• ارسال کننده: زهرا صانعی
  • تاریخ انتشار: 2016 / 07 / 18

عاقبت، گرگ زاده گرگ شود _ حکایتی از حکیم سعدی

گروهى دزد غارتگر بر سر كوهى، در كمينگاهى به سر مى بردند و سر راه غافله ها را گرفته و به قتل و غارت مى پرداختند و موجب ناامنى شده بودند. مردم از آن ها ترس داشتند و نيروهاى ارتش شاه نيز نمى توانستند بر آن ها دست يابند، زيرا در پناهگاهى استوار در قله كوهى بلند كمين كرده بودند، و كسى را جرات رفتن به آنجا نبود.

گرگ

فرماندهان انديشمند كشور، براى مشورت به گرد هم نشستند و درباره دستيابى بر آن دزدان گردنه به مشورت پرداختند و گفتند: هر چه زودتر بايد از گروه دزدان جلوگيرى گردد و گرنه آن ها پايدارتر شده و ديگر نمى توان در مقابلشان مقاومت كرد.
درختى كه اكنون گرفته است پاى به نيروى مردى برآيد ز جاى
و گر همچنان روزگارى هلى به گردونش از بيخ بر نگسلى
سر چشمه شايد گرفتن به بيل چو پر شد نشايد گذشتن به پيل

سرانجام چنين تصميم گرفتند كه يك نفر از نگهبانان با جاسوسى به جستجوى دزدان بپردازد و اخبار آن ها را گزارش كند و هر گاه آنان از كمينگاه خود بيرون آمدند، همان گروهى از دلاورمردان جنگ ديده و جنگ آزموده را به سراغ آن ها بفرستند… همين طرح اجرا شد، گروه دزدان شبانگاه از كمينگاه خود خارج شدند، جستجوگر، بيرون رفتن آن ها را گزارش داد، دلاورمردان ورزيده بيدرنگ خود را تا نزديك كمينگاه دزدان كه شكافى در كنار قله كوه بود رساندند و در آنجا خود را مخفى نمودند و به انتظار دزدان آماده شدند، طولى نكشيد كه گروهى از دزدان به كمينگاه خود باز گشتند و آنچه را غارت كرده بودند بر زمين نهادند، لباس رو و اسلحه هاى خود را در آوردند و در كنارى گذاشتند، به قدرى خسته و كوفته شده بودند كه خواب آن ها را فرا گرفت ، همين كه مقدارى از شب گذشت و هوا كاملا تاريك گرديد:

قرص خورشيد در سياهى شد يونس اندر دهان ماهى شد

دلاورمردان از كمين بر جهيدند و خود را به آن دزدان از همه جا بى خبر رسانده و دست يكايك آن ها را بر شانه خود بستند و صبح همه آن ها را دست بسته نزد شاه آوردند. شاه اشاره كرد كه همه را اعدام كنيد.
اتفاقا در ميان آن دزدان، جوانى نورسيده و تازه به دوان رسيده وجود داشت، يكى از وزيران شاه، تخت شاه را بوسيد و به وساطت پرداخت و گفت: اين پسر هنوز از باغ زندگى گلى نچيده و از بهار جوانى بهره اى نبرده، كرم و بزرگوارى فرما و بر من منت بگذار و اين جوان را آزاد كن.
شاه از اين پيشنهاد خشمگين شد و سخن آن وزير را نپذيرفت و گفت:

پرتو نيكان نگيرد هر كه بنيادش بد است

تربيت نااهل را چون گردكان برگنبد است

بهتر اين است كه نسل اين دزدان قطع و ريشه كن شود و همه آن ها را نابود كردند، چرا كه شعله آتش را فرو نشاندن ولى پاره آتش رخشنده را نگه داشتن و مار افعى را كشتن و بچه او را نگه داشتن از خرد به دور است و هرگز خردمندان چنين نمى كنند:

ابر اگر آب زندگى بارد هرگز از شاخ بيد برنخورى
با فرومايه روزگار مبر كز نى بوريا شكر نخورى

وزير، سخن شاه را خواه ناخواه پسنديد و آفرين گفت و عرض كرد: راى شاه عين حقيقت است، چرا كه همنشينى با آن دزدان، روح و روان اين جوان را دگرگون كرده و همانند آن ها نموده است. ولى اميد آن را دارم كه اگر او مدتى با نيكان همنشين گردد، تحت تاثير تربيت ايشان قرار مى گيرد و داراى خوى خردمندان شود، زيرا او هنوز نوجوان است و روح ظلم و تجاوز در نهاد او ريشه ندوانده است و در حديث هم آمده :
كل مولود يولد على الفطرة فابواه يهودانه او ينصرانه او يمجسانه.
هر فرزندى بر اساس فطرت پاك زاده مى شود، ولى پدر و مادر او، او را يهودى يا نصرانى يا مجوسى مى سازند.

پسر نوح با بدان بنشست خاندان نبوتش گم شد
سگ اصحاب كهف روزى چند پى نيكان گرفت و مردم شد

گروهى از درباريان نيز سخن وزير را تايید كردند و در مورد آن جوان شفاعت نمودند. ناچار شاه آن جوان را آزاد كرد و گفت: بخشيدم اگر چه مصلحت نديدم.

دانى كه چه گفت زال با رستم گرد دشمن نتوان حقير و بيچاره شمرد
ديديم بسى، كه آب سرچشمه خرد چون بيشتر آمد شتر و بار ببرد

كوتاه سخن آنكه: آن نوجوان را با ناز و نعمت بزرگ كردند و استادان تربيت را براى او گماشتند و آداب زندگى و شيوه گفتگو و خدمت شاهان را به او آموختند، به طورى كه به نظر همه، مورد پسند گرديد. وزير نزد شاه از وصف آن جوان مى گفت و اظهار مى كرد كه دست تربيت عاقلان در او اثر كرده و خوى زشت او را عوض نموده است، ولى شاه سخن وزير را نپذيرفت و در حالى كه لبخند بر چهره داشت گفت:

عاقبت گرگ زاده گرگ شود گرچه با آدمی بزرگ شود

حدود دو سال از اين ماجرا گذشت. گروهى از اوباش و افراد فرومايه با آن جوان رابطه برقرار كردند و با او محرمانه عهد و پيمان بستند كه در فرصت مناسب، وزير و دو پسرش را بكشد. او نيز در فرصت مناسب (با كمال ناجوانمردى ) وزير و دو پسرش را كشت و مال فراوانى برداشت و خود را به كمينگاه دزدان در شكاف بالاى كوه رسانيد و به جاى پدر نشست.
شاه با شنيدن اين خبر، انگشت حيرت به دندان گزيد و گفت:

شمشير نيك از آهن بد چون كند كسى ؟ ناكس به تربيت نشود اى حكيم كس
باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست در باغ لاله رويد و در شوره زار خس
زمين شوره سنبل بر نياورد در او تخم و عمل  ضايع مگردان
نكويى با بدان كردن چنان است كه بد كردن بجاى نيكمردان

مطالب مرتبط:

این محتوا اختصاصاً برای یاد بگیر دات کام تهیه شده است استفاده از آن با ذکر منبع همراه با لینک آن و نام نویسنده یا مترجم مجاز است
برچسب ها:



  1. ذات انسانها مهم است نه تربیت آنها.

نظر شما چیست؟

پرسش های خود را در بخش پرسش و پاسخ مطرح کنید

لطفا جای خالی را پر کنید







صفحه ما را در فیس بوک دنبال کنید صفحه ما را در توییتر دنبال کنید صفحه ما را در  اینستاگرام دنبال کنید صفحه ما را در لینکداین دنبال کنید