داستان
هيزم شكن
نسخه صوتی
روزي روزگاري يك هيزم شكن خيلي قوي براي كار سراغ يك تاجر الوار
رفت تاجر او را استخدام كرد. و دستمزد خوبي برايش تعيين كرد و همچنين شرايط كاري
بسيار خوب بود. بنابراين هيزم شكن ما تصميم گرفت كارش را به نحو احسن انجام
دهد، تا محبت صاحب كار خود را جلب كند.
رئيس جديد به او يك تبر داد و محل كارش را نشان داد.
روز اول هيزم شكن 18 درخت را قطع كرد. رئيسش به او تبريك گفت و از او خواست
به همين روش به كار خود ادامه دهد.
تاجر بسيار هيجان زده بود تا ببيند روز بعد هيزم شكن
چند درخت قطع مي كند. اما روز بعد او توانست فقط 15 درخت را بيندازد.
روز بعد هيزم شكن تلاش خود را بيشتر كرد. ولي فقط 10 درخت قطع كرد. هر روز با
همه تلاشي كه مي كرد تعداد كمتر درخت مي توانست قطع كند.
هيزم شكن با خود فكر كرد من بايد قدرت خود را از دست
داده باشم. بنابراين پيش رئيس خود رفت
و از او معذرت خواهي كرد. و گفت نمي دانم چه اتفاقي افتاده است كه هر روز
توانايي من در قطع درختان كمتر مي شود.
تاجر در جواب پاسخ داد: « آخرين باري كه تبر خود را
تيز كردي كي بود؟ »
هيزم شكن پاسخ داد: تيز كردن؟ من وقتي براي تيز كردن
تبر نداشتم چون خيلي مشغول ...
در اين لحظه هيزم شكن به فكر فرو رفت و در كمال
شرمندگي به اشتباه خود
پي برد.
آيا شما هم تبر زندگي خود را تيز مي كنيد؟ آيا اطلاعات
خود را به روز مي كنيد؟ آيا زماني را براي انديشيدن و بررسي آنچه انجام داده
ايد مي گذاريد؟ آيا نتايج كارهاي خود را تجزيه و تحليل مي كنيد؟ آيا بدنبال راهي
موثرتر براي مشكلات فعلي
هستيد؟ يا اينكه آنقدر خود را درگير انجام كاري كرده ايد كه وقتي براي اين
كارها نداريد.
|