• ارسال کننده: میترا نامجو
  • تاریخ انتشار: 2017 / 12 / 31

منوچهری شاعر طبیعت

منوچهری دامغانی که نام اصلی وی اَبوالنَّجم احمَدبن قوص‌بن احمد است، تخلص خود را از نام منوچهر پسر قابوس گرفت. منوچهری شاعر قرن پنجم هجری می باشد که در دامغان به دنیا آمد.

منوچهری شاعر طبیعت

منوچهری را شاعر طبیعت باید خواند. دیوان او گواه این دعوی است. کودکی او در دامغان با آن بیابانهای فراخ و بیکران که پیرامون آن را گرفته است گذشت، و بخشی از جوانی او نیز گویا در کناره های دریای خزر و دامنه های البرز بسرآمد. تاثیر این محیط عشق به طبیعت را به او القا کرد.

 

خیز بت رویا تا مجلس زی سبزه بریم که جهان تازه شد و ما زجهان تازه تریم
بر بنفشه بنشینیم و پریشیم خطت تا به دو دست و به دو پای بنفشه سپریم
چون قدح گیریم از چرخ دوبیتی شنویم به سمنبرگ چو می خورده شود لب ستریم
وگر ایدون به بن انجامدمان نقل و نبید چاره کار بسازیم که ما چاره گریم

عشق به زندگی در سراسر اشعار او موج می زند. زندگی سراسر جاذبه و لطف و جادویی است. این عشق به زندگی در توصیفهایی که شاعر از گلها، مرغها و میوه ها می کند محسوستر است.

روح او، روح حساس و هنرمند او، در برخورد با این زیباییها و تازگیها با طبیعت آمیزگاری و همدردی خاص می یابد و در این جذبه های هنرمندانه است که او با قدرت و ابتکار به ادراک و تبیین طبیعت می پردازد. رنگها و آهنگهایی که در اشعار او چنان هنرمندانه توصیف شده است از ذوق موسیقی و نقاشی او حکایت می کند.

درست است که برای او همه چیز یادآور عشق است، ابر و باغ و مرغ و جویبار، همه با این راز زندگی آشنایی دارند؛ لیکن عشق او یک عشق مجازی و جسمانی بیش نیست. عشق او عشق زاهد و صوفی نیست.

اسلوب او، با آنچه در آن زمان میان شاعران خراسان رایج بود اندکی تفاوت دارد. از بعضی جهات او را می توان پیشاهنگ شاعران عراق شمرد. آزادی در استعمال لغتها و ترکیب های تازی، و اصرار درآوردن تشبیهات تازه،  به اسلوب او صبغه تجدد می بخشد. ذوق تازه جوی او با ابداع مسمط، دری تازه بر روی شعر فارسی گشود. خواه آن را از ترانه ها و چامه های قدیم ایران و خواه از ارجوزه های تازی گرفته باشد این ابتکار او حاکی از استعدادی قوی است.

شکست امیدها و آرزوها او را به بی اعتباری جهان متوجه می کند؛ جهانی که شاعر درباره آن می گوید:

به هر کار کردم ترا آزمایش سراسر فریبی، سراسر زیانی
وگر آزمایمت صد بار دیگر همانی همانی همانی همانی

 

آیا منوچهری تعلیم خاصی دارد؟ از دیوان او در این باب چیزی برنمی آید. در این اشعار که به او منسوب است کمتر می توان به شعری که در آن نکته یی و تعلیمی بیان شده باشد برخورد. با این همه آیا همین سکوت را نمی توان تعلیم خاص او شمرد؟ شاعری که به حوادث جهان اعتنایی ندارد و از سود و زیان گیتی خود را برکنار می دارد چگونه پروای اندرز و تعلیم خواهد داشت؟ او با دنیای سیاست و حکومت  آشنایی ندارد، خود را نیز در دهلیز تاریک و رازناک عرفان از هر زاویه یی به جستجوی  حقیقت وانمی دارد، نه با زاهد خلوت نشین انس دارد و نه از جهانباره آوازجوی پروا می کند. بیرون از زندگی آرام و شادمانه مردم چیزی نمی جوید و از هر گونه تندروی و بسیارگویی بیزار است. در این صورت نباید از او توقع نکته آموزی داشت.

سکوت او درباره مسائل زندگی تعلیم اوست. او که به زندگی و زیباییهای آن عشق می ورزد فرصت آن را ندارد که در باب آن برای شما سخن بگوید. آیا همین نکته گوییها شما را از زندگی، از زندگی واقعی دور نگه نمی دارد؟ کدام گوینده یی هست که بهتر از خود زندگی رموز و اسرار زندگی را یاد دهد؟ این زیباییهایی که زندگی را دلپذیر و دوست داشتنی کرده است گویاترین زبان زندگی است.

این سکوت یک درس عملی است که روشنتر از خیام و حافظ راز فرصت جویی و اغتنام وقت را بیان می کند. با این همه، این اندیشه ها گاه در اشعار او نیز، خیلی بندرت، بی آنکه قصد تعلیم در میان باشد بیان شده است. و به نظر نمی آید که بسیار گویی خیام در این مورد بیشتر از کم سخنی منوچهری ارزنده باشد.

جای دیگر شاعر لب به ستایش بهار می گشاید.

نوبهار آمد و آورد گل تازه فراز می خوشبوی فراز آور و بربط بنواز
ای بلند اختر نام آور تا چند به کاخ سوی باغ آی که آمد گه نوروز فراز
بوستان عود همی سوزد، تیمار بسوز فاخته نای همی سازد، طنبور بساز
به سماعی که بدیعست کنون گوش بنه به نبیدی که لطیفست کنون دست بیاز
گر همی خواهی بنشست ملک وار نشین ور همی تاختن آری به سوی خوبان تاز

نغمه طرب انگیز او را مرگ_مرگ نابهنگام او که به فحوای قول عوفی در جوانی رخ داد (432 هجری)_ ناتمام گذاشت. اگر بیشتر زیسته بود بسا که آثاری بدیعتر، زیباتر، و دلپسند تر پدید می آورد.

آثار منوچهر دامغانی

قصیده هایی به نام لغز شمع که در آن عنصری را ستایش کرده است

ذیوان منوچهری که در قالب های غزل، قصیده، مسمط، قطعه و ترکیب بند می باشد

در ادامه شعری از (قصاید و قطعات) به نام “یکی سخنت بگویم گر از رهی شنوی” را برای خوانندگان عزیز تهیه کرده ایم.

شعر “یکی سخنت بگویم گر از رهی شنوی”

یکی سخنت بگویم گر از رهی شنوی                     یکی رهت بنمایم اگر بدان بروی
سبوی بگزین، تا گردی از مکاره دور                         برو بدان ره تا جاودانه شاد بوی
ایا کریم زمانه! علیک عین‌الله                                 تویی که چشمه‌ی خورشید را به نور ضوی
تویی که فاتح مغموم این سپهر بوی                        تویی که کاشف مکروه این زمانه شوی
اگر ز هیبت تو آتشی برافروزند                                برآسمان بر، استارگان شوند شوی
به نیکویی نگری، گر همی به کس نگری                   به مردمی گروی گر همی به کس گروی
عذاب دوزخ، آنجا بود کجا تو نیی                              ثواب جنت آنجا بود، کجا تو بوی
برند آن تو هر کس، تو آن کس نبری                          دوند زی تو همه کس، تو زی کسی ندوی
اگر قوام زمانه برآفتاب بود                                        تو آن زمانه قوامی که آفتاب توی
نیاید از تو بخیلی چو از رسول دروغ                            دروغ بر تو نگنجد، جو بر خدای دوی
سخاوت تو و رای بلند و طالع و طبع:                          نه منقلب، نه مخالف، نه منکسف، نه غوی
وفا و همت و آزادگی و دولت و دین:                           نکوی و عالی و محمود و مستوی و قوی
چو بو شعیب و خلیل و چو قیس و عمرو و کمیت          به ذوق و وزن عروض و به نظم و نثر و روی
چو ابن رومی شاعر، چو ابن‌مقله دبیر                         چو ابن‌معتز نحوی، چو اصمعی لغوی
بلا و نعمت و اقبال و مردمی و ثنای                            بری و آری و توزی و کاری و دروی
به مردمی تو اندر زمانه مردم نیست                            که رای تو به علوست و باب تو علوی
ز همت و هنر تو شگفت ماندستم                             که ایمنی تو بر او و بر آسمان نشوی
به مشتریت گمانی برم به همت و طبع                       که همچو هور لطیفی و همچو نور قوی
به گاه خلعت دادن، به گاه صله‌ی شعر                        نه سیم تو ملکی و نه زر تو هروی
مدیح تو متنبی به سر نیارد برد                                  نه بوتمام و نه اعشی قیس و نه طهوی
بزرگوارا!، نام‌آورا!، خداوندا!                                       حدیث خواهم کردن به تو یکی نبوی
حدیث رقعه‌ی توزیع برتو عرضه کنم                            چنانکه عرضه کند دین به مانوی منوی
هزار سال همیدون بزی به پیروزی                             به مردمی و به آزادگی و نیکخوی
برگرفته از کتاب “با کاروان حُلّه”، نویسنده: دکتر عبدالحسین زرین کوب، از انتشارات علمی می باشد.
تنظیم: میترا نامجو

این محتوا اختصاصاً برای یاد بگیر دات کام تهیه شده است استفاده از آن با ذکر منبع همراه با لینک آن و نام نویسنده یا مترجم مجاز است
برچسب ها:



در یاد بگیر دات کام مشترک شوید و آخرین مطالب را در ایمیل خود دریافت نمایید

نظر شما چیست؟

پرسش های خود را در بخش پرسش و پاسخ مطرح کنید

لطفا جای خالی را پر کنید







صفحه ما را در فیس بوک دنبال کنید صفحه ما را در توییتر دنبال کنید صفحه ما را در  اینستاگرام دنبال کنید صفحه ما را در لینکداین دنبال کنید