریم.

طنین گام های عابدی در شب هنگام در کوچه هاشان به گوش مردم سخت بیگانه می آید و چون آن را اندکی پیش از دمیدن صبح بشنوند، هراسان از بستر برخاسته و از هم می پرسند: این دزد آهنگِ کجا دارد؟

به چنین مردمی نزدیک مشو. نهانگاهت را در جنگل آشکار مساز، رواست که با جانوران سرکنی و همچو من باشی. در میان خرسها، خرسی و در میان پرندگان پرنده ای.

زرتشت پرسید: قدیس در این جنگل چه می کند؟

قدیس پاسخ گفت: سرود می سرایم و آن را زمزمه می کنم و با زمزمه ترانه هایم می گریم و می خندم. به مناجات می پردازم و خدا را سپاس می گویم، چرا که با سرود و گریه و خنده و مناجات پروردگار خویش را نیایش می کنم. پروردگاری که خدای من است. وقت است که بگویی برای ما چه هدیه آورده ای؟

زرتشت با شنیدن آن سخنان به نشانه پذیرش در برابر قدیس سر خم کرد و گفت: چه دارم که به تو بدهم. بگذار تا چیزی از تو نگرفته ام زودتر از نزدت بروم و بدین گونه پیر مرد و زرتشت چون دو کودک خنده کنان از هم جدا شدند.

و چون زدتشت دیگربار با خود تنها شد، چنین گفت:

_ بس شگفت است. آیا این قدیس در این جنگل هنوز نشنیده که «خدا» مرده است؟

(این گام نخست است، خواهیم دید که این فیلسوف بزگ مرگِ کدام خدا را منظور دارد. و کدم خدا را می جوید.)

زرتشت، قدیسِ خلوت نشین جنگل را به یاد آورد و آهی کشید و با خود چنین گفت: « کاش فرزانه تر از این بودم و کاش همچون مارم اصیل و ریشه دار بودم. با این تفاوت که من ناشدنی را می جویم . بنابراین به غرور خود چنگ می یازم که قرین حکمت من باشد و هرگز از آن جدا نشود.

و اگر روزی فرزانگی ام در اشتیاق پرواز از من کناره گیرد. افسوسها خواهم خورد، چرا که دوست دارم غرور من نیز همراه جنونم پرواز کند.

آری چنین آغاز شد فرو گراییدن زرتشت.

و اگر می خواهید با دیگر داستان های این بخش از کتاب آشنا شوید کتاب «فریدریش نیچه “چنین گفت زرتشت“، کتابی برای همه کس و هیچ کس» ترجمه مسعود انصاری را مطالعه کنید.

تنظیم: میترا نامجو

این محتوا اختصاصاً برای یاد بگیر دات کام تهیه شده است استفاده از آن با ذکر منبع همراه با لینک آن و نام نویسنده یا مترجم مجاز است
برچسب ها:



 

در یاد بگیر دات کام مشترک شوید و آخرین مطالب را در ایمیل خود دریافت نمایید

نظر شما چیست؟

پرسش های خود را در بخش پرسش و پاسخ مطرح کنید

محدودیت زمانی مجاز به پایان رسید. لطفا کد امنیتی را دوباره تکمیل کنید.




بستن تبلیغات

تبلیغات اینترنتی در یاد بگیر دات کام



صفحه ما را در فیس بوک دنبال کنید صفحه ما را در توییتر دنبال کنید صفحه ما را در  اینستاگرام دنبال کنید صفحه ما را در لینکداین دنبال کنید