• ارسال کننده: میترا نامجو
  • تاریخ انتشار: 2018 / 02 / 28

داستان زندگی ایوب علیه السلام

ایوپ پیامبر مردی از اهل روم بود، نسبت او اینگونه است: ایوب بن اموص بن رازخ بن روم بن عیص بن اسحاق بن ابراهیم (ع) و مادرش از فرزندان لوط بن هاران بود.

محل دقیق زندگی او قریه ای از نواحی دمشق بود بنام بثنه.

ایوب دارای احشام و چهار پایان بسیاری بود و همواره از حیله های شیطان به خداوند پناه می جست تنها کسانی که به او گرویده بودند سه تن بیش نبودند که یکی از آنها به نام الیفن از اهالی یمن بود و دو تن دیگر به نامهای بلدد و صافن از همشهریهای وی بودند.

در زمان ایوب بخاطر شکر گزاری بی حد او فرشتگان دائما بر او درود می فرستادند و این مساله باعث حسد و کینه توزی ابلیس شد تا آنکه تصمیم گرفت او را دچار مصائب بسیاری گرداند تا به زعم وی لب به اعتراض گشوده و ناسپاسی پیشه سازد. ابلیس در ابتدای کار همراه با سپاهیان اهریمنی اش تمام احشام چهارپایان ایوب را از میان برد اما پاسخ پیامبر خدا بسیار شگفت انگیز بود او می گفت: این حیوانات نزد من عاریه بودند و مدتهاست که خود و دارائیهایم را در معرض فنا می دانستم! شیطان در تحریک احساسات ایوب گفت:

بعضی عقیده دارند عبادات تو از سر کذب و ریاست و اگر خداوند با تو یار می بود هیچگاه اجازه نمی داد تا اموالت به تاراج رفته و کشتزارهایت بسوزد اما ایوب با شکیبائی پاسخ داد: در هر دو حالت خداوند را سپاس می گویم روزی عریان به این دنیا پا نهادم و روزی دیگر عریان در درون خاک خواهم شد و نیز روزی عریان در صحنه محشر حاضر خواهم گشت!

داستان ایوب علیه السلام

توطئه های شیطان یکی پس از دیگری نقش بر آب می شد تا نهایتا تصمیم گرفت تا ضربه ای کاری بر ایوب وارد آورد او به دنبال این بود که فرزندان پیامبر خدا را از میان بردارد تا شاید صبر ایوب به انتها رسد او ماموریت شیطانی خویش را عملی ساخت و خانه را بر سر فرزندان ایوب خراب نمود. کمی بعد خبر کشته شدن فجیعانه فرزندان ایوب به او رسید شیطان در چهره معلم فرزندان او چنین اظهار داشت: مغزشان کوفته شده و خون از بینی آنها روان بود، شکمهایتان دریده گشته و امعاء و احشای آنها به بیرون ریخته بود.

ایوب که این خبر را شنید مشتی از خاک را به سر خود ریخت اما کمی بعد از جزع و بیتابی خویش از درگاه خداوند طلب بخشایش نمود. شیطان که مبهوت مانده بود از خداوند اجازه خواست تا بر جسم او تسلط یافته و او را دچار بیماری صعب العلاجی نماید.

می گویند بر بدن پیامبر زخم هایی ظاهر گشت و ایوب برای خارش آنها از سنگ و تکه های سفال استفاده می کرد و آنقدر اینکار را ادامه می داد  که گوشت بدنش آویزان گشته و بوی کریهی از آن در فضا منتشر می شد اما به لطف الهی در تمام این مدت هیچگاه مشاعر و قلب و زبان او از فعالیت عادی خود بازنایستادند. مردم او را در طویله ای بیرون شهر رها کرده بودند و تنها کسی که برای ملاقات و تهیه طعام به نزد وی می آمد همسرش رحمت بود.

اندک دوستان او نیز لب به شماتت گشوده بودند و ایوب بارها آنها را مورد خطاب قرار داده و می گفت: سرزنش شما برای من گرانتر از مصیبتم تمام شده است. سختیها هر روز بار گرانتری را بر دوش ایوب تحمیل می کرد تا آن که روزی به خداوند چنین عرضه داشت:

بارخدایا مرا برای چه آفریدی؟ کاش می دانستم مرتکب چه گناهی گشته ام؟ کاش می مردم و به پدرانم ملحق می گشتم اینک مرگ برای من از هر چیزی زیباتر است!

آیا من پناه غریبان و باعث آرامش مساکین و یتیمان نبودم؟ آیا من قیمومیت پیرزنان شوهر مرده و بیوگان را بر عهده نداشتم؟ خدایا من بنده تو هستم اگر احسان نمایم تو بر من منت نهاده ای و اگر بدی کنم عقوبتم حتمی است خدایا مصایبی را متحمل گشته ام که اگر کوهها متکفل تحمل آن بودند به ناتوانی خود اقرار می ورزیدند.

بار خدایا دستانم به لرزش افتاده و حلقم پاره پاره گشته است موی سرم ریخته و پوست آن از شدت تابش آفتاب جدا گشته است. خون مغزم در دهانم جمع شده و زبانم متورم گشته است حدقه چشمانم بیرون زده و لبانم آویزان گشته است. بار خدایا روده هایم تکه تکه شده و قدرت هضم غذایی را ندارم.

خداوندا کسانی که روزی آنها را در چتر حمایت خویش داشتم اینک برای قرصی نان بر من مشت می زنند، دوستان و اقوام، مرا به خود وانهاده اند و فرزندی نیز ندارم که پشتیبان من باشد هیبتم نیز از من ستانده شده است و زبانی ندارم تا در مقام دفاع از خویش برآیم و برای برائت خود به استدلال روی آورم.

سخنان ایوب که به پایان رسید ابری بر بالای سر او سایه گسترده و ندایی به گوشش رسید که می گفت: ما اکنون به تو نزدیک گشته ایم هم اینک در مقام ارائه برهان و مجادله برآی و با پروردگار خویش به مخامصه پرداز ولی این را بدان که اگر انداختن لجام بر دهان شیر و سیمرغ و اژدها و نیز وزن کردن نور و با دو سر به مهر کردن خورشید و بازگرداندن گذشته ممکن باشد در آن صورت مخامصه با خداوند نیز میسر خواهد بود. تو چگونه در نهایت ضعف و ناتوانی در برابر پروردگار توانا ابراز وجود می کنی؟

آیا روزی که زمین بر ستون های خویش بنا گشته و به اطراف پهن گردید تو حاضر بودی؟ آیا به حکم تو آب بر زمین جاری گشته و در پرده ای از لایه های آن محفوظ ماند! تو کجا بودی آنروز که آسمان بدون آن که ستونهایی از زیر و یا طنابهایی از بالا آن را نگاه دارد، خلق گردید؟ آیا به دستور تو ستارگان در آسمان ظاهر می شوند و شب و روز بوجود می آید؟

ایوب که خود را در برابر عظمت پروردگار بسیار کوچک می دید آرزو می کرد تا زمین دهان باز کرده و در آن فرو رود او زبان به اعتراف گشوده و گفت: بار خدایا همه آفرینش زائیده تدبیر تست اینک از گستاخی من درگذر خداوند نیز به پاس شکیبائی بسیار ایوب چشمه رحمت و عافیت خویش را در زیر پای او جاری ساخت.

«انس بن مالک» از قول رسول اکرم (ص) می گوید: رنج و بیماری ایوب هجده سال بطول انجامید و به جز همسر و دو تن از دوستانش همه مردم از او کناره جویی می کردند و بعضی معتقدند مدت بیماری ایوب هفت سال ادامه داشت و او در این مدت خارج از شهر و در داخل اصطبلی زندگی می کرد.

می گویند ابلیس آنگاه که از بکار بستن هر حیله ای برای رخنه در ایوب درمانده گشت به سراغ همسر وی رفت چرا که او یکبار این حربه را در مورد حواء نیز بکار بسته و از آن نتیجه ستانده بود. شیطان در کسوت جوانی خوش سیما از رحمت خواست تا بره ای را نزد همسرش برده و او را قانع کند تا بدون نام خدا آنرا ذبح نماید در اینصورت شفای ایوب قطعی خواهد بود! رحمت تحت تاثیر القائات ابلیس نزد همسرش آمده و از او خواست تا بره پیشکش شده را بدون ذکر خدا قربانی کند.

ایوب که رد پای شیطان را در این مورد تشخیص داده بود با پرخاش به همسرش گفت:

آیا آن چیزهائی که هم اینک از دستمان رفته است از جانب خداوند نبود و ایا ما مدت هشتاد سال در کمال صحت و با ثروت بسیار و در کنار یکدیگر زندگی نکردیم حال انصاف نخواهد بود که بخاطر هفت سال سختی و رنج بر منعم خویش پشت نمائیم از این پس طعامی که برایم تهیه می کنی لب نخواهم زد و هرگز حاضر نیستم بار دیگر تو را ببینم. و بدینگونه تنها یاور ایوب در ایام سختیها نیز از او دور گشت اما در پس این ماجرا داستان رحمت و لطف الهی نهفته بود.

چرا که با دعای ایوب چشمه آب گرمی در برابرش عیان گشت و او خود رادرون آن شستشو داد و سپس از چشمه دیگری که آب گوارایی داشت قدری نوشید و چیزی نگذشت که سلامت و جوانی خود را بازیافت.

داستان ملاقات ابلیس با رحمت همسر ایوب به صورتهای دیگری نیز نقل گشته است مانند درخواست او از رحمت تا ایوب را مجبور نماید، در مقابل او سجده نماید و یا طعامش را بدون نام خدا تناول کند.

آنحضرت بعد از بهبودی و در بیان سخت ترین حالتی که او را عذاب می داد به شماتت دشمنان اشاره کرد. زیرا رنج و شکنجه درونی حاصل از آن بسیار طاقت فرساتر از بیماریهای جسمانی می باشد و در روایتی آمده است: اهل دوزخ سختی عذاب خود را کتمان می دارند تا از شماتت بهشتیان در امان بمانند!

در روایات آمده است خداوند بر ایوب آنقدر فرشهای زرین نازل فرمود که قابل شمارش نیست و هرگاه باد یکی از آن گستردنیها را بسویی می برد ایوب آنرا به جای باز می گرداند و در پاسخ جبرئیل که می پرسید آیا سیر نگشته ای؟ می گفت:

آیا کسی از روزی خاص خداوند اشباع می گردد.

این عباس می گوید: خداوند جوانی را به همسر ایوب بازگردانید به طوری که برای او بیست و شش پسر به دنیا آورد همچنین ایوب دارای 7 پسر و 7 دختر بود که همگی از دنیا رفته بودند اما خداوند بار دیگر آنها را به دامان ایوب و همسرش بازگردانید.

برگرفته از کتاب قصص الانبیا نوشته آیت الله سید نعمت الله جزایری، ترجمه یوسف عزیزی

 تهیه و تنظیم: میترا نامجو

این محتوا اختصاصاً برای یاد بگیر دات کام تهیه شده است استفاده از آن با ذکر منبع همراه با لینک آن و نام نویسنده یا مترجم مجاز است
برچسب ها:



  1. من یک با ر با سفر کردم
    یک آقایی با من همسفر بود و این داستان را برای من تعریف کرد واقعا به نظرم جالب بود
    ممنون از سایت خیلی خوبتون

نظر شما چیست؟

پرسش های خود را در بخش پرسش و پاسخ مطرح کنید

لطفا جای خالی را پر کنید







صفحه ما را در فیس بوک دنبال کنید صفحه ما را در توییتر دنبال کنید صفحه ما را در  اینستاگرام دنبال کنید صفحه ما را در لینکداین دنبال کنید