یکی از سخت ترین چیزها در زندگی تشخیص این است که آیا باید هم چنان به مسیر خود ادامه دهیم یا باید تغییر مسیر دهیم.
از یک طرف پایداری و استقامت در زندگی کلید دست یافتن به موفقیت در هر زمینه ای است. هر کسی که امروز در کاری بهترین است روزی با شک و دو دلی مواجه شده است و شکست های بسیاری را تجربه کرده است ولی در کار خود مداومت داشته است. و بی شک استقامت و تعهد به هدف مهم ترین و قوی ترین عامل برای موفقیت است.
اما از سوی دیگر این که به کسی بگوییم هرگز تسلیم نشو نصیحت خردمندانه ای نیست. حقیقت این است که افراد موفق همیشه منصرف می شوند! اگر روش و یا کاری پاسخگو نباشد موفق ها تا ابد آن روش را ادامه نمی دهند. آن ها بازبینی می کنند. اصلاح می کنند. تعادل را برقرار می کنند. هدف خود را اصلاح یا تغییر می دهند. اما متوقف نمی شوند. همان طور که بزرگی می گفت: “آن ها که مدام یک کار را تکرار می کنند چطور انتظار نتیجه ای متفاوت دارند.”
در زندگی به هر دو استراتژی نیاز است. بعضی مواقع نیاز داریم که از اعتماد به نفس کاذب خود کم کنیم و تلاش خود را دو چندان کنیم. گاهی نیاز است روشی که پاسخ نداده است کنار بگذاریم و روش جدیدی را امتحان کنیم. پرسش کلیدی این است که:
“چگونه بفهمیم که باید ادامه دهیم یا منصرف شویم؟”
یک راه برای پاسخ به این پرسش این است که از ساختاری سه مرحله ای استفاده کنید که من به آن نواحی خطا می گویم.
این سه ناحیه یا طبقه به شما کمک می کند تا چالش های خود را در این سه ناحیه مورد بازبینی قرار دهید.
1- ناحیه اول خطای تاکتیکی
این ها خطاهایی از نوع “چگونه و چطور” هستند. این خطاها و شکست ها زمانی بروز می کنند که در پیاده کردن یک سیستم قوی ناکام می مانید، اندازه گیری دقیق و بازخوردهای منظم را فراموش می کنید، و در انجام جزئیات امور کاهلی می کنید. زمانی است که دیدگاه شفافی دارید و یک برنامه خوب و مستحکم. اما در اجرای آن ناتوان هستید یا سستی می کنید.
2- ناحیه دوم خطای استراتژی
این ها خطاهای از نوع “چه کاری و چه چیزی” هستند. این مشکلات زمانی بروز می کنند که از استراتژی استفاده می کنید که قادر نیست شما را به نتیجه نهایی برساند. ممکن است بدانید چرا این کارها را انجام می دهید و ممکن است بدانید چگونه کار خود را انجام دهید. اما هنوز در این که چه کاری انجام دهید در اشتباه هستید.
3- ناحیه سوم مشکل در دیدگاه
این ها خطای از جنس “چرا” هستند. این خطاها و مشکلات زمانی بروز می کنند که برای خود یک مسیر و هدف مشخص و شفاف مشخص نکرده اید، دیدگاهی را دنبال می کنید اما به آن باور عمیقی ندارید به بیان دیگر نمی دانید چرا این کاری را که باید انجام می دهید.
در ادامه مقاله تلاش می کنیم موضوع را برای شما شفاف تر کنیم و راه حل ارائه دهیم تا در هر ناحیه چگونه عمل کنیم.
ناحیه اول: یک مثال از خطا در تاکتیک
به این داستان کوتاه توجه کنید.
سَم کارپِنتِر در سال 1984 صاحب یک کسب و کار کوچک شد. او یک کمپانی در حال ورشکستگی را خرید و نام آن را به سنتراتل تغییر داد.
سنتراتل به پزشکان و دام پزشکان خدمات پاسخ گویی تلفنی 24 ساعت در 7 روز هفته ارائه می داد و البته کمپانی های دیگر که به چنین خدماتی نیاز داشتند. اما نمی توانست حقوق اپراتورهای خود را که باید تمام وقت پشت میز می نشستند و به تلفن ها پاسخ می دادند را بپردازد. کارپِنتِر وقتی سنتراتل را خرید می خواست یک روز به با کیفیت ترین شکرت پاسخ گویی تلفنی در ایالات متحده تبدیل شود.
اما همه چیز آن گونه که او انتظار داشت پیش نمی رفت. او در مصاحبه ای که در سال 2012 میلادی انجام داده بود 15 سال کارآفرینی خود را این گونه توصیف کرد:
“من 15 سال در حدود 8 تا 100 ساعت در هفته کار می کردم و برای فرزندانم هم مادر بودم هم پدر، شاید باور آن سخت باشد. واقعا احساس می کردم بیمار هستم. هر روشی را برای مبارزه با افسردگی به کار می بردم و… هر بار به سختی حقوق کارمندان را جور می کردم و کمپانی من در حال از بین رفتن بود. هر وضعیت خراب روحی و جسمی را که می توانید تصور کنید آن را ضرب در 10 کنید می شود وضعیت آن روزهای من. واقعا شرایط وحشتناکی بود.”
یک شب در حالی که به فکر جور کردن پول برای حقوق کارکنان خود بود متوجه چیزی شد. کسب و کار او برای بقا دست و پا می زد چون یک سیستم برای رسیدن به بهترین بهره وری نداشت. به قول کارپِنتِر “ما همه جور مشکلی داشتیم زیرا هر کس کارها را به آن شکلی که خودش فکر می کرد درست است انجام می داد.”
کارپِنتِر فکر کرد اگر بتواند سیستم کاری کسب و کار خود را اصلاح کند آن گاه کارمندانش می توانند از وقت خود بیشترین استفاده را ببرند به جای این که مدام در حال تقلا و درگیری باشند. او بلافاصله شروع به نوشتن کرد. برای هر فرایند کاری دستورالعمل مناسب را تعریف کرد.
یک بار در این زمینه گفته بود؛ “ما یک دستورالعمل 9 مرحله ای برای پاسخ گویی به تلفن داریم. همه کارکنان به این روش عمل می کنند چون بهترین روش ممکن برای انجام دادن این کار است. ما یک سیستم ارگانیک (سلیقه ای) داشتیم که آن را مکانیکی (نظام مند) کردیم و در حقیقت نقایص آن را برطرف کردیم.”
در طی دو سال بعدی کارپِنتِر هر فرایند کاری را ثبت می کرد و آن را مورد بازبینی قرار می داد. چگونه برای مشتریان احتمالی بازاریابی کنند و کنفرانس برگزار کنند، چگونه چک ها را نقد کنند، چگونه پول پرداخت کنند و چگونه در آمد زایی کنند، چگونه حقوق کارمندان را تامین کنند. او دفترچه راهنمایی تهیه کرده بود که مشتری می توانست آن را بخواند و طبق آن با کمپانی آن ها کار کند و زمان کمتری برای آموزش مشتریان تلف می شد. همه کارها سیستم به سیستم و گام به گام تعریف شده بود.
چه اتفاقی افتاد؟
ساعات درگیری کارپِنتِر از 100 ساعت در هفته به کمتر از 10 ساعت در هفته رسیده بود! او دیگر مجبور نبود به هر مشکل اضطراری شخصا رسیدگی کند چون برای هر کارمندی یک دستورالعمل وجود داشت که باید به آن مراجعه می کرد و طبق آن عمل می کرد.
به این ترتیب کیفیت خدمات آن ها بالاتر رفت آن ها قیمت ها را افزایش دادند و حاشیه سود بیشتری نصیب سنتراتل شد. فکر می کنید سود آن ها چقدر افزایش یافته بود؟ 40 درصد که آن ها را به یک شرکت موفق و پولساز تبدیل کرده بود.
اکنون سنتراتل 60 کارمند دارد و اخیرا 30 سالگی خود را جشن گرفته است و جالب است بدانید کارپِنتِر اکنون 2 ساعت در هفته کار می کند.
حل مشکلات تاکتیکی یا شکست های تاکتیکی
شکست تاکتیکی ناشی از مشکلات چگونه انجام دادن کار است. در مورد کمپانی سنتراتل آن ها دیدگاه شفافی داشتند (با کیفیت ترین خدمات پاسخ گویی تلفنی را در ایالات متحده داشته باشند) و استراتژی خوبی داشتند. (یک بازار بزرگ پاسخ گویی تلفنی وجود دارد) اما نمی دانستند چگونه استراتژی و دیدگاه خود عملا به اجرا در آورند و این بازار را در دست گیرند.
سه راه ساده برای اصلاح مشکلات تاکتیکی وجود دارد:
1- فرایند خود را ثبت کنید.
2- خروجی فرایند را اندازه گیری کنید.
3- تاکتیک خود را مورد بازبینی قرار دهید و تغییرات لازم را در فرایند اعمال کنید.
فرایند خود را ثبت کنید
مک دونالد بیش از 35 هزار شعبه سر تا سر دنیا دارد. چرا آن ها مدام کارکنان جدید استخدام می کنند و کارکنان قدیمی را اخراج می کنند در حالی که فقط یک محصول مشخص دارند؟ چون آن ها یک سیستم کشنده برای هر فرایندی دارند. گذشته از این که کسب و کاری را مدیریت می کنید، سرپرست یک خانواده هستید و می خواهید زندگی خود را مدیریت کنید، برای موفقیت بسیار حیاتی است که یک سیستم بی نقص داشته باشید و این میسر نمی شود مگر این که فرایند کاری خود را جزء به جزء بنویسید و ثبت کنید. آن گاه به بررسی آن بپردازید و سعی در اصلاح، رفع عیب و ساده سازی آن کنید. در نهایت به چک لیستی خواهید رسید که در هنگام بحران و شرایط سخت به داد شما می رسد.
خروجی را اندازه بگیرید
اگر چیزی برای شما اهمیت دارد آن را اندازه بگیرید. اگر یک کارآفرین هستید ببینید هر روز برای فروش چند بار تلفن می زنید. اگر نویسنده هستید ببینید هر چند وقت یک مقاله جدید منتشر می کنید. اگر وزنه بردار هستید مشخص کنید چقدر تمرین می کنید. اگر نتایج را اندازه گیری نکنید چگونه متوجه خواهید شد که کدام تاکتیک بهتر کار می کند؟
تاکتیک را مورد بازبینی قرار دهید و اصلاح کنید
آن چه در مورد ناحیه اول خسته کننده و طاقت فرساست این است که مشکلات آن پایان ناپذیر هستند. تاکتیک هایی که قبلا خوب بودند به مرور بی مصرف می شوند تاکتیک هایی که قبلا خوب به نظر نمی رسیدند اکنون ممکن است به خوبی کار کنند و باید مدام آن ها را مورد ارزیابی و بهینه سازی قرار داد. افراد موفق به صورت مداوم باید تاکتیک هایی که دیگر کارایی ندارند را کنار بگذارند چون هدف تاکتیک ها این است که استراتژی شما را به سمت دیدگاه هدایت کند. اصلاح مشکلات تاکتیکی کاری نیست که یک بار انجام دهید و آن را کنار بگذارید بلکه یک روند اصلاحی مداوم است.
ناحیه دوم: خطا یا شکست استراتژی
در مارچ 1999 جف بزوس بنیان گذار آمازون اعلام کرد که آمازون سرویس جدیدی ارائه خواهد داد به نام Amazon Auction تا به مردم کمک کند هر چیزی را به صورت آنلاین بفروشند. ایده آن ها رقابت با eBay بود. بزوس می دانست که میلیون ها نفر سر تا سر دنیا هستند که کالاهایی برای فروش دارند و او می خواست آمازون جایی باشد که فروش انجام شود و البته تبادلات مالی از طریق آن ها انجام شود.
گِرِگ لیندن مهندس نرم افزار آمازون در آن زمان بود او می گوید: “پشت صحنه آمازون اوکشن سه ماه کار و تلاش طاقت فرسا بود همه پروژه های آمازون متوقف شد و تمام تمرکز کمپانی روی این پروژه بود. همه قابلیت های eBay در اوکشن جمع شد و یک سری قابلیت های جدید هم به آن اضافه گردید. و در کمتر از 3 ماه طراحی، اجرا، توسعه و تست ها انجام شد و به مرحله بهره برداری رسید.”
اوکشن یک شکست بزرگ بود. درست بعد از 6 ماه از راه اندازی و بهره برداری اولیه از این سرویس مدیران متوجه شدند که این پروژه به جایی نمی رسد. سپتامبر 1999 آن ها تلاش کردند تا نسخه ای مشابه به نام زدشاپز (zshops) معرفی کنند. این نسخه جدید به همه اعم از کمپانی های بزرگ تا افراد معمولی اجازه می داد که یک فروشگاه آنلاین برای خود بسازند و کالاهای خود را بفروشند.
بار دیگر آمازون اشتباه خود را به شکلی دیگر تکرار کرد و دچار شکست شد. اکنون هیچ کدام از سرویس های آمازون اوکشن و زدشاپز وجود ندارند. در سال 2014 میلادی بزوس به این شکست ها اعتراف کرد و این گونه گفت: “من هزاران میلیون دلار در آمازون هدر دادم.”
آمازون هم چنان بی باکانه تلاش می کرد تا پلتفرمی برای فروش اشخاص ثالث ایجاد کند. در سال 2000 میلادی آن ها بازارچه آمازون را راه اندازی کردند که به کاربران اجازه می داد در کنار محصولات آمازون اجناس دست دوم خود را برای فروش ارائه دهند. به عنوان مثال یک کتابفروشی که کتاب های دست دوم ارائه می کرد می توانست کتاب های خود را کنار کتاب های آمازون به عنوان یک گزینه برای کاربر به فروش برساند.
و این روش پاسخ داد. بازارچه آمازون در حقیقت گریزی موفق بود. در سال 2015 بازارچه (یا مارکت پلیس) آمازون 50 در صد از فروش 107 میلیارد دلاری آمازون را مال خود کرد.
حل مشکل استراتژی یا شکست استراتژیک
خطاهای استراتژی از جنس چه هستند. در سال 1999 کمپانی آمازون دردگاهی شفاف داشت از این قرار “مشتری محورترین کمپانی روی کره زمین باشد.”
هم چنین آن ها استاد انجام کار بودند “چرا” که توانستند در 3 ماه آمازون اوکشن را راه اندازی کنند. آن ها مشکل چرا و چگونه نداشتند، مشکل آن ها از جنس “چه” بود.
سه راه ابتدایی و ساده برای رفع مشکلات استراتژی:
1- به سرعت به آن دست یابید.
2- آن را به روشی ارزان انجام دهید.
3- بدون فوت وقت آن را مورد بازبینی قرار دهید.
به سرعت به آن دست یابید
برخی ایده ها خیلی بهتر از بقیه جواب می دهند اما هیچ کس نمی داند کدام یک تا این که در عمل همه آن ها را آزمایش کنید. هیچ کس نمی داند چقدر سرمایه به هدر خواهد رفت حتی باهوش ترین افراد در آمازون، هیچ دوست یا خویشاوندی در این زمینه نمی تواند به شما کمک کند.
همه تخمین ها و محاسبات و مطالعاتی که انجام می شوند فقط یک سری پیش نویس هستند. من سخن پائول گراهام را بسیار می پسندم که در این زمینه می گوید:
“تا زمانی که به آن چه می خواهید دست نیافته اید در حقیقت کار خود را (روی ایده خود) شروع نکرده اید!”
به همین دلیل است که باید تلاش کنید در کمترین زمان ممکن به هدف خود دست یابید. هر چه زودتر به آن دست یابید زودتر متوجه می شوید که استراتژی شما پاسخ گوست یا نه، چون می توانید از آن بازخورد بگیرید. به بازی زمانی آمازون نگاه کنید. آن ها در مارس 1999 اوکشن راه اندازی کردند در سپتامبر همان سال zshops و بازارچه آمازون را در نوامبر 2000 میلادی راه اندازی کردند. این سه پروژه بزرگ در 20 ماه انجام شدند!
کم هزینه کار کنید
فرض کنید به یک حداقل کیفیت قابل قبول دست یافته اید، این بهترین نقطه برای آزمایش استراتژی جدید است تا آن را با کمترین هزینه انجام دهید. ارزان شکست خوردن به شما شانس زیادی برای موفقیت می دهد چون به شما فرصت و آزادی عمل زیادی می دهد تا دفعات بیشتری تلاش کنید. همین طور به شما کمک می کند تا کمتر به یک ایده که کارایی لازم را ندارد بچسبید و روی آن تعصب به خرج دهید.
اگر مدت و هزینه زیادی صرف یک پروژه کنید رها کردن آن سخت تر خواهد شد. هر چه انرژی بیشتری روی کاری صرف کنید نسبت به آن احساس مالکیت بیشتری خواهید کرد.
ایده های بد حرفه ای، روابط سمی و عادت های ویرانگر از آن چیزهایی هستند که وقتی بخشی از هویت شما می شوند رها کردنشان سخت تر می شود. ارزان پیش بردن استراتژی مانع از گیر کردن شما در چاله هایی می شود که تبدیل به چاه خواهند شد و بیرون آمدن از آن ها سخت خواهد بود و می توانید به سرعت استراتژی دیگری را مورد آزمایش قرار دهید که به بهترین شکل ممکن کار می کند و پاسخ می دهد.
در بازبینی چابک باشید
استراتژی باید مورد بازبینی و اصلاح قرار گیرد. شما تحت فشار شدید خواهید بود تا کارآفرین، هنرمند، تهیه کننده و … ای موفق بیابید که کار خود را اکنون به همان خوبی که در آغاز انجام می داده است انجام دهد.
استار باکز یکی از نام های مشهور در دنیای کسب و کار است. آن ها بیش از یک دهه قبل از این که فروشگاه خود را باز کنند ماشین قهوه ساز می فروختند. “37signals ” قبل از این که به یک کمپانی نرم افزاری 100 میلیون دلاری تبدیل شود با طراحی وب سایت کار خود را شروع کرد. نینتندو (nintendo) قبل از این که با دستگاه های ویدیو گیم خود در سر تا سر جهان شیفتگانی بسیار پیدا کند کارت بازی و جارو برقی می ساخت!
بسیاری از کارآفرینان گمان می کنند که اگر اولین ایده آن ها منجر به شکست شد نباید عقب بکشند و همان طور ادامه دهند! بسیاری از خوانندگان گمان می کنند اگر اولین کار آن ها مورد تحسین قرار نگرفت آن ها مهارت لازم را برای خواندن ندارند. و بسیاری از مردم فکر می کنند اگر اولین و دومین رابطه آن ها به مشکل برخورد کرد دیگر هیچ گاه نخواهند توانست با فرد دیگری زندگی کنند.
تصور کنید اگر نیروهای طبیعی به این شکل عمل می کردند چه پیش می آمد! از یک درخت سیب هزاران دانه تولید می شود که شاید یک یا دو تا از آن دانه ها به درختی پر بار تبدیل شوند. از هزاران بچه ماهی که از یک مادر متولد می شوند فقط یک یا دو تا آن قدر رشد می کنند و زنده می مانند تا تولید مثل کنند و چرخه زندگی را ادامه دهند. این راه طبیعی زندگی است قرار نیست تمام ایده ها و استراتژی های شما در اولین و دومین یا حتی سومین اجرا به بهترین نتیجه ممکن دست یابند. باید اجرا کنید به پاسخ برسید و بازخورد بگیرید دوباره استراتژی خود را مورد بازبینی و ارزیابی قرار دهید و آن را اصلاح کنید.
خوب اگر ایده اصلی شما با شکست مواجه شد و در بازبینی ها و اصلاح استراتژی احساس خستگی کردید به خود استراحت دهید. تغییر استراتژی کاری طبیعی است این راهی است که جهان از آن طریق عمل می کند و شما باید در مسیر خود باقی بمانید.
ناحیه سوم: اشکال دیدگاهی
رالف والدو امرسون در سال 1803 میلادی در ماساچوست به دنیا آمد. پدرش کشیش کلیسای یکتاپرستی بود که امروزه شاخه ای نسبتا پر جمعیت از مسیحیت شده است.
امرسون در دانشگاه هاروارد درس خواند و مانند پدرش یک کشیش شد. او بعد از چند سال تحصیل و کار در کلیسا با بسیاری از آموخته های مذهبی که پدرش به آن ها اعتقادی قوی داشت مخالف شد. او وارد مناظره های سنگینی با رهبران کلیسا شد و پس از آن در جایی نوشته بود:
“این روش یاد کردن از عیسی مسیح مورد قبول من نیست و این دلیل کافی برای قبول نکردن آن است.”
امرسون در سال 1832 از کلیسا اخراج شد و سال های بعد را به سفر در اروپا گذراند. این سفرها ذهن او را باز کرد او با فلاسفه و نویسندگان مختلفی آشنا شد افرادی چون جان استوارت میل، ویلیام وردز ورث، ساموئل تیلور گالریج و توماس کار لایل.
او در بازگشت به آمریکا به عضویت کلوپی در آمد که روشنفکران آمریکایی در همه زمینه ها در آن وجود داشتند و هدف آن ها چیزی نبود جز پیشرفت همه جانبه اجتماع از فرهنگ، دانش تا فلسفه.
پرسش های عمیق امرسون از زندگی و ارزش های خود که با کار خود به عنوان کشیش شروع شده بود با سفرش به اروپا تشدید شد و با فعالیت در کلوپ نخبگان ادامه پیدا کرد و آن گاه بود که علاقه شدید خود را به فلسفه و نوسندگی کشف کرد.
او سال های بعد زندگی خود را به نوشتن افکار مستقل خود صرف کرد کتاب ها و مقاله های به جا مانده از او هنوز هم ارزشمند است و مورد بحث و مناظره قرار می گیرد.
رفع مشکل دیدگاهی
مشکل دیدگاهی از جنس “چرا” است. این مشکلات و شکست ها زمانی رخ می دهند که هدف یا دیگاه شما برای آن چه که می خواهید بشنوید (چرا) با آن چه که انجام می دهید مطابقت ندارد و به هدف و خواسته شما منتهی نخواهد شد.
سه راه ابتدایی رفع مشکل دیدگاهی به این شرح است:
1- مشخص کنید از زندگی خود چه می خواهید.
2- غیر قابل مذاکره ها را مشخص کنید.
3- انتقادها را مدیریت کنید.
مشخص کنید از زندگی خود چه می خواهید
مردم کمتر برای این که روی ارزش های خود به صورت جدی فکر کنند وقت می گذارند. البته در نگاه اول برای نیاز نیست برای توسعه کسب و کار یا پیشرفت در زندگی نیازی نیست که روی دیدگاه خود نسبت به زندگی کار کنید. بسیاری از مردم ترجیح می دهند با جریان حرکت کنند. از نظر تئوری مشکلی وجود ندارد اما در عمل یک مشکل وجود دارد:
اگر روی آن چه از زندگی می خواهید کار نکنید در نهایت برای کس دیگری کار خواهید کرد تا رویای او را بسازید.
مانند بسیاری از فرزندان ما امرسون هم مسیر پدر خود را دنبال کرد. او به همان مدرسه رفت همان حرفه را انتخاب کرد و این تا زمانی ادامه داشت که او چشم هایش را به روی حقیقت باز کرد این همان چیزی نبود که می خواست. اگر دیدگاه های شخص دیگری اعم از یک فرد معروف، رئیس شما، دوستان، پدر و مادر یا حتی عرف جامعه بسیار بعید است که به رویای خود دست یابید. هویت عادت های شما باید با یکدیگر سازگار شوند.
به همین دلیل باید مشخص کنید از زندگی چه می خواهید. می خواهید چه کاری انجام دهید. می خواهید چگونه روز خود را بگذرانید؟ این کار شخص دیگری نیست که برای شما تعیین کند از زندگی چه می خواهید. این کاری است که باید خودتان انجام دهید. پیشنهاد من این است که قبل از هر کاری ارزش های مورد پسند خود را بشناسید. آن گاه تجربیات اخیر خود را مورد بررسی قرار دهید و یک نقد سالانه انجام دهید یا یک گزارش جامع تهیه کنید. کجاها از زندگی خود حس خوبی داشته اید بعد از تمام شدن کدام کارها احساس رضایت عمیقی داشته اید؟
غیر قابل مذاکره ها را مشخص کنید
غیر قابل مذاکره های شما آن هایی هستند که حاضر نیستند روی آن ها هزینه کنید هر چه که می خواهند باشند و معکوس آن هم صادق است اهدافی که از آن ها کوتاه نمی آیید. یک اشتباه بزرگ و رایج این است که غیر قابل مذاکره ها را استراتژی می دانند بلکه این از جنس دیدگاهی است اگر می خواهید به چیزی پایبند باشید باید به دیدگاه خود پایبند باشید نه به استراتژی که ممکن است اشتباه باشد. جف بزوس می گوید: “ما روی دیدگاه خود پافشاری می کنیم ولی روی جزئیات انعطاف پذیر هستیم.”
کلید تشخیص درست برای ما این است که متوجه باشیم هر چیزی که به جزئیات باز می گردد: تاکتیک ها، استراتژی ها یا حتی مدل کسب و کار شما از جنس دیدگاهی نیست. اگر هدف شما این است که یک کارآفرین موفق باشید پس راه های زیادی وجود دارد که به آن برسید.
اگر دیدگاه غیر قابل مذاکره و غیر قابل تغییر آمازون این است که: “بزرگ ترین کمپانی مشتری محور در کره خاکی باشد.” آن ها می توانند برای آمازون اوکشن و آمازون زدشاپ میلیاردها دلار از دست بدهند و باز هم به هدف خود دست یابند.
وقتی که با اطمینان و اعتماد هدف خود را مشخص نمودید به ندرت راه خود را با یک شکست کمی می کنید. در راه رسیدن به هدف باید چند تا اشتباه و خطا رخ دهد تا راه نمایان شود. شکست ها و مشکلات دیدگاهی منجر به ناکامی هایی می شوند که می توانند شما را ناامید کنند نه به این دلیل که باید ناامید شوید بلکه به این دلیل که این گونه احساس می کنید. احساسات به شما می گویند که مشکلات طبقه اول و دوم را به طبقه سوم ربط دهید و کلا هدف خود را فراموش کنید و بسیاری از مردم چون این تفاوت را درک نمی کنند به مشکلاتی که در استراتژی خود برخورد می کنند تصور می کنند که هدف و دیدگاه اشتباهی داشته اند که غیر قابل دست یافتند است. بسیاری از کسانی که می توانسته اند کارآفرینی بزرگ، هنرمندی فوق العاده یا مدیری توانمند باشند فقط به این دلیل که نتوانسته اند فرق بین هدف و استراتژی را تشخیص دهند مایوس شده اند و از گردونه خارج شده اند. اما اگر بر عزم خود راسخ باشید روی جزئیات تمرکز خواهید کرد و با انعطاف پذیری آن ها را تغیرر خواهید داد.
نقدها را مدیریت کنید
دیگران شما را مورد انتقاد قرار خواهند داد و گاه سرزنش خواهند کرد و این نشانه این است که در استراتژی شما اشکالی وجود دارد یا در تاکتیک شما و به ندرت به این معنی است که دیدگاه های شما مشکل دار است.
اگر خود را متعهد کرده اید که هدف خود را “غیر قابل مذاکره” کنید و به آن پایبند باشید و با اولین شکست کنار نکشید پس باید خود را آماده کنید که با انتقادات کنار بیایید و آن ها را مدیریت کنید. آن ها نباید سبب دلسردی شما شوند.
نوشته: جیمز کلیر، ترجمه: علی یزدی مقدم
نظر شما چیست؟