• ارسال کننده: سمیه مظفری
  • تاریخ انتشار: 2018 / 07 / 25

آنچه همه ما باید از امام رضا (ع) بدانیم

اسم: علی

لقب ها: رضا، صابر، فاضل، رضی، وفی

کنیه: ابوالحسن

ولادت: 11 ذی القعده سال 148 هجری درمدینه

شهادت: 29 صفر سال 203 هجری در مشهد مقدس

مدت عمر: 55 سال

مدت امامت: 20 سال

همسر: ام حبیب (و چند کنیز)

فرزند: محمد بن علی التقی الجواد

آنچه همه ما باید از امام رضا بدانیم

ولادت امام رضا (ع):

بنا بر نقلی 5 سال بعد از شهادت امام صادق (ع)، امام رضا (ع) به دنیا آمد.

نام مادر آن حضرت، تکتم (نجمه) بود، که حمیده مادر موسی بن جعفر (ع)، آن را به موسی بن جعفر (ع) داد. او زنی عابده بود و پیوسته ذکر می گفت، لذا نام او را طاهره گذاردند.

وقتی امام رضا (ع) به دنیا آمد، پدرش در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه گفت و فرمود: ای نجمه این بچه بقیة الله است در زمین و حجت خدا بعد از من می باشد.

فضایل و خصوصیات امام رضا (ع)

برای آن حضرت مناقب بسیاری نقل کرده اند که به بعضی از آنها اشاره می شود:

1- علم آن حضرت بسیار زیاد بود.

موسی بن جعفر (ع) می فرماید که امام صادق (ع) به من فرمود: در صلب تو عالم آل محمد (ص) است و او همنام امیرالمومنین (ع) است ای کاش من او را درک می کردم.

2- مامون پیوسته مجالس علمی تشکیل می داد و علمای ادیان مختلف را جمع می کرد، آنها با امام رضا (ع) به مناظره می پرداختند، ولی حضرت بر تمامی آنان غالب می شد.

3- آن حضرت کلام کسی را قطع نمی فرمود، حاجت کسی را رد نمی کرد، در حضور کسی پایش را دراز نمی نمود، به غلامان خود فحش نمی داد، قهقهه نمی زد، با ممالیک بر سر یک سفره می نشست، بیشتر شب را عبادت می کرد، بسیار روزه می گرفت، صدقات را پنهانی می داد، نزد مردم زینت می کرد ولی در خلوت لباس خشن می پوشید و روی حصیر می نشست، کم حرف بود و هر سه روز یک ختم قرآن می خواند.

4- اگر کسی مشغول خوردن غذا بود و او را صدا می کردند امام می فرمود: صبر کنید غذایش را بخورد و می فرمود: اگر موقع غذا خوردن، من بر شما وارد شدم، به احترام من برنخیزید.

5- اگر اجرت و مزد کارگری را از اول با او تعیین نمی کردند امام بسیار ناراحت می شد و می فرمود: اگر با او قرارداد بستید و آخر، همان قدر به او دادید، او خوشحال است که به عهد خود وفا کرده اید، و اگر مقداری بیشتر به او بدهید خوشحال تر می شود که به او زیاد داده اید. اما اگر با او قرارداد نبستید و سه برابر مزد او را هم به او بدهید باز گمان می کند به او کم داده اید.

6- به امام رضا (ع) خبر دادند که محمد (پسر عموی امام رضا (ع)) در حال مردن است، حضرت بر بالین او حاضر شد و لبخند زد، در حالی که همه اهل مجلس و مخصوصا اسحاق بن جعفر پدرش گریه می کرد، وقتی سبب تبسم حضرت را پرسیدند، فرمود: تبسم من برای آن بود که اسحاق زودتر از پسرش می میرد، بعد محمد خوب شد و اسحاق مرد.

7- منقول است که عده ای دور امام رضا (ع) نشسته بودند که جعفر بن عمر علوی (از فرزندان علی بن الحسین (ع)) از کنار آنها گذشت و وضع بد و جامه های کهنه وی باعث خنده آن عده گردید. امام رضا (ع) فرمود: به زودی او صاحب جاه و مال بسیار خواهد شد. پس از یک ماه او والی مدینه شد و به همراه حشم و خدم از همان محل عبور کرد.

معجزات امام رضا (ع)

از امام رضا (ع) معجزات بسیاری نقل شده که از آن جمله است:

خبر دادن از مسایل مختلف غیبی، پیدا شدن آب به اشاره حضرت در بیابان خشک، شفای بعضی مریض ها با عنایت حضرت، حمله غلامان مامون با شمشیر به قصد قتل حضرت و عدم اثر آن شمشیرها به امام، فهمیدن زبان حیوانات و نیز معجزاتی که در مسیر حرکت به سوی خراسان از آن حضرت ظاهر شده است مثل:

غرس درخت بادام به دست حضرت در خانه ای در نیشابور که برگ و میوه آن شفابخش بود، پر آب شدن چشمه ای در نیشابور و بنا کردن حمام در آنجا و…

اوضاع سیاسی زمان امام رضا (ع)

وقتی مامون بر اوضاع مسلط شد و برادر خود امین را کشت و حکومت را در دست گرفت، با فضل بن سهل ذوالریاستین که مشاور عالی و وزیر اعظم او بود، درباره امام رضا (ع) به مشورت پرداخت. نتیجه این شد که امام رضا (ع) را از مدینه به خراسان آورده و ولایتعهدی حکومت را به او تفویض کند تا حضرت به فکر مبارزه با حکومت او نیفتد.

امیة بن علی می گوید: در سالی که امام رضا (ع) به حج رفت و بعد از آن به خراسان احضار شد، در سفر حج امام محمد تقی (ع) که طفلی کوچک بود بر دوش غلامی نشسته و پدر را همراهی می کرد. چون به حجر اسماعیل رسیدند، از دوش غلام پایین آمد و با حالتی اندوهناک بر زمین نشست و مدتی طولانی به دعا پرداخت و هر چه موفق (غلام امام رضا (ع)) اصرار کرد، این بچه برنخاست. موفق جریان را به امام رضا (ع) عرض کرد.

حضرت نزد فرزندش آمد و فرمود: پسرم برخیز. او به احترام برخاست و گفت: پدر چگونه برخیزم در حالی که می دانم خانه کعبه را وداع می کنی و دیگر به سوی آن باز نخواهی گشت.

حضرت در آن سال پس از وداع با قبر پیامبر (ص) اهل بیت خود را فرا خواند و با آنها خداحافظی کرد و سپس پولی جهت تامین مخارج زندگی شان به آنها داد و عازم سفر شد.

در سال تبعید امام به خراسان (200 هجری) امام محد تقی (ع) هفت ساله بود.

بعضی نوشته اند که حضرت در مسیر خود به سوی خراسان از بصره، کوفه، بغداد، قم و نیشابور گذشتند و بعضی نوشته اند برای آنکه وارد قم نشوند از ساوه عبور کردند.

در نیشابور استقبال عجیبی از امام شد، مردم همه از شادی اشک می ریختند و پیوسته سر می کشیدند تا حضرت را ببینند.

ابوزرعه صدا زد: ای مردم خاموش باشید تا حضرت کلامی بفرمایند که از آن استفاده کنیم، امام حدیث سلسلة الذهب را از پدران خود تا رسول خدا (ص) نقل کرد که

“کَلِمَةُ لا إلهَ إلّا اللّهُ حِصنی فَمَن دَخَلَ حِصنی اَمِنَ مِن عَذابی بِشُروطِها وَ أنَا مِن شُروطِها صَدَقَ اللهُ سُبحانَهُ وَ صَدَقَ جَبرَئیل وَ صَدَقَ رَسولُ اللهِ وَ الاَئِمَةِ عَلَیهِمَ السلام”.

خداوند فرمود: کلمه توحید قلعه و دژ محکم من است هر کس بر آن وارد شود از عذاب من در امان باشد. (آن گاه قدری راه پیمودند) سپس فرمودند: توحیدی نجات بخش است که شروطی در آن رعایت شود و من که امام و رهبر واقعی هستم از شرایط لازم توحید هستم.

وقتی امام رضا (ع) به مرو رسید. مامون با کمال احترام از حضرت استقبال به عمل آورده و وارد شهر نمود، پس از اتمام مراسم تشریفات، ایشان را در کنار خویش نشانده عرض کرد: اراده کرده ام که خود را از خلافت خلع و شما را به جای خود منصوب کنم.

حضرت فرمود: اگر خلافت حق تو است حق نداری دیگری را به جای خود بنشانی، و اگر حق تو نیست باز هم حق نداری در اختیار داشته باشی تا به شخص دیگری تفویض کنی.

تا ده ماه مرتب مامون به امام اصرار می کرد و امام (ع) نمی پذیرفت، روزی مامون گفت: پس حال که خلافت را نمی پذیری ولایتعهدی را باید بپذیری!!

امام (ع) فرمود:

من چطور ولیعهد تو شوم در حالی که پدران بزرگوارم از پیغمبر (ص) به من خبر داده اند که من قبل از تو با زهر ستم کشته می شوم.

مامون گفت: تا من هستم چه کسی قدرت دارد به تو زهر دهد؟

امام فرمود: اگر می خواستم می توانستم بگویم چه کسی این کار را خواهد کرد.

مامون گفت: تو ولایتعهدی مرا نمی پذیری تا مردم بگویند علی بن موسی (ع) تارک دنیا شده است.

امام فرمود: تا به حال دروغ نگفته ام و ترک دنیا را جزء برای دنیا نکرده ام، ولی هدف تو این است که به مردم بفهمانی علی بن موسی الرضا تارک دنیا بود چون دسترسی به آن نداشته، اینک به طمع خلافت و به دستگیری حکومت، ولایتعهدی مرا پذیرفته است.

مامون عصبانی شد و گفت: از سطوت من ایمن شده و سخنان ناگوار در برابر من می گویی، به خدا قسم اگر ولایتعهدی را قبول نکنی گردنت را می زنم.

حضرت فرمود: خدا دستور هلاکت خود را به من نداده و چون اجبار در کار است، به شرطی که دخالت در امور سیاسی نکنم، و همچنین در عزل و نصب ها دخیل نباشم می پذیرم، بعد حضرت رو به آسمان کرد و دعا فرمود تا خدا او را مواخذه نفرماید. زیرا همان گونه که یوسف و دانیال ولایتعهدی پادشاه زمان خود را پذیرفتند، او هم ولایتعهدی مامون را پذیرفته است.

مامون دستور داد جشن گرفته و سکه های پول را به نام امام زدند و مردم را به بیعت حضرت دعوت کرد، پول و سکه بین مردم تقسیم نمود، و دستور داد بر منابر نام حضرت را ببرند، و نیز دستور داد مردم لباس سیاه که شعار و بدعت بنی عباس بود ترک کننند و لباس سبز بپوشند، سپس دختر خود ام حبیب را به امام رضا (ع) و دختر دیگرش ام فضل را به امام محمد تقی (ع) تزویج کرد.

روز اعلام ولایتعهدی امام رضا (ع) ششم ماه مبارک رمضان بود، لذا وقتی عید فطر فرا رسید، مامون دستور داد تا امام رضا (ع) نماز عید را بخواند.

حضرت امتناع کرد و فرمود: هر کس همه ساله نماز عید را می خواند امسال هم بخواند، ولی مامون نپذیرفت، از طرفی هم مردم اصرار می کردند تا امام نماز را بخواند و امام ناچار شد بپذیرد، امام فرمود: من نماز عید را همانند رسول خدا (ص) اقامه می کنم. مامون هم پذیرفت.

روز عید مامون دستور داد سرهنگان ارتش او همه به استقبال رفته و در دو طرف مسیر حرکت امام به صف بایستند، مردم همه از خانه حضرت تا مصلی در کوچه و خیابان ها و بام ها اجتماع کردند و منتظر آمدن امام بودند.

حضرت غسل کرده و لباس پوشید و عمامه سفیدی بر سر نهاد که یکسر آن به پشت و سر دیگر آن روی سینه امام افتاده بود، بوی خوش استعمال کرد و عصایی نیز در دست گرفت. سپس با پای برهنه در حالی که لباس خود را تا نصف ساق پای خود بالا زده بود، آماده خروج از خانه شد. امام به موالیان خود نیز فرمود با همین شکل حرکت کنند.

امام از خانه بیرون آمد و سر به آسمان بلند کرد و تکبیر عید را گفت و موالیان همراه او نیز تکرار کردند، بعد همه مردم تکبیر گفتند.

افسران مامون که آن وضعیت را دیدند از اسب ها پایین آمده و با زحمت بسیار چکمه های خود را در آورده، با پای برهنه به دنبال حضرت روان شدند، صدای ضجه و شیون و تکبیر تمامی شهر را فرا گرفت، این خبر به مامون رسید او ترسید اگر امام این گونه به نماز برود مردم شیفته امام شوند، لذا برای امام پیغام فرستاد که ما شما را به زحمت انداختیم، برگردید تا همان کسی که هر سال نماز می خواند نماز عید را اقامه کند.

حضرت کفش خود را خواست بعد آن را پوشید و سواره به خانه خود برگشت.

آن روز نیز نظم لازم در مردم برقرار نشد تا نماز عید خوانده شود، لذا نماز خوانده نشد. این وقایع مامون را رنج می داد و هر چند به ظاهر حضرت را تکریم می کرد، ولی در باطن از محبوبیت و مقام امام در هراس بود، لذا پیوسته در صدد شکسته شدن امام در مناظرات و یا گرفتن نقطه ضعف از حضرت بر می آمد.

مامون مجالس متعددی از علمای فرق مختلف تشکیل می داد و حضرت را به آنجا دعوت می کرد تا چنانچه با شکست علمی مواجه شد، از وجهه اش کاسته شود و چنانچه پیروز شود مردم همه بگویند: ولیعهد که چنین مقامی دارد، پس خود خلیفه در مقام عالیتری می باشد.

حضرت در تمامی جلسات بر علمای مختلف غالب می شد، یکبار در جلسه مهمی که مامون تشکیل داد. جاثلیق عالم بزرگ نصاری، راس الجالوت عالم بزرگ یهود و علما و بزرگان سایر ادیان در آن جلسه به دعوت مامون که توسط فضل بن سهل به آنها ابلاغ شده بود شرکت داشتند. حضرت رضا (ع) همه آنها را محکوم کرد و برایشان از تورات و انجیل و زبور دلیل می آورد، به طوری که همه از تعجب انگشت به دهان مانده بودند.

برگرفته از کتاب “آشنایی با زندگی چهارده معصوم (ع)” سید مهدی شمس الدین، انتشارات شفق

تهیه و تنظیم: سمیه مظفری

این محتوا اختصاصاً برای یاد بگیر دات کام تهیه شده است استفاده از آن با ذکر منبع همراه با لینک آن و نام نویسنده یا مترجم مجاز است
برچسب ها:



نظر شما چیست؟

پرسش های خود را در بخش پرسش و پاسخ مطرح کنید

لطفا جای خالی را پر کنید







صفحه ما را در فیس بوک دنبال کنید صفحه ما را در توییتر دنبال کنید صفحه ما را در  اینستاگرام دنبال کنید صفحه ما را در لینکداین دنبال کنید