اين اهل قبور خاك گشتند و
غبار |
هر ذره و هر ذره گرفتند كنار |
آه اين چه شراب است؟ كه تا
روز شمار |
بيخود شده و بيخبرند از همه
كار |
|
|
زنهار كنون كه مي تواني باري |
بردار ز خاطر عزيزي باري |
كاين مملكت حسن نماند جاويد |
از دست تو هم برون رود يك
باري |
|
|
من باده خورم و ليك مستي
نكنم |
الا به قدح دراز دستي نكنم |
داني غرضم ز مستي چه بود؟ |
تا من چون تو خويشتن پرستي
نكنم |
|
|
ما افسر خان و تاج كي بفروشيم |
دستار قصب به بانگ ني بفروشيم |
تسبيح كه پيكر لشكر تزوير
است |
ناگاه به يك پياله مي بفروشيم |
|
|
آب رخ نو عروس زر پاك مريز |
جز خون دل تائب تابناك مريز |
خون دو هزار تن رياكار خراب |
بر خاك بريز و جرعه بر خاك
مريز |
|
|
در پرده اسرار كسي
را ره نيست |
زين تعبيه جان هيچ كس آگه
نيست |
جز در دل خاك تيره منزل گه
نيست |
مي خور كه چنين فسانه ها
كوته نيست |
|
|
ننگي است به نام نيك مشهور
شدن |
عارست زجور چرخ رنجور شدن |
خمار ببوي آب انگور شدن
|
به زانكه بزهد خويش مشهور
شدن |
|
|
گويند مرا كه: مي تو كمتر
خور از اين |
آخر به چه عذر برنداري سر
از اين |
عذرم رخ يار و باده صبحدم
است |
انصاف بده چه عذر روشن تر
از اين |
|