• ارسال کننده: میترا نامجو
  • تاریخ انتشار: 2017 / 10 / 04

حافظ، خواجه رندان

در تقویم ایران 20 مهر ماه روز بزرگداشت شاعر بزرگ خواجه شمس الدین محمد بن بهاالدین محمدحافظ شیرازی، معروف به “لسان الغیب” می باشد. بنابراین به بهانه این روز، بر سرگذشت و آثار این شاعر نظری می افکنیم.

حافظ که بود؟

از سالهای کودکی حافظ اطلاع درستی در دست نیست. در سالهای جوانی او فارس در دست شاه ابواسحق اینجو بود اما غبار حوادث فیروزه بواسحاقی را فرو گرفته بود. در خارج از فارس وحشت و ناامنی همه جا سایه افکنده بود.

حافظ خواجه رندان

ناامنی سایه شوم خود را همه جا افکنده بود. در خراسان، در آذربایجان، و در عراق مکرر به دنبال جنگها قحطی و طاعون پدید می آمد و باقیمانده بی نوایان را قتل عام می کرد. وقتی امیر مبارزالدین با فرزندانش به فارس در رسید فارس به دست آل مظفر افتاد و شاه ابواسحق با خون خویش کفاره عشرت جوییهایش را داد. در این زمان حافظ هنوز در سالهای جوانی بود و در شیراز به عشرت و شادی می زیست.
تذکره نویسان گفته اند مادرش از اهل کازرون بود و پدرش هم از اصفهان یا جای دیگر به فارس آمده بود. اگر بر اینگونه روایات بتوان اعتماد کرد وی هم برادر و هم خواهر داشت، هم زن و هم فرزند. از روی دیوانش نیز تا حدی می توان تصویری از این کانون خانوادگی شاعر ترسیم کرد. زنی داشت که با او می توانست اندوه و تنهایی خود را از یاد ببرد. اما، این یار کزو خانه وی رشک پری برد، صحبتش دیر نپایید، حتی یک فرزند نیز که «میوه دل» شاعر بود نماند. با این همه عشق به خانه و خانواده در دل شاعر همواره باقی بود و در واقع همین عشق بود که او را به شیراز پایبند می کرد.
از این رو همه عمر در زادگاه خویش ماند و از این منزل جانان دیگر سفر نکرد. یک اشتغال دیگر او نیز کتاب و مطالعه بود.
حافظ، هم در اوایل جوانی قرآن را با قرائتهای گونه گون متداول آن آموخته بود و ظاهرا تخلص او نیز از همین معنی بود، گذشته از آن به تفسیر قرآن نیز شوقی داشت و در مطالعه کتابهای تفسیر صرف اوقات می کرد. در مجالس درس علمای بزرگ وقت تردد می کرد و چنانکه معمول زمان بود کتب مهم حکمت و کلام را بر آنها می خواند.
نه مثل یک زاهد دایم از صحبت حکام می گریخت و نه مثل یک ستایشگر پیوسته در دامن ممدوحان می آویخت. وقتی موکب خون آلود تیمور از کنار کله منارها با خونسردی گذشت و به شیراز درآمد، حافظ اگر زنده بود سالهای آخر زندگی خویش را طی می کرد. عمرش از سالهای شصت گذشته بود و امواج حوادث بسیار را مثل صخره یی خاموش از سر گذرانیده بود. در حقیقت طولی نکشید که شاعر پیر ژنده پوش در فقر و فراموشی جان سپرد_ 791 و بقولی 792.
از حافظ اکنون به جز دیوانی در دست نیست. دیوانش هم بنابر مشهور بعد از وفات شاعر جمع شده است و گویا یکی از یارانش_ با نام محمد گلندام_ جامع آن بوده است. در این دیوان البته هم قصاید و قطعات هست، هم رباعیات و مثنویات. اما بیشتر آن غزلیات است. شعر عربی، شعر ملمع، و حتی ابیاتی به لهجه شیرازی قدیم نیز در بین آنها هست. قصاید او پنج شش تایی بیش نیست و در طی آنها پادشاهان و نام آوران عصر را ستوده است.
هم در ساقینامه و هم در آنچه خطاب به «آهوی وحشی» دارد لحن پر شکوه نظامی با بیان شوخ و شیرین سعدی جلوه یافته است. با این همه آنچه مایه شهرت و مزیت اوست غزل است. حافظ شاعر غزل است.
منبع عمده اندیشه های حافظ، غیر از دل حساس و ذوق آفریننده یی که دارد، مطالعه کتاب است. لطف بیان و ایجاز و ابهام را از قرآن و تفاسیر آن آموخته است، و باریک اندیشی و دقت نظر را از آثار حکما و متکلمان.
از مختصات شیوه او این است که از الفاظ محاوره، اما با لطف و ظرافتی مخصوص، در شعر خویش می آورد و این کاری است که در سخن پیشینیان بسیار نادر بوده است.
شعر حافظ سرود عشق و بیخودی است و شاعر جز با عشق و بیخودی نمی تواند اندوه زمانه یی را که در فساد و گناه و دروغ و فریب غوطه می خورد فراموش کند.
در وحشت و سکوت دنیایی محدود که در حال خرد شدن و فرو ریختن بود حافظ ندای شادی، ندای نشاط، و ندای زنده دلی درافکند و در ورای آلام و دردهای ظاهر عشقها و زیباییهای باطنی را نشان داد. چهار قرن بعد که این ندای او به اروپا رسید با لبیک شوق آمیز گوته شاعر نامدار آلمانی روبرو شد. دیوان شرقی گوته نام او را گرامی داشت زیرا که آن نیز مثل شعر حافظ هدیه دنیایی بود که در آن تختها می لرزید و امپراطوریها از هم متلاشی می شد.

در ادامه نمونه ای از شعر غزلیات حافظ را برای علاقه مندان تهیه کرده ایم:

پیش از اینت بیش از این اندیشه عشّاق بود

مهرورزی تو با ما شهره آفاق بود
یاد باد آن صحبت شب‌ها که با نوشین‌لبان

بحث سرّ عشق و ذکر حلقه عشّاق بود
پیش از این کاین سقف سبز و طاق مینا برکشند

منظر چشم مرا ابروی جانان طاق بود
سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد

ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود
حسن مهرویان مجلس گرچه دل می‌برد و دین

بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود
شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلد

دفتر نسرین و گل را زینت اوراق بود

برگرفته از کتاب “با کاروان حُلّه” نویسنده: دکتر عبدالحسین زرین کوب، انتشارات: علمی می باشد.

تنظیم: میترا نامجو

این محتوا اختصاصاً برای یاد بگیر دات کام تهیه شده است استفاده از آن با ذکر منبع همراه با لینک آن و نام نویسنده یا مترجم مجاز است
برچسب ها:



نظر شما چیست؟

پرسش های خود را در بخش پرسش و پاسخ مطرح کنید

لطفا جای خالی را پر کنید







صفحه ما را در فیس بوک دنبال کنید صفحه ما را در توییتر دنبال کنید صفحه ما را در  اینستاگرام دنبال کنید صفحه ما را در لینکداین دنبال کنید