• ارسال کننده: سمیه مظفری
  • تاریخ انتشار: 2019 / 12 / 14

داستان کودکانه هفت برادر

روزی، روزگاری هفت پسر با پدر و مادرشان زندگی می کردند، پسرها خیلی دلشان می خواست که یک خواهر داشته باشند. مادرشان حامله بود و پسرها امیدوار بودند که خواهردار شوند یک روز که برای شکار می رفتند به مادرشان گفتند اگر بچه ای که به دنیا می آید پسر بود بیرون خانه تیر و کمانی آویزان کن اگر دختر بود یک سرمه دان.

داستان کودکانه هفت برادر

بچه به دنیا آمد و دختر بود مادر خیلی خوشحال بود و رفت یک سرمه دان بیرون خانه آویزان کرد، همسایه فضول آمد و سرمه دان را برداشت و جای آن تیر و کمانی آویزان کرد، پسرها برگشتند و با دیدن تیر و کمان ناراحت شدند و تصمیم گرفتند آن جا را برای همیشه ترک کنند پس پسرها رفتند.

دختر دیگر بزرگ شده بود و در کارها به مادرش کمک می کرد تا این که یک روز گوساله آن ها مریض شد و مجبور شدند سرش را ببرند، دختر شکمبه گوساله را برد سرچشمه تا تمیزش کند.

کلاغی آمد و گفت به من تکه ای گوشت بده تا به تو بگویم برادرهایت کجا هستند. دختر تکه ای گوشت به او داد کلاغ هم جای ان ها را به دختر گفت ولی ان جا خیلی دور بود و دختر بلد نبود چه جوری به آن جا برود.

کلاغ قبول کرد که هر بار یک تکه گوشت بردارد و دختر را تا در خانه برادرانش راهنمایی کند. کلاغ پروازکرد و دختر دنبال او رفت تا این که به خانه برادرانش رسید.

دید هیچ کس نیست داخل خانه رفت، خانه را تمیز کرد وغذا درست کرد خیلی خسته بود و رفت لای رختخواب ها قایم شد و خوابش گرفت.

برادرها آمدند و با دیدن خانه تمیز تعجب کردند ولی نتجه ای نگرفتند. صبح روز بعد وقتی می خواستند به شکار بروند از برادر کوچک تر خواستند که در خانه بماند و ببیند چه کسی به خانه آن ها می آید. دختر از لای رختخواب ها بیرون آمد و برادر او را دید پرسید کی هستی؟ در خانه ما چه می کنی؟

دختر توضیح داد برایش همه ماجرا را ،غروب شد و برادرها به خانه آمدند و برادر کوچک همه ماجرا برای آن ها توضیح داد و ان ها از دیدن خواهرشان خیلی خوشحال شدند روزها گذشت و کنار هم به خوبی و خوشی زندگی می کردند.

یک روز که برادرها به شکار رفته بودند در راه بازگشت به خانه گربه کوچکی دیدند او را گرفتند و برای خواهرشان بردند که با او بازی کند. گربه و دختر باهم دوست شده بودند.

یک روز دختر داشت جارو می کرد در خانه یک دانه کشمش دید به گربه گفت بیا این کشمش را بخور. گربه مشغول بازی کردن بود و نیامد. دختر کشمش را خورد بعد از چند دقیقه گربه آمد و گفت کشمش را بده دختر گفت که کشمش را خوردم، گربه شروع به لجبازی کرد دختر مشغول انجام کارهایش بود گربه لجباز داخل آتش آب ریخت و آتش را خاموش کرد.(در زمان قدیم کبریت نبود و اگر آتش داخل اجاق خاموش می شد باید می رفتید و از خانه دیگری ذغال می آوردید) دختر رفت بیرون دنبال ذغال داغ ولی خانه ای آن نزدیکی نبود دختر رفت و رفت تا این که از دور دودی معلوم شد با خودش فکر کرد حتما آن جا آبادی است برم تا ذغالی بیاورم رفت و رفت تا به یک قلعه بزرگ رسید. در قلعه خدمتکارها مشغول رفت و آمد و کار بودند پیش یکی از خدمتکارها رفت و از او ذغال خواست خدمتکار گفت زغال را بگیر و زود از این جا برو چون این جا مال یک غول است و اگر بیاید تو را می خورد. دختر منتظر ماند تا خدمتکار برای او ذغال بیاورد.

دختر زغال ها را گرفت و به طرف خانه راه افتاد پیرزن بدجنسی که در قصر زندگی می کرد دنبال دختر راه افتاد و او را تعقیب کرد و دنبال او خاکسار ریخت.

وقتی غول به قصر برگشت گفت بوی آدمیزاد می آید، خدمتکار ها اظهار بی اطلاعی کردند ولی پیرزن فضول گفت دنبال این خاکستر را بگیر و برو، غول دنبال رد خاکستر را گرفت به درخانه رسید هرچه در زد دختر در را باز نکرد تا این که گفت دستت را از لای در بیار بیرون انگشتری دارم به تو بدهم و بروم. وقتی دختر دستش رابیرون آورد دیو انگشت دختر را گاز گرفت و خون او را مکید.

شب که برادرها به خانه آمدند دیدند خواهرشان بی حال افتاده است. به او آب دادند و به هوشش آوردند دختر همه ماجرا را تعریف کرد ان ها گربه رابیرون انداختند و رفتند سراغ غول او را کشتند و پیرزن را از قصر بیرون کردند خدمتکارها از این که آزاد شده بودند خیلی خوشحال بودند این قصر متعلق به پادشاه بود که دیو آن را گرفته بود و پادشاه و خانواده اش را زندانی کرده بود.

پادشاه بعد از آزاد شدن هفت دخترش را به برادرها داد و دختر را برای تنها پسرش گرفت و دختر از برادرانش خواست پیش پدر و مادرشان برگردند یکی از پسرها رفت و پدر و مادرشان را با خودش به قصر اورد و همه با خوبی و خوشی کنار هم زندگی کردند.

بتول محسنی

این محتوا اختصاصاً برای یاد بگیر دات کام تهیه شده است استفاده از آن با ذکر منبع همراه با لینک آن و نام نویسنده یا مترجم مجاز است
برچسب ها:



 

در یاد بگیر دات کام مشترک شوید و آخرین مطالب را در ایمیل خود دریافت نمایید

نظر شما چیست؟

پرسش های خود را در بخش پرسش و پاسخ مطرح کنید

محدودیت زمانی مجاز به پایان رسید. لطفا کد امنیتی را دوباره تکمیل کنید.




بستن تبلیغات

تبلیغات اینترنتی در یاد بگیر دات کام



صفحه ما را در فیس بوک دنبال کنید صفحه ما را در توییتر دنبال کنید صفحه ما را در  اینستاگرام دنبال کنید صفحه ما را در لینکداین دنبال کنید