• ارسال کننده: سمیه مظفری
  • تاریخ انتشار: 2015 / 11 / 30

آنچه بعد از مرگ نوذر اتفاق افتاد – داستانی از شاهنامه

داستان قبل: ادامه و نتیجه جنگ ایران و توران – داستانی از شاهنامه
آگاهی یافتن زال از مرگ نوذر

خبر کشته شدن پادشاه ایران زمین به گستهم و طوس رسید. آنها بسیار پریشان و گریان شدند. خبر به مردم ایران رسید و های و هویی برخاست.

آنچه بعد از مرگ نوذر اتفاق افتاد - داستانی از شاهنامه

پسران نوذر به سمت زابلستان حرکت کردند و نزد زال رفتند. زال که آنها را چنین آشفته و گریان دید از کشته شدن شاه ایرن زمین آگاهی یافت. گفت که تا زمانی که کین نوذر شاه را نستانده ام شمشیرم در نیام نخواهد رفت. زال بی درنگ به جمع آوری جنگجو و سلاح پرداخت و لشکری از گردان فراهم ساخت.

از آن سو خبر به اغریرث رسید که پهلوانان ایران زمین گرد زال آمده اند و چون به این سمت بیایند کسی در برابر زال و خراد و قارن رزم زن و دیگر یلان ایران زمین توان رویارویی نخواهد داشت.

بستگان نوذر که اسیر اغریرث بودند و می دانستند او مردی هوشمند است به او گفتند ما را آزاد کن تا نزد زال برویم و آنچه تو با ما کردی و جان ما را نجات دادی با او بازگو کنی.

اغریرث در پاسخ گفت این کار شایسته نیست باید کاری کنم که افراسیاب خشمگین نشود. اگر دستان (زال) به سمت ساری آمد شما را و آمل را به او خواهم سپرد. بزرگان ایران زمین در دستان او اسیر بودند کسی را نزد زال فرستادند که اغریرث ما را بخشیده است و با تو جنگ نخواهد کرد. تا این خبر به زال رسید نزد پهلوانان رفت و از آنان خواست تا یکی به ساری برود و از میان همه کشواد پذیرفت. زال بر او آفرین گفت.

کشواد با سپاهی از گردان به آن سو روانه شد تا به نزدیک آمل رسیدند. خبر به اغریرث نیکخواه رسید و اغریرث با سپاهش از آن سوی شهر خارج گشت و بستگان نوذر در آنجا بماندند. آنگاه با شاید به سمت زال بازگشتند، زال هم به او پاداش داد و جامه خویش را عطا کرد. زال بستگان نوذر را با چنان تخت و تاجی و ارجی پذیرا شد که در خورشان بود.

کشتن اغریرث

افراسیاب از کار اغریرث آگاه شد و آن هنگام که اغریرث نزد او رسید به او گفت که این چه کاری بود که کردی! اگر نتوانستی آنها را نگه داری همه را می کشتی. این خرد و تدبیر تو در جنگ چه معنایی دارد. دشمنی با خرد یکجا جمع نمی شود.

اغریرث پاسخ داد کمی هم شرم خوب است اگر دست ما به بدی می رسد باید از یزدان پاک بترسیم و بد نکنیم که تاج و تخت مانند تو به بسیاری دیگر نیز رسیده است اما برای آنها نیز نمانده است. اگر به داد فرمانروایی کنی به همه آرزوهایت خواهی رسید.

زخود داد دادن بهر نیک و بد به از هر چه گویی بنزد خرد
بنزد کهان و بنزد مهان بآزار موری نیرزد جهان
دراز است دست فلک بر بدی همه نیکوئی کن اگر بخردی

اگر نیکی کنی، نیکی می بینی و اگر بدی کنی، بدی هم شایسته ی توست.

افراسیاب تا این سخنان را شنید چون آتشی خشمگین شعله ور شد و دست بر شمشیر برد و برادر خود را با شمشیر به دو نیم کرد.

خبر کشته شدن اغریرث به زال رسید. زال گفت او با این کار تاج و تخت خود را از دست خواهد داد و چندی به فراهم ساختن سپاه گذراند. پس از این که سپاه زابلستان آماده گشت، صدای شیپورها بود که بلند شد. سپهبد زال به سوی سرزمین پارس روانه گشت. از بزرگی آن سپاه گویی رخ ماه و خورشید را گرد و غبار گرفته بود.

افراسیاب تا این خبر را شنید لشکر خود را به سمت ری روانه کرد و نبردی بی امان بین آن دو درگرفت که شب و روز ادامه داشت. نامداران و پهلوانان بسیار از هر دو سپاه کشته شدند این نبرد دو هفته ادامه داشت و همه درمانده شده بودند.

پادشاهی زو طهماسب

شبی زال شروع به سخن گفتن کرد: سپاه مانند کشتی ای است که در باد و طوفان پیش می رود و تخت پادشاهی بادبان آن است و کسی که خردمند نباشد سزاوار نیست بر تخت بزرگی تکیه زند. درست است که از نوذر، طوس و گستهم به یادگار مانده اند اما تاج و تخت زیبنده ی آنان نیست. ما پادشاهی می خواهیم که شکوه ایزدی داشته باشد و خرد از گفتار او نمایان شود. زال موبدان را بخواند و از آنان خواست از تخم فریدون، شاهی بیابند که زیبنده تخت ایران زمین باشد.

shabnam3zoo

موبدان کسی را جز فرزند طهماسب نیافتند که زو نام داشت هم شکوه پادشاهی داشت و هم خردمند بود.

قارن به همراه موبدی و سپاهی از بزرگان به نزد زو مژده بردند که تاج فریدون از آن تو شد. سپهدار زال و سپاه همه تو را می خواهند که شایسته ی پادشاهی ایران زمین هستی و او هم پذیرفت و به تخت نو تکیه زد.

بپذرفت شاهی و برخاست زو بیامد نشست از بر گاه نو
سر آمد همه کار نوذر چه بود کنون کار زو را بباید شنود

زو طهماسب نزد زال آمد و زال بسیار شاد شد. زو طهماسب بر تخت پادشاهی ایران زمین تکیه زد و چون دلش با یزدان پاک بود با مردم به داد رفتار کرد.

دو سپاه می جنگیدند و بارانی نمی بارید جنگ به درازا کشیده بود و از آن سو خشکسالی امان همه را بریده بود. از دو لشکر تار و پودی نماده بود و از هر دو لشکر فریاد و اعتراض برخاست.

بزرگان توران و ایران با یکدیگر به گفتگو نشستند و صلح کردند و رود جیحون مرز ایران و توران شد.

زو طهماسب لشکر را به سوی سرزمین پارس راند هر چند او کهنسال بود ولی ایران زمین را رونق داد. زال هم به سوی زابلستان بازگشت و لشکر ترکان هم به سوی وطن خویش بازگشتند. با دور شدن لشکرها از یکدیگر به فرمان یزدان از کوهساران آوای رعد شنیده شد و باران فراوان باریدن گرفت. جهان چون عروسی جوان پر از جشمه و آبهای روان و شادابی گشت.

چو مردم ندارد نهاد پلنگ نگردد زمانه برو تار و تنگ

زو پنج سال پادشاهی کرد همه در ایران زمین شاد بودند و گویی تخم کینه و دشمنی برچیده شده بود اما پادشاه ایران زمین در هشتاد و شش سالگی از جهان فرو بست.

بشد بخت ایرانیان کند رو شد آن دادگستر جهاندیده زو
پادشاهی گرشاسب

زو پسری داشت خودکامه به نام گرشاسب که بعد از پدر بر تخت پادشاهی نشست و از آن سو به ترکان خبر رسید که پادشاه ایران زمین مرده است.

shabnam3gar

پشنگ از افراسیاب خشمگین بود که برادرش اغریرث را کشته بود و پیروزی بر ایران زمین را با شکست رها کرده و بازگشته بود. به همین سبب پشنگ افراسیاب را به جنگ با ایرانیان نفرستاد اما وقتی روزگار پی در پی بد می آورد، دیگر راه فراری نیست هنوز نه سال از پادشاهی گرشاسب نگذشته بود که چشم از جهان فرو بست.

خبر تهی شدن تخت شاهنشاهی به دور دست ها رسید. پشنگ که نمی توانست چنین فرصتی را از دست بدهد به افراسیاب پیامی فرستاد که ب سپاهش از رود جیحون بگذرد و تاج و تخت ایران زمین را کسب کند.

علی یزدی مقدم

داستان بعدی: پادشاهی کیقباد – داستانی از شاهنامه

این محتوا اختصاصاً برای یاد بگیر دات کام تهیه شده است استفاده از آن با ذکر منبع همراه با لینک آن و نام نویسنده یا مترجم مجاز است
برچسب ها:



نظر شما چیست؟

پرسش های خود را در بخش پرسش و پاسخ مطرح کنید

لطفا جای خالی را پر کنید







صفحه ما را در فیس بوک دنبال کنید صفحه ما را در توییتر دنبال کنید صفحه ما را در  اینستاگرام دنبال کنید صفحه ما را در لینکداین دنبال کنید