خواب آن نرگس فتان تو بی چيزی نيست
تاب آن زلف پريشان تو بی چيزی نيست
از لبت شير روان بود که من میگفتم
اين شکر گرد نمکدان تو بی چيزی نيست
جان درازی تو بادا که يقين میدانم
در کمان ناوک مژگان تو بی چيزی نيست
مبتلايی به غم محنت و اندوه فراق
ای دل اين ناله و افغان تو بی چيزی نيست
دوش باد از سر کويش به گلستان بگذشت
ای گل اين چاک گريبان تو بی چيزی نيست
درد عشق ار چه دل از خلق نهان میدارد
حافظ
اين ديده گريان تو بی چيزی نيست
|