• ارسال کننده: سمیه مظفری
  • تاریخ انتشار: 2019 / 01 / 16

کشته شدن فرود توسط لشکر طوس – داستانی از شاهنامه

داستان قبلی:

رفتن طوس به ترکستان و جنگ با پسر سیاوش – داستانی از شاهنامه

رفتن فرود و تخوار به دیدن لشکر ایران

آن ها گرم صحبت بودند که دیدبان خبر آورد که لشکر ایران به دژ ما رسیده است و از بزرگی سپاه گفت که زمین در زیر پای آنان ناپدید شده است.

فرود و تخوار سوار بر اسب به سوی لشکر ایران حرکت کردند. فرود به تخوار گفت هر چه می دانی از لشکر ایران به من بگو تا هیچ چیز از من پوشیده نباشد. تخوار دانا این گونه پاسخ داد که:

آن مرد پیل پیکر که پرچمی بزرگ چون خورشید در پشت اوست و سوارانی با شمشیرهای بنفش در کنارش هستند سالار سپاه طوس است که در نبرد پرخاشجوست.

فریبرز که عموی توست و فرزند کاوس در پشت سرش پرچمی ماه پیکر دارد در اطراف او دلیران و پهلوانان بزرگی می بینی و دیگر گستهم است که از هیچ زخم و تیغی نمی ترسد. در پشت او پرچمی بلندی می بینی که نقش گور دارد زیر آن پرچم زنگه شاوران است که همراه او دلیران و کند آوران هستند.

جنگ طوس با پسر سیاوش، داستان شاهنامه

تخوار یک به یک نشان پهلوانان و بزرگان ایران زمین را برای  فرود باز گفت و فرود از شنیدن آن دلش شاد می شد آن گاه گفت اگر خداوند جهان با ما یار باشد کینه پدر را از افراسیاب باز خواهیم گرفت.

بکین پدر پس ببرم سرش بویرانی آرم همه کشورش
بزور جهان آفرین کردگار بدیهیم کاوس پروردگار

اما از آن سو ایرانیان که آن دو سوار دلاور را بر بالای کوه دیدند، خبر به طوس بردند و طوس فرمان داد که سواری به بالای کوه برود و ببیند آن دو که هستند و برای چه به این سو آمده اند.

بهرام گودرز به فرمان طوس به سمت آنان تاخت.

آمدن بهرام به نزد فرود

فرود که دید سواری سوی آنها می آید به تخوار گفت که این کیست که چنین بی باک و تنها به سوی ما می آید نمیترسد که شاید کشته شود؟ تخوار پاسخ داد نامش را نمی دانم اما گمان می کنم از گودرزیان باشد از آن چه بر سر نهاده و زرهی که بر تن کرده باید از فرزندان گودرز باشد. نزدیک که شد باید از او بپرسیم.

بهرام که به آنها نزدیک شد فریاد زد این لشکر را نمی بینید؟ نمی هراسید که به دست سالار سپاه ایران کشته شوید؟

فرود پاسخ داد ما که به تندی با تو سخن نگفته ایم با ما به تندی سخن مگو. اگر می توانی با نرم سخن بگویی پسندیده نیست که با ما به سردی سخن بگویی. بگو سالار سپاه ایران کیست و آن پهلوانان که هستند.

بهرام پاسخ داد سالار سپاه ایران طوس سرافراز است و پهلوانان سپاه ایران گودرز و رهام، گیو، شیدوش، گرگین، فرهاد، گستهم، گرازه، فریبرز، بیژن، زنگه شاوران و بسیاری پهلوانان دیگر هستند.

فرود پاسخ داد از بهرام نام نبردی که او پهلوانی بزرگ است.

بهرام پاسخ داد چه کسی با تو از بهرام گفته است.

فرود از مادرش گفت که بهرام زنگه شاوران داستان های بسیار گفته است که یار سیاوش بوده اند می خواستند از آنها در مورد پدرش بپرسد بهرام که فهمید او فرود پسر سیاوش است نام خود را گفت و پرسید تو فرود هستی و فرود پاسخ داد بله من فرود پسر سیاوش هستم. بهرام که می دانست فرزند سیاوش نشانی از پدر دارد  گفت آن نشان را آشکار کن و فرود بازوی خود را برهنه کرد و خالی که فقط فرزند سیاوش به آن شکل داشت را به آن نشان داد بهرام بی درنگ از اسب پیاده شد و او را در آغوش گرفت.

بهرام به فرود گفت که ما برای خوش آمد گویی به شما آمده ایم پس بمانید و به جشن و سرور بپردازید که مهمان ما هستید یک هفته مهمان ما باشید و از آنجا با سپاه ما به سوی دشمن می رویم تا کین سیاوش را از آن بستانیم.

بهرام به فرود گفت سالار سپاه طوس است که دلش با ما نیست و از پادشاهی کیخسرو خوشنود نیست اکنون هم بهتر است تا به دژ باز گردی تا من با او صحبت کنم و دلش را نرم کنم که او کم خرد و خود کامه است.

فرود گرزی که دسته آن طلا بود و با  فیروزه به زیبایی تزیین شده بود از کمر باز کرد و به او داد گفت این هدیه من به سالار سپاه ایران است و هدیه های بسیاربرایتان فراهم کرده ام.

بهرام نزد طوس بازگشت و گفت که یکی از آن دو سوار فرود فرزند سیاوش است از در دوستی آمده و می خواهد به ما کمک کند و با ما به جنگ افراسیاب بیاید.

طوس ستمگر این گونه پاسخ داد:

من با این لشکر و قدرت و نژاد چه نیازی به کمک آن تورانی نژاد دارم به تو گفتم برو و آنها را نزد من بیاور رفته ای به گپ و گفتگو و اکنون برایم داستان می گویی؟ُ

به من می گویی لشکر خود را به او بسپارم از شما گودرزیان جز زیان به ما نمی رسد. تو از یک سوار تورانی ترسیدی او از نژاد بد است و در دل کینه خسرو را دارد.

آنگاه فریاد زد سواری می خواهم که برود و سر او را از تن جدا کند و نزد من آورد.

بهرام طوس را پند داد که از پروردگار بترس و شرم کن که او یادگار سیاوش است و پهلوانی بزرگ او برادر پادشاه ایران زمین است. طوس از سخنان بهرام خشمگین شد.

سخنان بهرام در دلش کارگر نیفتاد پس فرمان داد پهلوانان و رزم آوران به آن سو بتازند جنگجویان بسیاری به آن سو تاختند تا با  فرود مبارزه کنند و سر او را بیاورند بهرام تلاش می کرد جلوی آنها را بگیرد و به آنها یادآوری می کرد که او یادگار سیاوش است تا این که بهرام نشان سیاوش را بر بازوی فرود برای آنها گفت سواران با شنیدن سخنان بهرام بازگشتند اما داماد طوس ریونیز به آن سو تاخت

کشته شدن ریونیز به دست فرود

ریونیز به سوی آنها می تاخت و فرود از بالای کوه او را تماشا می کرد تیری در کمان گذاشت و به تخوار گفت این بهرام نیست و آن گونه که با شمشیر برهنه می آید پیداست که به جنگ آمده است چه کنم او را بزنم یا اسبش را؟ تخوار که او را شناخته بود گفت او ریونیز داماد طوس است، چابلوس است و جوان و جویای نام، اکنون او را بزن که طوس هوای جنگ دارد و با چنین مرد کینه جویی همان بهتر که از در جنگ وارد شویم که بر برادر پادشاه ایران رفتاری ننگین دارد.

ریونیز نزدیک شد شمشیری به دست داشت و به سوی آنها یورش برد فرود تیری به زه کشید و چنان آن را کشید که زمانی که تیر رها شد از کلاه خود ریونیز گذشت و آن را به سرش دوخت. داماد طوس بر زمین افتاد به خواری کشته شد طوس که از این سو به بالای کوه می نگریست که دامادش دیگر سوار بر اسب نیست.

ببالا چو طوس از میم بنگرید شد آن کوه بر چشم او ناپدید
 کشته شدن زرسپ به دست فرود

طوس فرزندش زرسپ را فرا خواند و به او فرمان داد تا زره جنگی را بپوشد و به نبرد فرود برود که اگر نرود، خود به جنگ او خواهد رفت.

زرسپ لباس رزم بر تن کرد و به سوی فرود تاخت. فرود و تخوار دیدند که مردی پیلتن سوار بر اسب به سوی آنها می تازد. فرود به تخوار گفت که او کیست؟ برای نبرد آمده یا برای سخن گفتن آمده است؟

تخوار پاسخ داد او زرسپ فرزند طوس است و به کین شوهر خواهر خود که با او همزاد است آمده است دیگر راهی نیست جز نبرد اکنون باید با او نبرد کنی.

تمام سپاه ایران به آن سو می نگریستند زرسپ به نزدیکی فرود رسید و آن گاه فرود تیری به سوی او رها کرد تیر به شکمش خورد. او را بر زمین انداخت و جان داد.

در سپاه ایران خروشی به پا شد طوس با دل خون فریاد می کشید و از نافرمانی سپاهیان می نالید.

ز لشکر مرا گفت کس نیست یار منم کینه خواه زرسپ سوار
جنگ طوس با فرود و کشته شدن اسبش
نشست از برزین چو کوهی بزرگ که بنهند بر پشت پیلی سترگ
عنانرا بپیچید سوی فرود دلش پر ز کین و سرش پر ز دود

طوس سوار بر اسب به سوی فرود تاخت تخوار با دیدن او به فرود گفت اکنون این سپهدار طوس است که به سوی ما می تازد چون داماد و فرزندش را کشته ای این دیگر شوخی نیست تو توان مبارزه با او را نداری که او پلنگ پیر است و شکست دادنش کار ساده ای نیست.

فرود جوان از این سخن تخوار خشمگین شد و گفت با شاهان از خوار شدن سخن نگو اگر اکنون به سوی دژ فرار کنیم باز هم آن لشکر با سی هزار سوار خواهند آمد و دژ ما را با خاک یکسان خواهند کرد پس فرار کردن چه سودی دارد.

تخوار کارآزموده به فرود گفت پیروی از عقل خواری نیست تو اگر سپهدار سپاه ایران را بکشی پادشاه ایران را خشمگین کرده ای اکنون بیا تا باز گردیم و کمانت را پایین بیاور که کشتن او سودی ندارد.

فرود هم چنان بر اسب نشسته بود و طوس را که به آن سو می تاخت نگاه می کرد و تیری در کمان گذاشت. تخوار به او گفت اگر می خواهی تیری بیندازی اسبش را بزن که پادشاهان پیاده به جنگ نمی آیند و از سوی دیگر فرصت پیدا کنیم تا به دژ بازگردیم.

فرود به سخنان او گوش فرا داد. زه کمان را کشید و اسب طوس را نشانه گرفت تیری رها کرد و اسب سپهدار در دم جان داد طوس زمین خورد و از کوه افتان و غلطان به سوی سپاه ایران بازگشت بزرگان سپاه ایران او را دلداری دادند.

گیو که به آن ها نگاه می کرد، از این خوار ساختن ایرانیان خشمگین شده بود.

رزم گیو با فرود

فرود که دیگر تاب دیدن این خواری را نداشت سوار بر اسب به سوی آن ها تاخت فرود از تخوار پرسید این پهلوان کیست که چنین هیبتی دارد؟ تخوار پاسخ داد او همان کسی است که پدر بزرگت را دست و پا بسته خوار کرد، همان کسی است که فقط با یک اسب کیخسرو را از جیحون فراری داد و سپاهی حریف او نبود، او بسیاری از فرزندان سرزمین ما را بی پدر کرده و داغ پسران زیادی را بر دل پدران پیرشان گذاشته است. او در هنگام نبرد زره سیاوش را بر تن می کند و از تیر و نیزه نمی ترسد اسبش را هدف بگیر تا نتواند به سوی ما بیاید.

فرود اسب گیو را نشانه گرفت و تیری رها کرد. سینه اسب گیو شکافته شد و بر زمین افتاد بزرگان لشکر ایران به سوی گیو رفتند و او را دلداری دادند.

نبرد بیژن و فرود

بیژن که نزد گیو رسیده بود و پدر خود را در این حال می دید بسیار خشمگین شد پس زره او را پوشید و اسبی تیزرو سوار شد و به سوی فرود تاخت. فرود بار دیگر از تخوار نام سوار را پرسید، تخوار گفت این پهلوان نامدار تنها فرزند گیو است که کیخسرو او را بسیار دوست دارد اگر او را بکشی برادرت را ناخشنود کرده ای و از خشم گیو رهایی نخواهی یافت بیا تا به سوی دژ باز گردیم که بیش از این نباید درگیر این نبرد شویم .

اما فرود جوان، خیرگی کرد و با تیر اسب او را هم کشت. بیژن بر زمین افتاد اما فریاد زنان به سوی فرود می دوید می گفت اگر می خواهی رزم شیر مردان ایران زمین را ببینی بمان تا بدانی شیران بدون اسب چه می کنند. وقتی فرود دید که بیژن باز نمی گردد و به آن سو می آید تیر دیگری به سویش رها کرد به گونه ای که سپر او دو نیم شد اما تیر از زره او عبور نکرد.

بیژن به نزدیکی فرود رسیده بود شمشیر خود را از نیام بیرون کشید و به آن سو یورش برد فرود بازگشت و به سوی دژ تاخت شمشیر بیژن به اسب فرود برخورد کرد و حیوان بر زمین افتاد بیژن شمشیر به دست به دنبال فرود می دوید تا این که به دژ رسیدند. فرود داخل شد و در دژ را بستند و از بالای دیوارهای بلند دژ سنگ بر سر بیژن ریختند و به ناچار بازگشت و فریاد می زد که تو مرد جنگی نیستی و این نام شایسته تو نیست اما از درون دژ کسی پاسخ او را نمی داد بیژن نزد طوس بازگشت و از او خواست تا اجازه دهد آن دژ را با خاک یکسان کند و فرود را بکشد.

جنگ لشکر طوس با فرود

کشته شدن فرود

شب فرا رسید اهالی دژ به خواب رفتند و مادر فرود در خواب دید که آتش بسیار بزرگی دژ و همه اهالی را می سوزاند. جریره از خواب پرید و بر بالای دیوارهای دژ رفت و از آن چه دیده بود تنش به لرزه افتاد تمام کوه پر بود از نیزه و سپر سپاه ایران زمین، چون مور و ملخ به آن سو می آمدند. به سوی فرزندش دوید و او را از خواب بیدار کرد و گفت

سراسر همه کوه بر دشمنست در دژ پر از نیزه و جوشنست

فرود که وحشت مادر را دید او را دلداری داد و گفت اگر تقدیر من در این باشد که در جوانی کشته شوم نباید از آن ترسید پدرم هم در جوانی کشته شد و اگر من هم مانند او کشته شوم باکی ندارم ولی می خواهم با سر بلندی جان دهم.

بکوشم بمیرم مگر مرد وار نخواهم از ایرانیان زینهار

فرود سپاه خود را آماده کرد و مردان دژ را مسلح کرد او هزار سوار جنگی داشت که در میدان نبرد چون شیر بودند. با طلوع خورشید طوس فرمان داد شیپور نبرد را بنوازند سپاه ایران چون مور و ملخ در اطراف دژ آماده نبرد بودند. سپاه فرود از بالای دیوارهای بلند دژ، تیر و نیزه های بسیار بر سر سپاه ایران رها کردند چنان که از آن همه تیر، آسمان تیره گشته بود. اما تا میانه روز از سپاه فرود، بسیاری کشته شده بودند.

فرود که با سوارانش در میان ایرانیان چون شیری خشمگین می جنگید چنان دلاوری از خود نشان داد که بزرگان و پهلوانان ایرانی از نبرد او شگفت زده شده بودند تا این که همه سوارانش کشته شده بودند اما او دست بردار نبود، آن قدر نبرد کرد تا بازوانش از خستگی سست شد. افسار اسب را به سوی دژ بازگرداند و به آن سو تاخت اما رهام و بیژن در کمین او بودند به سوی او تاختند، بیژن به فرود رسید، فرود گرز خود را بیرون کشید و آن را بر سر بیژن کوفت و بیژن گیج و ناتوان شده بود. رهام که به دنبالشان بود و آنها را می دید از پشت با تیغ هندی برسر آن شیر مرد کوفت چنان که گرز از دست فرود افتاد و بیژن فرزند گیو ضربه بعدی را بر سر او کوفت اما فرود جوان به سختی اسب را می تازاند و خود را به نزدیک دژ رساند.

بیژن اسب او را زخمی کرد و فرود پیاده به کمک خدمتکارانش که در انتظار او بودند، خود را به داخل دژ رساند و در را بست. همسر و مادرش او را گرفتند و بر تخت عاج نهادند.

فرود که در حال جان دادن بود گفت اکنون ایرانیان وارد دژ خواهند شد و زنان و دختران ما را اسیر خواهند کرد آن گاه دژ و شهر ما را ویران می کنند هر کسی که مهر من در دل اوست اکنون باید به بالای دیوارهای دژ برود و خود را بر زمین افکند تا دست بیژن، قاتل من به او نرسد این را بگفت، رخش زرد شد و جان داد.

دریغ آن سوار و جوانی او برزم اندرون کامرانی او
خود کشی جریره و زنان و دختران

زنان و دختران بر بالای دژ رفته و خود را بر زمین افکندند.

همه آمدندی ز باره فرود چو آید ز گردون ستاره فرود

آن ماهرویان با زیورالات و جامه های اشرافی غرق در خون شده بودند که دل هر سنگدلی از دیدن آنها به درد می آمد.

جریره آتش بزرگی به پا کرد و همه گنج ها را سوزاند آن گاه نزد پیکر فرزند بی جانش آمد و خنجری در دل خود فرو کرد. صورت خود را بر روی سینه پسرش نهاد و جان داد.

ایرانیان در دژ  را باز کردند و وارد شدند بهرام با دیدن آنها جگرش سوخت اشک می ریخت و فریاد می زد که این جوان از پدرش نیز خوارتر شد. تورانیان با سیاوش چنین نکردند، بر بالین سیاوش مادرش کشته شد زنان و دختران بی گناه کشته شدند. بترسید از پروردگار بترسید از گردش روزگار. دست خداوند بسیار قدرتمند است و با ستمگر به مهربانی رفتار نخواهد کرد آیا از کیخسرو شرم ندارید که چقدر با طوس به نرمی سخن گفت و با او مهربانی کرد، شما را فرستاد تا به کین سیاوش با تورانیان بجنگید اما شما همان ابتدا برادرش را کشتید. ای وای بر تو ای طوس نامرد تندخو، ای رهام و بیژن کم خرد، هیچ کاری را در این جهان به درستی انجام نداده اید.

در این میان طوس وارد دژ شد از آن سو گودرز و گیو با بزرگان سپاه ایران وارد شدند و نزد آن تخت آمدند که فرود فرزند سیاوش در کنار مادرش غرق در خون و بی جان افتاده بودند، بهرام را دیدند که چشمانش اشک آلود است و خشمگین به آن ها نگاه می کند هر کس سیاوش را دیده بود با دیدن فرود اشک در چشمانش جاری می شد گودرز و گیو می گریستند.

از سوی دیگر طوس از غم فرزند و درد کشتن فرود گریه می کرد، آن گاه گودرز پیر رو به طوس و گیو و دیگر پهلوانانی که اطرافشان بودند کرد و به آنها گفت تندخویی کار سالار سپاه نیست سپهبدی که تندی کند اشتباه بزرگی کرده است.

ز تندی پشیمانی آردت بار تو در بوستان تخم تندی مکار

از این تندخویی و بی خردی، این جوان از نژاد کیانی با این شکوه و جلال به چنین خواری کشته شد و از آن سو فرزندت از نژاد نوذر را به کشتن دادی و باز هم از تندی و بی خردی دامادت ریونیز جان داد.

طوس از پشیمانی و غمگینی لب نگشود از یک سو از خدا می ترسید و از سوی دیگر از پادشاه شرم داشت و تا روزها سخن نمی گفت. آن گاه فرمان داد بر آن کوه گورستانی شاهانه بسازند و او را هم چنان که رسم شاهانه است به خاک سپردند و در کنار او ریونیز و زرسپ را به خاک سپردند.

علی یزدی مقدم

داستان بعدی: شکست لشکر طوس از تورانیان – داستانی از شاهنامه

 

 

این محتوا اختصاصاً برای یاد بگیر دات کام تهیه شده است استفاده از آن با ذکر منبع همراه با لینک آن و نام نویسنده یا مترجم مجاز است
برچسب ها:



 

در یاد بگیر دات کام مشترک شوید و آخرین مطالب را در ایمیل خود دریافت نمایید

نظر شما چیست؟

پرسش های خود را در بخش پرسش و پاسخ مطرح کنید

محدودیت زمانی مجاز به پایان رسید. لطفا کد امنیتی را دوباره تکمیل کنید.




بستن تبلیغات

تبلیغات اینترنتی در یاد بگیر دات کام



صفحه ما را در فیس بوک دنبال کنید صفحه ما را در توییتر دنبال کنید صفحه ما را در  اینستاگرام دنبال کنید صفحه ما را در لینکداین دنبال کنید