نامه
حضرت علي (ع) به مالك اشتر
(قسمت اول)
قسمت دوم|قسمت
سوم
به نام خداوند بخشاينده مهربان
اين فرمانى است از بنده خدا، على اميرالمؤ منين ، به مالك بن الحارث الاشتر.
در پيمانى كه با او مى نهد، هنگامى كه او را فرمانروايى مصر داد تا خراج آنجا
را گرد آورد و با دشمنانش پيكار كند و كار مردمش را به صلاح آورد و شهرهايش
را آباد سازد.
او را به ترس از خدا و برگزيدن طاعت او بر ديگر كارها و پيروى از هر چه در
كتاب خود بدان فرمان داده ، از واجبات و سنتهايى كه كس به سعادت نرسد مگر به
پيروى از آنها، و به شقاوت نيفتد، مگر به انكار آنها و ضايع گذاشتن آنها. و
بايد كه خداى سبحان را يارى نمايد به دل و دست و زبان خود، كه خداى جلّ اسمه
، يارى كردن هر كس را كه ياريش كند و عزيز داشتن هر كس را كه عزيزش دارد بر
عهده گرفته است . و او را فرمان مى دهد كه زمام نفس خويش در برابر شهوتها به
دست گيرد و از سركشيهايش باز دارد، زيرا نفس همواره به بدى فرمان دهد، مگر
آنكه خداوند رحمت آورد.
اى مالك ، بدان كه تو را به بلادى فرستاده ام كه پيش از تو دولتها ديده ،
برخى دادگر و برخى ستمگر. و مردم در كارهاى تو به همان چشم مى نگرند كه تو در
كارهاى واليان پيش از خود مى نگرى و درباره تو همان گويند كه تو درباره آنها
مى گويى و نيكوكاران را از آنچه خداوند درباره آنها بر زبان مردم جارى ساخته
، توان شناخت .
بايد بهترين اندوخته ها در نزد تو، اندوخته كار نيك باشد. پس زمام هواهاى نفس
خويش فروگير و بر نفس خود، در آنچه براى او روا نيست ، بخل بورز كه بخل
ورزيدن بر نفس ، انصاف دادن است در آنچه دوست دارد يا ناخوش مى شمارد.
مهربانى به رعيت و دوست داشتن آنها و لطف در حق ايشان را شعار دل خود ساز.
چونان حيوانى درنده مباش كه خوردنشان را غنيمت شمارى ، زيرا آنان دو گروهند
يا همكيشان تو هستند يا همانندان تو در آفرينش . از آنها خطاها سر خواهد زد و
علتهايى عارضشان خواهد شد و، بعمد يا خطا، لغزشهايى كنند، پس ، از عفو و
بخشايش خويش نصيبشان ده ، همانگونه كه دوست دارى كه خداوند نيز از عفو و
بخشايش خود تو را نصيب دهد. زيرا تو برتر از آنها هستى و، آنكه تو را بر آن
سرزمين ولايت داده ، برتر از توست و خداوند برتر از كسى است كه تو را ولايت
داده است . ساختن كارشان را از تو خواسته و تو را به آنها آزموده است .
اى مالك ، خود را براى جنگ با خدا بسيج مكن كه تو را در برابر خشم او توانى
نيست و از عفو و بخشايش او هرگز بى نياز نخواهى بود. هرگاه كسى را بخشودى ،
از كرده خود پشيمان مشو و هرگاه كسى را عقوبت نمودى ، از كرده خود شادمان
مباش .هرگز به خشمى ، كه از آنت امكان رهايى هست ، مشتاب و مگوى كه مرا بر
شما امير ساخته اند و بايد فرمان من اطاعت شود. زيرا، چنين پندارى سبب فساد
دل و سستى دين و نزديك شدن دگرگونيها در نعمتهاست . هرگاه ، از سلطه و قدرتى
كه در آن هستى در تو نخوتى يا غرورى پديد آمد به عظمت ملك خداوند بنگر كه
برتر از توست و بر كارهايى تواناست كه تو را بر آنها توانايى نيست . اين
نگريستن سركشى تو را تسكين مى دهد و تندى و سرافرازى را فرو مى كاهد و خردى
را كه از تو گريخته است به تو باز مى گرداند.
بپرهيز از اينكه خود را در عظمت با خدا برابر دارى يا در كبريا و جبروت ، خود
را به او همانند سازى كه خدا هر جبارى را خوار كند و هر خودكامه اى را پست و
بيمقدار سازد. هر چه خدا بر تو فريضه كرده است ، ادا كن و درباره خواص
خويشاوندانت و از افراد رعيت ، هركس را كه دوستش مى دارى ، انصاف را رعايت
نماى . كه اگر نه چنين كنى ، ستم كرده اى و هر كه بر بندگان خدا ستم كند،
افزون بر بندگان ، خدا نيز خصم او بود. و خدا با هر كه خصومت كند، حجتش را
نادرست سازد و همواره با او در جنگ باشد تا از اين كار باز ايستد و توبه كند.
هيچ چيز چون تمكارى ، نعمت خدا را ديگرگون نكند و خشم خدا را برنينگيزد، زيرا
خدا دعاى ستمديدگان را مى شنود و در كمين ستمكاران است .
بايد كه محبوبترين كارها در نزد تو، كارهايى باشد كه با ميانه روى سازگارتر
بود و با عدالت دمسازتر و خشنودى رعيت را در پى داشته باشد زيرا خشم توده هاى
مردم ، خشنودى نزديكان را زير پاى بسپرد و حال آنكه ، خشم نزديكان اگر توده
هاى مردم از تو خشنود باشند، ناچيز گردد. خواص و نزديكان كسانى هستند كه به
هنگام فراخى و آسايش بر دوش والى بارى گران اند و چون حادثه اى پيش آيد كمتر
از هر كس به ياريش برخيزند و خوش ندارند كه به انصاف درباره آنان قضاوت شود.
اينان همه چيز را به اصرار از والى مى طلبند و اگر عطايى يابند، كمتر از همه
سپاس مى گويند و اگر به آنان ندهند، ديرتر از ديگران پوزش مى پذيرند. در
برابر سختيهاى روزگار، شكيباييشان بس اندك است . اما ستون دين و انبوهى
مسلمانان و ساز و برگ در برابر دشمنان ، عامه مردم هستند، پس ، بايد توجه تو
به آنان بيشتر و ميل تو به ايشان افزونتر باشد.
و بايد كه دورترين افراد رعيت از تو و دشمنترين آنان در نزد تو، كسى باشد كه
بيش از ديگران عيبجوى مردم است . زيرا در مردم عيبهايى است و والى از هر كس
ديگر به پوشيدن آنها سزاوارتر است . از عيبهاى مردم آنچه از نظرت پنهان است ،
مخواه كه آشكار شود، زيرا آنچه بر عهده توست ، پاكيزه ساختن چيزهايى است كه
بر تو آشكار است و خداست كه بر آنچه از نظرت پوشيده است ، داورى كند. تا
توانى عيبهاى ديگران را بپوشان ، تا خداوند عيبهاى تو را كه خواهى از رعيت
مستور بماند، بپوشاند. و از مردم گره هر كينه اى را بگشاى و از دل بيرون كن و
رشته هر عداوت را بگسل و خود را از آنچه از تو پوشيده داشته اند، به تغافل زن
و گفته سخن چين را تصديق مكن . زيرا سخن چين ، خيانتكار است ، هر چند، خود را
چون نيكخواهان وانمايد.
با بخيلان راءى مزن كه تو را از جود و بخشش باز دارند و نه با حريصان ، زيرا
حرص و طمع را در چشم تو مى آرايند كه بخل و ترس و آزمندى ، خصلتهايى گوناگون
هستند كه سوء ظن به خدا همه را دربر دارد. بدترين وزيران تو، وزيرى است كه
وزير بدكاران پيش از تو بوده است و شريك گناهان ايشان . مبادا كه اينان همراز
و همدم تو شوند، زيرا ياور گناهكاران و مددكار ستم پيشگان بوده اند. در حالى
كه ، تو مى توانى بهترين جانشين را برايشان بيابى از كسانى كه در راءى و
انديشه و كاردانى همانند ايشان باشند ولى بار گناهى چون بار گناه آنان بر دوش
ندارند، از كسانى كه ستمگرى را در ستمش و بزهكارى را در بزهش يارى نكرده
باشند. رنج اينان بر تو كمتر است و ياريشان بهتر و مهربانيشان بيشتر و
دوستيشان با غير تو كمتر است .اينان را در خلوت و جلوت به دوستى برگزين . و
بايد كه برگزيده ترين وزيران تو كسانى باشند كه سخن حق بر زبان آرند، هر چند،
حق تلخ باشد و در كارهايى كه خداوند بر دوستانش نمى پسندد كمتر تو را يارى
كنند، هر چند، كه اين سخنان و كارها تو را ناخوش آيد. به پرهيزگاران و راست
گويان بپيوند، سپس ، از آنان بخواه كه تو را فراوان نستايند و به باطلى كه
مرتكب آن نشده اى ، شادمانت ندارند، زيرا ستايش آميخته به تملق ، سبب
خودپسندى شود و آدمى را به سركشى وادارد.
و نبايد كه نيكوكار و بدكار در نزد تو برابر باشند، زيرا اين كار سبب شود كه
نيكوكاران را به نيكوكارى رغبتى نماند، ولى بدكاران را به بدكارى رغبت
بيفزايد. با هر يك چنان رفتار كن كه او خود را بدان ملزم ساخته است . و بدان
، بهترين چيزى كه حسن ظن والى را نسبت به رعيتش سبب مى شود، نيكى كردن والى
است در حق رعيت و كاستن است از بار رنج آنان و به اكراه وادار نكردنشان به
انجام دادن كارهايى كه بدان ملزم نيستند. و تو بايد در اين باره چنان باشى كه
حسن ظن رعيت براى تو فراهم آيد. زيرا حسن ظن آنان ، رنج بسيارى را از تو دور
مى سازد. به حسن ظن تو، كسى سزاوارتر است كه در حق او بيشتر احسان كرده باشى
و به بدگمانى ، آن سزاوارتر كه در حق او بدى كرده باشى .
ادامه
منبع: نهج البلاغه |