• ارسال کننده: میترا نامجو
  • تاریخ انتشار: 2017 / 11 / 07

آشنایی با اقبال لاهوری شاعر شرق

محمد اقبال لاهوری در 18 آبان ماه سال 1256 شمسی (1293 هجری قمری) در سیالکوت پنجاب به دنیا آمد. با نزدیک شدن به تولد این شاعر گرانقدر وب سایت یاد بگیر دات کام گزیده ای از زندگی ایشان را برای علاقه مندان تهیه کرده است.

پدرش نور محمد نام در شهر سیالکوت پنجاب تجارت می کرد و به پارسایی و نیکی روزگار می گذاشت. مادرش نیز پارسازنی بود و شوق دینی در جان و دلش راه داشت. از چنین خانواده یی که نسبت به برهمنان کشمیر می رسانید اقبال، درس تقوا و دیانت آموخت.

در کودکی آثار هوشمندی در وجود او پدید آمد. تحصیلات نخستین را در زادبوم خود تمام کرد و از آنجا به لاهور رفت که مرکز شعر و ادب پنجاب بود، در مدرسه عالی دولتی لاهور درس فلسفه خواند، و هم یکچند در همانجا معلم فلسفه شد.

آشنایی با تامس آرنولد بعدها سرتامس آرنولد که در زمینه هنر در دنیای اسلام و نیز در نشر دعوت اسلامی در عالم مطالعات عمیق داشت، ظاهرا در جلب توجه او به نقش جهانگیر اندیشه و فرهنگ اسلامی در عالم تاثیر قوی داشت. در این ایام اقبال به شعر و شاعری هم توجه یافت. شعر به زبان اردو می گفت و این اشعار او در سراسر هند شهرت و طالب پیدا کرد.

آشنایی با اقبال لاهوری شاعر شرق

در حدود 1322 قمری (1905 میلادی) با وجود دشواریهایی که در کار مسافرت داشت و ظاهرا تا حدی به تشویق یا مساعدت تامس آرنولد استاد خویش، به اروپا رفت و در انگلستان و آلمان به مطالعه و تحقیق پرداخت.

چندی در تحصیل حقوق صرف عمر کرد. اما اشتغال عمده او فلسفه بود و او در مدت اقامت فرنگ با آثار و افکار حکمای غرب_ از افلاطون تا برگسون_ آشنایی یافت.

مثل هر هوشمند شرقی حکمت غرب را مایه تشفی خاطر ندید و در آن تناقضهای حل ناشدنی بسیار یافت. با این همه در طی جستجوهایی که در مکتبهای فلسفی فرنگ کرد فرصت یافت که در اندیشه های خود تجدید نظر کند و حکمت اسلامی را در پرتو پیشرفتهای علمی جدید بررسی نماید. رساله یی تحت عنوان «تحول علم ما بعدالطبیعه در ایران» نوشت که در آلمان به سبب آن درجه دکتری در فلسفه بدو دادند (1325 ق).

در بازگشت از فرنگ در لاهور به شغل وکالت دعاوی پرداخت. اما چون دلش در بند آزادی و تربیت ملت بود از فلسفه و اندیشه فارغ ننشست. ضرورت آنکه فکر دینی را در اسلام نقطه اتکای یک رستاخیز قومی عامه مسلمانان سازد او را به ایراد یک سلسله سخنرانیهای فلسفی در دانشگاه های هند واداشت.

پیام اقبال ندای بیداری و آهنگ درایی برای اعلام حرکت یک کاروان نوخاسته و آماده عزیمت و رحیل بود. دنیای اسلام را برای نهضت، و برای مقابله با سوء قصد استعمار غرب به حرکت می خواند. این تازه پیام که در مدت اقامت در اروپا در وجدان شاعر حدّ و شکل گرفته بود طغیانی بر ضد جاذبه غرب را توصیه می کرد که در آن ایام مسلمانان را در همه عالم به الحاد ناشی از چون و چراهای فلسفی خود مسموم کرده بود.

آرزوی وحدت مسلمانان، مسلمانان هند و جهان، انگیزه عمده یی بود که اقبال را به نشر پیام خویش در قالب شعر رهنمون شد. زبان فارسی را هم که زبان سعدی و رومی بود، به همین سبب برای بیان اندیشه های خویش برگزید. با وجود حرفه وکالت، هم به سیاست پرداخت و هم با مجامع علمی و با دانشمندان زمانه ارتباط داشت. از آن گذشته در مجالس رسمی و مجامع حزبی نیز با شوق و علاقه به کار پرداخت. در باب هند و مخصوصا مسلمانان آن سرزمین پیوسته در اندیشه بود.

وضع هند و «افسانه عبرت خیز» آن را «تصویر درد» می خواند و از سرنوشت دردانگیز مسلمانان هند، در آن عصر، رنج می برد.

اولین مجموعه اشعار فارسی او منظومه «اسرار خودی» نام داشت که در جنگ جهانی اول نشر یافت (1335 ق). نشر این کتاب غوغایی برانگیخت و سخنانی که شاعر در نکوهش درویشی و بیقیدی و قلندری در آن گفته بود مایه نارضاییها گشت.

در «رموز بیخودی» که چند سال بعد نشر کرد (1337 ق) کوشید نشان دهد که بازگشت به عمل، و نیل به رستاخیز «امت» انحلال خودیهای فردی در خودی «امت» است. و با تقریر این قول که در واقع بدون آن هم بازگشت به خودی منجر به بیداری و رستخیزی که منجر به حریت مسلمین تواند شد ممکن نیست، اقبال خود را از اتهام ترویج یک اندیشه نیچه یی و ضد اخلاق تبرئه کرد و شرنگ فکر غربی را از اندیشه جدید بیرون ریخت _ شعر را وسیله یی برای رستاخیز مسلمانان تلقی می کرد و نمی خواست آن را به آنچه مایه گمراهی است بیالاید.

خدا آن ملتی را سروری داد که تقدیرش به دست خویش بنوشت
به آن ملت سر و کاری ندارد که دهقانش برای دیگری کشت

اقبال با آن که در جوانی یکچند به زبان اردو شعر سرود، بعد از «اسرار خودی» و «رموز بیخودی» زبان فارسی را برای تقریر پیام خویش خوشتر یافت. اگر چند در اواخر عمر نیز گه گاه به اردو شعر می سرود اما غالب کلام او فارسی است.

در راه وحدت مسلمانان که هدف عمده او بود سعی بسیار ورزید. در کابل، در حجاز، در فلسطین و در هر جایی که صدای او رفت کوشید تا مسلمانان را به ترک اختلاف بخواند و به سوی وحدت بکشاند. همه جا شعر وسیله تقریر بیانش بود، همه جا سرگرم شاعری بود.

حتی در صفر 1357 هجری قمری که در دنبال بیماریی طولانی با آرامشی روحانی چشم از جهان بست سرود فارسی خود را زبان حال می یافت:

سرود رفته بازآید؟ که ناید نسیمی از حجاز آید؟ که ناید
سرآمد روزگار این فقیری دگر  دانای  راز آید؟ که  ناید

شعر اقبال تنها شعر نیست، حکمت و عرفان مجرد هم نیست، جوش و خروش عارفانه است، شوق سعدی است که از پرده نی مولوی می تراود، درد حافظ شیراز است که رنگ بیان عراقی دارد. با این همه مثل شعر بیدردان فقط تکرار دردها و سوزهای ابدی و کهن نیست، بیان دردهای تازه است، بیان دردهای روزگار خود اوست.

دقت و موشکافی او در طرح و بحث مسائل فلسفی و عصری، در گفت و شنودهایی که شاعر با اشباح و سایه های دنیای ماورای گور آن هم در افلاک برین دارد، در بعضی موارد درخشندگی و جلوه یی بیمانند دارد و گاه از بس تندی و گستاخی محیط گرم بهشت روحانی «رسالة الغفران معرّی» را به خاطر می آورد.

در دیوان اقبال همه گونه شعر هست. قالبهای شعر هم تقریبا هماره قالبهای شناخته سنتی است. برخی تفننها که در قالب مسمط یا مستزاد دارد در سنت شعر فارسی بکلی بی سابقه نیست، از تفنن هایی که در طرز بیان دارد طرح گلشن راز جدید است که شاعر در آن به سوالهایی که هیچ کس از او نپرسیده است و ششصد سال قبل از او هم به آنها پاسخ داده شده است جواب می دهد.

می رسد مردی که زنجیر غلامان بشکند  دیده ام از روزن دیوار زندان شما
حلقه گرد من زنید ای پیکران آب و گل آتشی در سینه دارم از نیاگان شما

این نکته تنوع و حرکتی در شیوه بیان راکد و میراثی سنتهای شعر به وجود می آورد که جالب است. همچنین هم طرح «پیام مشرق» که پاسخ گونه یی به یک اثر گوته شاعر آلمانی است، و هم طرح «جاویدنامه» که تجدید نظری در طرح کومدی الهی دانته اما موجزتر و گونه گون تر از آن است، از همین روح تفنن جویی حاکی است.

با این وصف، این تنوع که در پاره یی از آثار او هست فقط در مجموع آثار محسوس است. در مورد یک یک آنها حالت یکنواخت قالبها و اوزان سنتی همچنان باقی است، و تنها چیزی که آنها را از این یکنواختی ملال انگیز خارج می کند شور و حرارات اندیشه هاست که گاه وجود پاره یی مسامحات لفظی آنها را در ذایقه سخن شناس ناخوشایند هم می سازد.

اما دو بیتیهای او چیز دیگری است: گرم، تب ناک و آگنده از شعله و شور حیات، معجونی از درد و اندوه فلسفی خیام که سوز نوای منسوب به باباطاهر آن را از تندی و گرمی شعله ور ساخته است. در این ترانه ها هم اندیشه و حکمت هست، هم شور و هیجان شاعرانه، و گاه یک ترانه آن جمله به قدر یک غزل کامل زیبایی و گیرندگی دارد.

هندیم از پارسی بیگانه ام ماه نو باشم تهی پیمانه ام
حسن انداز بیان از من مجو خوانسار و اصفهان از من مجو
گرچه هندی در عذوبت شکر است طرز گفتار دری شیرینترست
خرده بر مینا مگیر ای هوشمند دل به ذوق خوردهء مینا ببند

برگرفته از کتاب “با کاروان حلّه“، نویسنده: دکتر عبدالحسین زرین کوب از انتشارات: علمی می باشد.

تنظیم: میترا نامجو

این محتوا اختصاصاً برای یاد بگیر دات کام تهیه شده است استفاده از آن با ذکر منبع همراه با لینک آن و نام نویسنده یا مترجم مجاز است
برچسب ها:



 

در یاد بگیر دات کام مشترک شوید و آخرین مطالب را در ایمیل خود دریافت نمایید

نظر شما چیست؟

پرسش های خود را در بخش پرسش و پاسخ مطرح کنید

محدودیت زمانی مجاز به پایان رسید. لطفا کد امنیتی را دوباره تکمیل کنید.




بستن تبلیغات

تبلیغات اینترنتی در یاد بگیر دات کام



صفحه ما را در فیس بوک دنبال کنید صفحه ما را در توییتر دنبال کنید صفحه ما را در  اینستاگرام دنبال کنید صفحه ما را در لینکداین دنبال کنید