وب سایت آموزشی یاد بگیریادبگیر
  • پرسش و پاسخ
  • تماس با ما
  • آشپزی
  • آموزش اینترنت
  • آموزش زبان انگلیسی
  • آموزش عکاسی
  • بازی فکری و سرگرمی
  • خواندنی ها و سرگرمی
  • دانش و فناوری
  • سلامتی و بهداشت
  • فیلم
  • کسب و کار
  • مذهبی
  • مقالات صوتی
  • موفقیت و خود سازی
  جستجو در یاد بگیر
عناوین تصادفی در خواندنی ها و سرگرمی
ترفندهای دکوراسیون ارزان – قسمت اول

ترفندهای دکوراسیون ارزان – قسمت اول

برنامه ها و ابزار خانه آرایی آنلاین – قسمت اول

برنامه ها و ابزار خانه آرایی آنلاین – قسمت اول

دیدنی های شگفت انگیز لس آنجلس

دیدنی های شگفت انگیز لس آنجلس

پرورش گل سینره در خانه-گیاهان آپارتمانی

پرورش گل سینره در خانه-گیاهان آپارتمانی

هفت نکته برای ضد سرقت کردن درب های خانه

هفت نکته برای ضد سرقت کردن درب های خانه

راهکارهایی برای صرفه جویی در هزینه های سفر به استرالیا

راهکارهایی برای صرفه جویی در هزینه های سفر به استرالیا

کاشی های سرامیکی دیوار

کاشی های سرامیکی دیوار

چرا کسب و کارت جایی که باید نیست؟

دو دوست – داستان كوتاه

ويجي و راجو دو دوست قديمي بودند. آنها در يك روز تعطيل براي گردش و تفريح به جنگلي رفتند. دو دوست قديمي از زيبايي هاي جنگل و بودن در كنار هم لذت مي بردند. جايي آرام و دنج پيدا كردند و زير درختي نشستند. هواي مطبوع و دل انگيزي بود و نسيم ملايمي مي وزيد. اما اين آرامش خيلي طول نكشيد. ناگهان خرسي قوي هيكل را ديدند كه به سمت آنها مي آيد. هر دوي آنها از ديدن خرس به آن بزرگي وحشت كردند.

داستان دو دوست و خرس وحشی

راجو كه در بالا رفتن از درخت استاد بود به سمت درخت بزرگي دويد و از آن بالا رفت. او نمي دانست كه ويجي نمي تواند از درخت بالا برود.

ويجي همانجا خشكش زده بود، بی حركت نشسته بود و به خرسي كه به سمتش مي آمد نگاه مي كرد. ناگهان چیزی به ذهنش رسید. به خاطر آورد كه جايي شنيده بود حيوانات ترجيح مي دهند گوشت موجودات مرده را نخورند. پس روي زمين دراز كشيد و نفسش را در سينه حبس كرد. چند لحظه بعد خرس بزرگ بالاي سرش بود. چشمهايش را بسته بود خرس را نمی دید اما نفس هايش را روي صورت خود احساس مي كرد. تمام بدنش از ترس سرد شده بود منتظر بود كه هر لحظه خرس غول پيكر او را از هم بدرد ولي ترفند او كارساز واقع شد و خرس به آرامي از آنجا دور شد.

راجو از ويجي پرسيد: « خرس در گوش تو چه گفت؟»

ويجي در حاليكه از روي زمين بلند مي شد و لباس هاي خود را تميز مي كرد. پاسخ داد: « خرس از من خواست تا از دوستي مانند تو دوري كنم» و در حاليكه وسايل خود را جمع مي كرد بدون اينكه كلمه اي صحبت كند راه افتاد و رفت!

نتيجه اخلاقي: در موقع نياز به دوستي واقعي نياز داريد.

ترجمه: علي يزدي مقدم

مطالب مرتبط:

  • یک دوست
  • كاري كوچك ولي تفاوتي بزرگ
  • دو مرد بیمار – داستان کوتاه
  • هر روز يك هديه است
این محتوا اختصاصاً برای یاد بگیر دات کام تهیه شده است. استفاده از آن با ذکر منبع همراه با لینک آن و نام نویسنده یا مترجم مجاز است.
برچسب ها: داستان - داستان کوتاه

  • اجرای موسیقی زیبا و دلنشین دو نفره
  • داستان صوتی "شازده کوچولو" قسمت پنجم و ششم
  • کارتون بسیار خنده دار از تام و جری
    کارتون تام و جری - این داستان طعمه
  • داستان کوتاه نقطه سیاه
    داستان کوتاه صوتی انگیزشی نقطه سیاه
  • دو مرد بیمار داستان کوتاه
    دو مرد بیمار - داستان کوتاه
  • دو مرد بیمار داستان کوتاه
    مقاله صوتی داستان کوتاه دو مرد بیمار

نظر شما چیست؟



صفحه ما را در فیس بوک دنبال کنیدصفحه ما را در توییتر دنبال کنیدصفحه ما را در اینستاگرام دنبال کنیدصفحه ما را در لینکداین دنبال کنید

تماس با ما | پست الکترونیکی یا email ما :

تمامی حقوق برای یاد بگیر دات کام محفوظ است.