• ارسال کننده: سمیه مظفری
  • تاریخ انتشار: 2014 / 07 / 06

دو مرد بیمار – داستان کوتاه

نسخه صوتی

دو مردی که بیماری سختی داشتند در بیمارستانی در یک اتاق بستری شده بودند. یکی از آنها در تختی که کنار پنجره بود قرار داشت این اتاق پنجره دیگری نداشت. او هر روز اجازه داشت مدتی را در تخت خود بنشیند تا مایع داخل ریه هایش تخلیه شود و مرد دیگر مجبور بود تمام روز در تخت خود دراز بکشد و پزشکان به او اجازه بلند شدن نمی دادند.

آنها درباره زندگی، کار، خانواده و تعطیلات خود با هم بسیار گفتگو می کردند. هر بار که مرد اول کنار پنجره روی تخت خود می نشست هر چیزی را که از پنجره می دید برای هم اتاقی خود با جزییات کامل توصیف می کرد. و هم اتاقی اش هر روز منتظر این لحظه بود چون دنیای او با زیبایی های بیرون قشنگ تر و روشن تر می شد.

دو مرد بیمار داستان کوتاه

منظره ای فوق العاده از پارکی که دریاچه ای زیبا در آن قرار داشت از پنجره دیده می شد. کودکان با شادی در پارک بازی می کردند و مرغابی ها و قوهای زیبا در حال شنا کردن در آن دریاچه رویایی بودند. زوج های جوان دست در دست هم قدم می زدند و اطراف آن ها پر بود از گل های رنگارنگ همچنین افق رویایی شهر از این پنجره قابل دیدن بود.

وقتی که هم اتاقی او آن چه که بیرون پنجره در جریان بود را توصیف می کرد مرد چشمانش را می بست و به سخنان هم اتاقی اش که همه چیز را به زیبایی توصیف می کرد گوش می داد و آن زندگی و صحنه های زیبا را در ذهن خود مجسم می کرد.

یک روز صبح مردی که تختش در کنار پنجره قرار داشت چشمانش را باز نکرد او شب قبل در آرامش و زمانی که در خواب بوده جان سپرده بود. و هم اتاقی اش بسیار غمگین شد.

پس از مدتی وقتی که پرستار برای انجام بازدید های روزانه به سراغش آمد تقاضا کرد تا اگر ممکن است تخت او را به کنار آن پنجره رویایی انتقال دهند. و پرستار با مهربانی با این تقاضا موافقت کرد و او را جابجا کرد. وقتی که در اتاق تنها شده بود مرد با درد زیاد و به سختی، خود را کمی بلند کرد و روی یک آرنج خم شد تا بتواند دنیای بیرون را ببیند. اما منظره ای که دید او را شگفت زده کرد. در مقابل آن پنجره فقط یک دیوار بود.

وقتی که پرستار به اتاق آنها بازگشت مرد درباره هم اتاقی اش با او صحبت کرد و توصیف زیبایی که او از دنیای بیرون کرده بود را برایش شرح داد. پرستار بعد از کمی مکث گفت مردی که هم اتاقی شما بود کور بود و احتمالاً او می خواسته با این حرف ها روحیه شما را تقویت کند.

ترجمه: علی یزدی مقدم

این محتوا اختصاصاً برای یاد بگیر دات کام تهیه شده است استفاده از آن با ذکر منبع همراه با لینک آن و نام نویسنده یا مترجم مجاز است
برچسب ها:









صفحه ما را در فیس بوک دنبال کنید صفحه ما را در توییتر دنبال کنید صفحه ما را در  اینستاگرام دنبال کنید صفحه ما را در لینکداین دنبال کنید