• ارسال کننده: سمیه مظفری
  • تاریخ انتشار: 2018 / 05 / 06

آنچه گیو برای رساندن کیخسرو و فرنگیس به ایران، انجام داد – داستانی از شاهنامه

مطلب قبلی: گیو 7 سال بدنبال کیخسرو بود

گیو، کیخسرو و مادرش به راه افتادند و از آن سو سواران شکست خورده نزد پیران بازگشتند. پیران که شکست آنان را باور نمی کرد، شگفت زده شده بود و گلباد از جنگاوری گیو و ناتوانی خود می گفت:

فراوان بلشکر مرا دیده ای نبرد مرا هم پسندیده ای
بدانگونه آوردم اندر رکیب که گفتم ببینم هم اکنون نشیب

پیران که از سخنان او خشمگین شده بود گفت تو آبروی تورانیان را بردی، دو پهلوان نامدار ما با سپاهی از پهلوانان در برابر یک تن شکست خوردند. اگر افراسیاب از این بی آبرویی آگاه شود خدا می داند با ما چه خواهد کرد.

شاهنامه

آمدن پیران از پی کیخسرو

پیران خود سپاهی از سواران و جنگ آوران فراهم کرد که سه هزار تن می شدند. بدون خور و خواب تاختند تا به آنها دست یابند.

از سوی دیگر گیو و کیخسرو در کنار رودی عمیق خوابیده بودند و فرنگیس بر بالای بلندی نگهبانی می داد تا اینکه گَرد سپاه پیران از دور دیده شد. فرنگیس بدون درنگ به سوی گیو دوید و او را بیدار کرد. به او گفت باید فرار کنیم. من پرچم سپهدار پیران را دیدم، اگر دست او به ما برسد تو را خواهد کشت و ما را اسیر خواهد کرد و ما دیگر توان دیدن داغی دیگر نداریم.

گیو به فرنگیس پاسخ داد شما به راه خود ادامه دهید و نگران من نباشید که یزدان پاک نگهدار من خواهد بود.

جهاندار پیروز یار منست سر اختر اندر کنار منست
بنیروی یزدان جان آفرین سواری نمانم بر افراز زین

کیخسرو به گیو گفت ای پهلوان دلیر اکنون دیگر راهی تا ایران زمین نیست تو خودت را خیلی درگیر جنگ نکن و گیو پاسخ داد من پهلوانم و برادران بسیار دارم که در جنگ آوری کمی از من ندارند، اگر من کشته شوم پهلوان، بسیار است اما شاهی یکی است و آن تویی و اگر ایران زمین تو را از دست بدهد امید بسیاری از بین خواهد رفت و رنج و تلاش هفت ساله من به باد خواهد رفت.

جنگ پیران با گیو

گیو پس از این سخنان لباس رزم بر تن کرد و با فریادی به پیران تاخت. از آن سو سپاه پیران راه را بر او بست و پیران فریاد زد:

تو تنها به نبرد تورانیان آمده ای؟ اگر کوه آهن هم باشی در برابر هزاران سوار، یارای مبارزه نخواهی داشت. تو را خواهیم کشت و تن بی جانت را به اسب خواهیم بست تا نزد افراسیاب برند. گیو پاسخ داد:

تو اگر مرد هستی در میان این همه سپاه لاف زنی نمی کنی تو همانی که از مقابل من چون زنان گریختی آن زمان که به کین سیاوش توران زمین را زیر سم اسبانمان آوردیم. تو با افراسیاب و زن ها فرار کردی و من همان پهلوانی هستم که رستم مرا به دامادی برگزید. اگر از این سپاه یک نفر زنده بگذارم نام مرا به مردی مخوان.

رجز خوانی گیو، پیران را خشمگین کرد. به سوی او تاخت و در میان رود آمد و گرز خود را به سوی گیو روانه کرد. گیو خم به ابرو نیاورد و در میان پیران و سپاهش قرار گرفت تا راه بازگشتی نداشته باشد. آنگاه با اولین ضربه گیو، پیران ناتوانی خود را دریافت، پس فرار کرد تا به سوی دیگر خشکی رسید و گیو به دنبال او رفت. آب میان آنها و سپاه چون خندقی قرار داشت. کمندی انداخت و پیران را گرفت و به خواری بر زمین انداخت و دستانش را بست.

سپاه تورانیان که پیران را در آن حال و روز دیدند به سوی آب تاختند و گیو دلاور آنها را در آب می انداخت و می کشت که هیچکدام از سپاهیان توران نتوانستند به خشکی برسند و از ترس جان، آنها که زنده مانده بودند، فرار کردند آنگاه گیو به سوی پیران رفت و او را کشان کشان نزد کیخسرو برد تا سر از بدنش جدا کند.

پیران در برابر کیخسرو بر زمین افتاد و از آنچه برای او، فرنگیس و سیاوش انجام داده بودد سخن گفت. فرنگیس اشک در چشمانش جمع شد و افراسیاب را نفرین کرد و از گیو خواست این پهلوان خردمند را ببخشد که او دادگر است و ما را از دست افراسیاب رهانیده است.

بما ببخش ای نامور تو کنون که هرگز نبد بر بدی رهنمون
سزد گر تو بخشایش آری بروی ز بهر منش بد نیاری بدوی

گیو پاسخ داد ای سرور بانوان جهان من به تاج و تخت پادشاه سوگند خورده ام که اگر او در دستان من اسیر شد زمین را از خون او ارغوانی کنم.

کیخسرو به گیو گفت برای اینکه سوگند خود را نشکنی گوش او را با خنجرت سوراخ کن تا خونش بر زمین بریزد. گیو از خردمندی شاه جوان خشنود شد و با خنجر خود گوش پیران را سوراخ کرد تا خونش بر زمین بریزد.

پیران از کیخسرو خواست تا اسبش را هم به او بدهند که پیاده نمی تواند خودش را به سپاه برساند. گیو از پیران خواست تا دستانش را ببندند و سوگند بخورد تا رسیدن به خانه، دستانش را کسی جز همسرش باز نکند و پیران هم پذیرفت.

کیخسرو و فرنگیس پیران را در آغوش گرفتند و پیران راهی شد و آنها هم از سوی دیگر به راه خود ادامه دادند.

آمدن افراسیاب از پس کیخسرو

وقتی خبر این شکست ها به افراسیاب رسید با شتاب خود را به آنسو رساند.

دو منزل یکی کرد و آمد دمان همی جست برسان تیر از کمان

افراسیاب به گلباد رسید که با سپاه شکست خورده سرگردان بودند و از او پرسید آنها که بودند که با شما چنین کردند و چند نفر بودند. گلباد پاسخ داد سپاهی در کار نبود فقط یک نفر گیو فرزند گودرز بود که یک تنه با ما مبارزه کرد و فرنگیس و کیخسرو را با خود برد.

افراسیاب که از این سخنان شگفت زده شده بود، گفت: هر آنچه که پیشگویان گفتند رخ داد.

در همین زمان سپاهی از دور نمایان شد. سپهبد پیران در مقابل آن بود و افراسیاب با دیدن او گمان کرد که آنها گیو را گرفته اند و خوشحال شد، ولی وقتی آنها جلوتر آمدند، سر و روی پیران را دید که پر از خاک و خون بود و دستانش از پشت بسته بود. در شگفت ماند و پیران که نزد افراسیاب رسید از جنگاوری گیو گفت که هنگام نبرد، پهلوانان ما هم توان مبارزه با او را ندارند.

نباشد چنو در صف کارزار کجا گیو تنها بد ای شهریار
من آن دیدم از وی که از گرگ و شیر نبیند جهاندیده مرد دلیر
بدانسان که او بردمد روز جنگ زبیمش بدریا بسوزد نهنگ

او چنان مبارزه می کرد که با هر ضربه بسیاری از ما بر زمین می افتادند و ما هر چه کردیم نتوانستیم به او زخمی بزنیم. آخر چنان شد که سپاه فراری شد و من با او تنها ماندم. با کمندی مرا به دام انداخت مرا به خواری نزد خسرو برد تا سر از تنم جدا کند اما فرنگیس به داد من رسید.

نبرید سر لیک بدرید گوش دو دستم ببست و برآورد جوش

و مرا سوگند داد که کسی جز همسرم گلشهر دستانم را باز نکند.

افراسیاب که خشمگین شده بود، فریاد کشید و پیران را از پیش خود راند و شمشیر خود را از نیام بیرون کشید و شروع به دشنام و بدگویی کرد.

میانشان ببرم بشمشیر تیز بماهی دهم تا کند ریز ریز
چو کیخسرو ایران بجوید همی فرنگیس با وی چه پوید همی
فرنگیس را چون بچنگ آورم بچشمش جهان تار و تنگ آورم

پیران به سوی ختن بازگشت و از سوی دیگر افراسیاب به سمت جیحون لشکر کشید. به هومان گفت اگر خسرو از جیحون بگذرد هر چه کرده ایم به باد خواهد رفت. ستاره شناسان و پیش گویان گفته اند که پادشاهی در ایران زمین به قدرت خواهد رسید که از نژاد کیقباد و تورانیان است. او از توران زمین چیزی باقی نخواهد گذاشت.

دل او بایران گراید بمهر بتوران نماید پر از کینه چهر

افراسیاب و لشکریانش تاختند، راه زیادی به جیحون نمانده بود که گیو از آمدن آنها آگاه گشت آنها به لب جیحون رسیده بودند، آنجا مردی کشتی بان بود که برای عبور دادن آنها از جیحون می خواست باجگیری کند و گیو که رفتار ناپسند آن مرد را دید رو به کیخسرو کرد و گفت اگر در دستان افراسیاب اسیر شویم مرا به دار خواهد آویخت و با شما رفتاری بدتر از من خواهد کرد. تو از نژاد فریدون هستی که از اروند رود با نام پروردگار بگذشت و در آب غرق نشد تو هم چنین کن و ما پشت سر تو می آییم. کیخسرو از ایزد پاک کمک خواست و بر پشت شبرنگ نشست.

به آب اندرون ره گشایم توئی بخشکی همی ره نمایم توئی
درشتی و نرمی مرا فر تست روان خرد سایه پر تست

کیخسرو سوار بر اسب وارد جیحون شد و از پشت سر او فرنگیس و گیو به راه افتادند آنها به سلامت از رود گذشتند. آنگاه به نیایش پروردگار پرداختند از آن سو افراسیاب و سپاهیان به جیحون رسیدند.

عبور گیو، فرنگیس و کیخسرو از جیحون

افراسیاب می خواست بر کشتی سوار شود که هومان از او خواست بیاندیشد و خود را در آتش خشم پهلوانان ایران زمین نیندازد که در آن سوی رود آنها در برابر ایرانیان توان رزم نخواهند داشت.

تو توران نگهدار و تخت بلند از ایران کنون نیست بیم گزند
پر از خون دل از رود گشتند باز برآمد برین روزگار دراز

علی یزدی مقدم

این محتوا اختصاصاً برای یاد بگیر دات کام تهیه شده است استفاده از آن با ذکر منبع همراه با لینک آن و نام نویسنده یا مترجم مجاز است
برچسب ها:



نظر شما چیست؟

پرسش های خود را در بخش پرسش و پاسخ مطرح کنید

لطفا جای خالی را پر کنید







صفحه ما را در فیس بوک دنبال کنید صفحه ما را در توییتر دنبال کنید صفحه ما را در  اینستاگرام دنبال کنید صفحه ما را در لینکداین دنبال کنید