• ارسال کننده: زهرا صانعی
  • تاریخ انتشار: 2018 / 04 / 15

گیو 7 سال بدنبال کیخسرو بود

مطلب قبلی: جنگهایی که برای خونخواهی سیاوش درگرفت_ داستانی از شاهنامه

افراسیاب خسرو را به ختن فرستاد

همان طور که در قسمت قبلی گفته شد، افراسیاب توانست از دست رستم فرار کند. روز بعد رستم سپاه ایران را برانگیخت و به سوی افراسیاب شتافتند وقتی افراسیاب از آمدن رستم آگاه شد به سوی دریای چین رهسپار شد و از آب گذشت آنگاه از پیران خواست تا خسرو را نزد او آورد که اگر او را به ایران برند دشمن دیگری برای من خواهد بود پیران از افراسیاب خواست که در کشتن او شتاب نکند افراسیاب پذیرفت و پیران مردی دانشمند و خوش زبان را نزد خسرو فرستاد مرد دانا نزد خسرو رسید او را فراوان ستایش کرد و دستور افراسیاب را برایش بازگفت.

جستجوی گیو به دنبال سیاوش و یافتن او

خسرو از شنیدن این سخن آشفته گشت و نزد مادر رفت و با او فرمان افراسیاب را در میان گذاشت آنها چاره ای ندیدند جز اینکه با او به آن سوی آب بروند وقتی نزد پیران رسیدند او به گرمی از آنها پذیرایی کرد و خود نزد افراسیاب رفت و به او خبر رسیدن خسرو را داد و از او پرسید که اکنون با او چه کنیم؟ افراسیاب فرمان داد تا او را به جایی فرستند که دست کسی به آنجا نرسد.

فرستاد بایـدش تا  سرکـشان نیابند  از  او  هیچ  گونه  نشان
فرستاد  پیران  مر اورا  چو  دود برآنسو   کجا  شاه  فرموده بود
نشستن رستم بر تخت افراسیاب
سپهبد  گو پیلتن با سپاه سوی چین و ماچین نهادند راه

رستم سپاه ایران را به سرزمین توران تا مرز چین آورد و کاخ افراسیاب بدست ایرانیان افتاد رستم بر تخت افراسیاب نشست و فرمان داد در گنج ها را باز کنند و سپاهیان ایران از گنج و گوهر و دیبای فراوان ثروتمند شدند.

رستم شهر ختن را به گیو سپرد از آن سو خبر شکست افراسیاب از رستم به چین و ماچین رسید آنها هدایایی برای رستم فرستادند و از او امان خواستند.

بگفتند مـا بنده و  چاکـریم زمین  جز  بفرمـان  تو  نسپریم

سپهبد ایران زمین به آنها امان داد و مدتی به آرامش و بدون خونریزی گذشت.

روزی زواره برای شکار رفت یکی از تورانیان راهنمای او بود آنها به بیشه ای خرم و بسیار زیبا در دشتی بزرگ رسیدند.

زبس رنگ وبوی وز آب روان تو گفتی کزو تازه گردد روان

راهنمای زواره زبان به سخن گشود و از سیاوش سخن گفت که در این شکارگاه چه می کرد و چقدر این دشت را دوست داشت. زواره با شنیدن این سخنان اشک در چشمانش جاری شد. همراهان زواره آن تورانی خیره را سرزنش کردند ولی زواره از خود بیخود شد و نزد رستم رفت که چه نشسته ای اگر به خونخواهی سیاوش آمده ای چرا باید کشور افراسیاب را آباد نگه داریم.

زواره داغ رستم را تازه کرد و سبب شد تا سپاه ایران به غارت شهرهای توران زمین بپردازد و از آن سرزمین آباد ویرانه ای باقی ماند تا اینکه عده ای از خردمندان توران به سوی رستم رفتند و از او خواستند که تورانیان را به خاطر بی خردی افراسیاب تنبیه نکند.

از آنخون که او ریخت بر بیگناه کسی را نبد اندران رای و راه
چو چیره شدی بیگنه خون مریز مکن با جهاندار یزدان ستیز

رستم با شنیدن سخنان آنها دلش به درد آمد و از کار خود پشیمان شد آنگاه بزرگان و خردمندان لشکر را فرا خواند تا چاره ای بیندیشند. یکی از بزرگان ایران زمین گفت: اکنون نمی دانیم افراسیاب کجاست ما در سرزمین او هستیم و ایران بی دفاع مانده است اگر به ایران لشکرکشی کند دچار بلا خواهیم گشت.

گرت دل نه بارای آهرمنست سوی آز منگر که او دشمنست
بازگشت رستم به ایران و افراسیاب به توران

تهمتن با شنیدن این سخنان شرمنده شد و فرمان داد تا به سوی ایران بازگردند.

ز تیغ  و سلاح  وزتاج  و  زتخت برایران  کشیدند  وبربست  رخت

سپاه ایران با هدایای فراوان برای کاوس به ایران بازگشت و از آن سو افراسیاب از رفتن آنها خبردار شد و از آن سوی دریاهای چین به توران زمین بازگشت و وقتی بزرگان کشورش را کشته یافت و ویرانه ها و شهرهای سوخته را دید بسیار خشمگین شد. افراسیاب درِ گنج های پنهان خود که از چشم ایرانیان پنهان مانده بود را باز کرد و خیلی زود سپاه بزرگی فراهم کرد و به سوی ایران لشکر کشید و از ایرانیان بسیار کشت و آبادیها را به آتش کشید رستم در زابلستان بود و ایران در رنج و تنگنای تاخت و تاز تورانیان، از سوی دیگر خشکسالی شد و درد مردم بیشتر از گذشته، از شکوه پادشاهی کاوس چیزی باقی نمانده بود. ترس در وجود ایرانیان افتاده بود نافرمانی زیاد شد و دیگر کاوس توان پادشاهی نداشت.

خواب دیدن گودرز

شبی گودرز در خواب دید که ابری بارانی وارد خاک ایران شد همراه با آن ابرهای باران زا، پریانی بودند که به گودرز نجوا می کردند به سخنان ما گوش فرا ده، آنها به گودرز گفتند شاه ایران در سرزمین توران است نام او کیخسرو است فرزند سیاوش است و مادرش دختر افراسیاب است او ایران زمین را از دست افراسیاب نجات خواهد داد و کین پدرش را از او خواهد گرفت. از پهلوانان ایران زمین به جز گیو کسی نمی تواند او را به ایران آورد.

گودرز از خواب بیدار شد و پروردگار جهان را ستایش کرد روز بعد پهلوان پیر، گیو نامدار را خبر کرد با او از خوابش گفت و از کاوس که توان پادشاهی ندارد و از کیخسرو که در توران زمین است و اوست که این کشور را از تورانیان می رهاند، گفت.

گیو به فرمان پدر آماده رفتن شد ولی همسرش مهین دختر رستم بود تا فهمید که او به سفر می رود از گیو رخصت خواست نزد پدر برود آنگاه بانو به فرمان گیو به سیستان رفت.

رفتن گیو به توران زمین و آوردن کیخسرو به ایران

سحرگاه روز بعد گیو نزد پدر رفت و گفت که اگر کسی را با خودم ببرم همه خبردار خواهند شد با کمندی و اسبی راهی توران زمین خواهم شد لباس هندوان را خواهم پوشید از کوه و دشت می روم و به شهرهای توران نخواهم رفت.

گیو که نمی داند از این سفر باز خواهد گشت یا خیر؟ از گودرز خواست تا از بیژن نگهداری کند و به او خردمندی و آیین نبرد را بیاموزد.

گیو پدر را در آغوش گرفت و او را ببوسید و گودرز پیر که نگران فرزند بود او را پند داد و راهی سفر کرد.

ترا   کردگارست   پروردگار توئی  بندهء  کردهء  کـردگار
چو   گردن باندیشه  زیر  آوری ز هستی مکن  پرسش  و داوری
نشاید خور و خواب و با او نشست که خستو نباشد بیزدان که هست

و ادامه داد

خداوند  کیوان  وخورشید  و ماه کزویست   پیروزی  و  دستگـاه
خداوند هستی و هم  راستی ازویست  بیشی و هم  کاستی
خداوند    گیتی   خداوند  دهر خداوند ناهید   و   گردان سپهر
خداوند   بخشنده   و   کار  ساز خداوند   روزی   ده   بی   نیار

گیو بفرمان پدر به سوی توران زمین راهی شد تا به توران زمین رسید هر کسی را که در راه می دید به زبان ترکی با او سخن می گفت و از کیخسرو می پرسید تا اینکه راهنمایی پیدا کرد دو روزی با هم رفتند آنگاه گیو به او گفت رازی را به تو می گویم اگر پاسخ آنرا داشته باشید هرچه بخواهی به تو خواهم بخشید اما آن راهنما گفت که چنین نامی نشنیده ام و گیو به یک ضربه او را کشت تا رازش فاش نشود.

گیو هفت سال توران زمین را در میان کوه و دشت بدنبال نشانی از کیخسرو می گشت از شکار حیوانات و گیاهان شکم خود را سیر می کرد و در کوه و بیابان می خوابید و رنج و سختی بسیار کشید.

یافتن کیخسرو

رستم لشکریان خود را به سوی رود گنگ آورد و راه لشکریان افراسیاب را بست. افراسیاب که نگران کیخسرو بود به پیران دستور داد تا او را بازگرداند و پیران هم سواری فرستاد، او هم کیخسرو را به مادر سپرد چند صباحی روزگار به همین منوال گذشت.

از سوی دیگر گیو دلاور در توران زمین اندوهگین و سرگردان شده بود تا اینکه روزی گیو به بیشه ای سرسبز و زیبا رسید جوی آبی دید و کنار جوی آب نشست گیو که لب جوی آب نشسته بود و از بخت بد خود ناله می کرد ناگهان جوانی قد بلند و زیبا دید که کمی آنطرف تر لب چشمه با جامی به دست ایستاده است. این پسر آنقدر شبیه سیاوش بود که گیو بدون درنگ از جای برخاست و به سوی او رفت از آن سو کیخسرو با دیدن آن پهلوان درشت اندام که به سویش می آمد با خود گفت این باید همان گیو باشد که پدرم از آمدن او خبر داده بود آمده است تا مرا به ایران زمین ببرد.

بدل گفت کاین گرد جز گیو نیست بدین مرز خود زین نشان نیونیست
مرا   کرد خواهد   همی   خواستار بایران    برد   تا   کند     شهریار

کیخسرو به سوی گیو رفت و او را به نام فرا خواند و از حال و روز ایرانیان و پهلوانان و رستم پرسید. گیو از شنیدن این سخنان در شگفت ماند.

چو بشنید گیو این سخن خیره ماند زبان   را   بنام   جهانبـان  براند

گیو یقین کرد که او کیخسرو است اما پرسید چگونه فهمیدی که من گیو هستم و بدنبال تو خواهم آمد و کیخسرو پاسخ داد که پدرم می دانست که بدست افراسیاب کشته خواهد شد او به مادرم گفته بود که گیو دلاور از ایران خواهد آمد و مرا به ایران زمین خواهد برد.

گیو از جوان زیباروی پرسید که نشان کیانی چه داری؟ و کیخسرو بازوی خود را برهنه کرد و نشانی که از کیقباد به یادگار مانده بود را به او نشان داد آنگاه گیو در مقابل او به خاک افتاد و پادشاه جوان را ستایش کرد.

کیخسرو گیو را از زمین بلند کرد و او را در آغوش گرفت و به او گفت که چقدر از دیدنش شاد شده است. آنگاه از ایران زمین و پهلوانان و بزرگان ایرانی پرسید از رستم و کاوس پرسید و گیو هر آنچه که بر ایرانیان گذشته بود در تاخت و تاز تورانیان سخن گفت. کیخسرو از شنیدن این سخنان غمگین شد.

رفتن گیو و کیخسرو به سیاوش گرد

گیو کیخسرو را بر اسب خود سوار کرد هر کس که می خواست راه آنها را ببندد با ضربه شمشیر او را از پای در می آورد. آنها به سیاوش گرد رسیدند و به سوی کاخ رفتند کیخسرو از گیو گفت و فرنگیس که از یک سو خوشحال شده بود و از سوی دیگر نگران شد و به آنها گفت که نباید دمی را از دست بدهیم و اگر افراسیاب بفهمد هیچکدام از ما را زنده نخواهد گذاشت.

فرنگیس و کیخسرو همراه با گیو پنهانی به سوی ایران تاختند اما خبر رفتن آنها به پیران رسید. پیران با شنیدن این خبر ترس تمام وجودش را گرفت او می دانست که افراسیاب او را خواهد کشت پس از پهلوانان توران، گلباد را بر گزید و به او گفت تا یک دم از تاختن آرام نگیرد و نستیهن سر گیو از تن جدا کند و کیخسرو و فرنگیس را اسیر کند و بازگرداند که اگر آنها از آب بگذرند دیگر کاری از دست ما ساخته نیست.

سپاهی جنگجو و دلیر و جوان که دو پهلوان توران آنرا فرماندهی می کردند به سوی آنها تاختند و از آن سو فرنگیس و کیخسرو خوابیده بودند و گیو نگهبانی می داد.

گیو از بلندی کوه گرد سپاه را دید بی درنگ شمشیر خود را بیرون کشید و به سوی آنها تاخت در میان سواران تیغ می زد دست بر گرز می برد از آن سواران بسیار کشت تا اینکه او را دوره کردند اما نمی توانستند آن پهلوان قدرتمند را از پای در بیاورند بسیاری از آنها کشته شدند و آنها که زنده مانده بودند می گریختند سواران شکست خورده نزد پیران بازگشتند و گیو نزد کیخسرو رفت. کیخسرو با دیدن سر و روی خونی گیو شگفت زده شد و گیو از سپاهی که به خاک و خون کشیده بود سخن گفت و توان جنگاوری خود را یادآوری کرد که بعد از رستم کسی در ایران زمین توان مبارزه با او را ندارد.

گذشته ز رستم بر  ایران  سوار ندانم   که  بامن   کند   کارزار

کیخسرو از شنیدن این سخنان شاد شد و گیو را ستایش کرد.

گلباد به سوی پیران آمد. پیران پرسید با گیو چه کردید و خسرو کجاست؟ گلباد از دلاوری و از بر و یال گیو گفت و اینکه بعد از رستم، کسی به پایداری و دلاوری او تاکنون ندیده بودم. پیران برآشفت و گفت دیگر بس است و یاد کردن آن ننگ است. افراسیاب چه خواهد گفت که سواری در مقابل دو پهلوان دلیر و لشکری ایستادگی کرده و بسیاری از دلیران را کشته است.

علی یزدی مقدم

این محتوا اختصاصاً برای یاد بگیر دات کام تهیه شده است استفاده از آن با ذکر منبع همراه با لینک آن و نام نویسنده یا مترجم مجاز است
برچسب ها:



  1. سلام
    از زمانی که به این قسمت از داستان شاهنامه رسیده ام (رفتن گیو به توران جهت یافتن کیخسرو)دیگر تمایلی به ادامه خواندن شاهنامه ندارم.
    آخه کشتن افراد بی گناه توسط گیو فقط به این دلیل که رازش فاش نشود دور از جوانمردی و منش پهلوانی ست در حالیگه گیو یکی از سرداران و پهلوانان ایران زمین بوده است .
    آیا پاسخی برای این تناقض دارید؟
    ممنون از شما

نظر شما چیست؟

پرسش های خود را در بخش پرسش و پاسخ مطرح کنید

لطفا جای خالی را پر کنید







صفحه ما را در فیس بوک دنبال کنید صفحه ما را در توییتر دنبال کنید صفحه ما را در  اینستاگرام دنبال کنید صفحه ما را در لینکداین دنبال کنید