وب سایت آموزشی یاد بگیریادبگیر
  • پرسش و پاسخ
  • تماس با ما
  • آشپزی
  • آموزش اینترنت
  • آموزش زبان انگلیسی
  • آموزش عکاسی
  • بازی فکری و سرگرمی
  • خواندنی ها و سرگرمی
  • دانش و فناوری
  • سلامتی و بهداشت
  • فیلم
  • کسب و کار
  • مذهبی
  • مقالات صوتی
  • موفقیت و خود سازی
  جستجو در یاد بگیر
عناوین تصادفی در خواندنی ها و سرگرمی
داستان کودک پناهجوی افغان که دانشجوی دکترای کمبریج شد

داستان کودک پناهجوی افغان که دانشجوی دکترای کمبریج شد

دستگاه آبنبات ساز سه بعدی

دستگاه آبنبات ساز سه بعدی

ترفندهای آموزش جدول ضرب به کودکان

ترفندهای آموزش جدول ضرب به کودکان

فرا خواندن طوس و سپردن لشکر به فریبرز – داستانی از شاهنامه

فرا خواندن طوس و سپردن لشکر به فریبرز – داستانی از شاهنامه

بازگشت کاوس به ایران و گمراه شدنش به دست ابلیس- داستانی از شاهنامه

بازگشت کاوس به ایران و گمراه شدنش به دست ابلیس- داستانی از شاهنامه

معرفی مکان های دیدنی در دبی

معرفی مکان های دیدنی در دبی

گل های آپارتمانی_از گل کالانکوئه کریسمس بیشتر بدانید

گل های آپارتمانی_از گل کالانکوئه کریسمس بیشتر بدانید

چرا کسب و کارت جایی که باید نیست؟

داستان واقعی “بِغِیل”

روزی، روزگاری پیرمردی بود که همراه با خانواده اش زندگی می کرد. آن ها عشایر کوچ رو بودند و زمستان را در صحرا که گرم بود زندگی می کردند و بهار و تابستان به کوهستان ها کوچ می کردند چون آنجا خنک بود.

این پیرمرد و پسرانش با عشایر دیگر کوچ می کردند. تمام عشایری که با آن ها بودند گله گاو و اسب داشتند ولی پیرمرد و خانواده اش هیچ چیزی نداشتند و فقیر بودند. آن ها فقط یک سیاه چادر داشتند و همیشه از راه چوپانی برای سایر خانواده ها زندگی شان را می گذراندند.

داستان واقعی بغیل

همیشه موقع کوچ پیرمرد به پسرانش می گفت ما هم با بقیه کوچ می کنیم و قتی به محل اسکان جدید می رسیدند پیرمرد از پسرانش می خواست یک آغل بزرگ (آغل از چوب ساخته می شود و جایی است که گوسفندان را در آن نگه می دارند) درست کنند. پسرها می گفتند پدر، ما که مثل بقیه گله ای نداریم چرا باید زحمت درست کردن آغل را به خودمان بدهیم. ولی پیرمرد می گفت آغل بزرگی را درست کنید و پسرها هم مجبور بودند حرف پدرشان را گوش کنند.

سال ها گذشت و پسرها از این کار پدرشان خسته شده بودند تا این که یک بار که به صحرا آمدند و اول زمستان بود بقیه عشایر شروع به ساختن آغل برای گوسفندانشان کردند، پیرمرد هم از پسرانش خواست این کار را انجام دهند. پسرها شروع به درست کردن آغل کردند و نخواستند دل پیرمرد را بشکنند. آغل خالی بود و پسرها ناراحت که چرا پدرمان کاری می کند که دیگران ما را مسخره کند. تا این که یک روز غروب مرد عربی پیش پیرمرد و پسرانش آمد و گفت: می خواهم این گله گوسفندانم را امشب در آغل شما جای دهم  اجازه می دهید؟ پیرمرد که مرد مهمان نوازی بود بدون پرسیدن یک کلمه، گفت اشکالی ندارد. و از پسرانش خواست تا به مرد عرب کمک کنند.

پیرمرد به مرد عرب تعارف کرد که بفرما داخل سیاه چادر بیرون هوا سرد است. پیرمرد پرسید راستی نام تو چیست؟ مرد عرب گفت: بِغِیل و پیرمرد گوشه سیاه چادر را کنار زد تا مرد وارد شود. وقتی به اطراف نگاه کرد مرد عرب را ندید، هر چقدر پیرمرد و پسرانش دنبال مرد گشتند نتوانستند او را پیدا کنند. روزها گذشت و دیگر آن مرد هیچ وقت برنگشت یا شاید هم اصلا وجود نداشت و پیرمرد و پسرانش به آرزوی خودشان رسیدند و صاحب گله ای بزرگ شدند. از آن به بعد نام این منطقه ای که مرد عرب گوسفندانش را به پیرمرد سپرد، بِغِیل نام دارد.

بغیل به معنای بغل کردن است. این همان قانون پر رمز و راز افکار مثبت انسان است، شوق زیاد پیرمردی در دویست سال پیش باعث شد به آرزویش برسد.

این داستان واقعی است و مربوط به دویست سال پیش می باشد و هنوز این منطقه به نام بِغِیل وجود دارد.

بتول محسنی

این محتوا اختصاصاً برای یاد بگیر دات کام تهیه شده است. استفاده از آن با ذکر منبع همراه با لینک آن و نام نویسنده یا مترجم مجاز است.
برچسب ها: داستان

  • کارتون بسیار خنده دار از تام و جری
    کارتون تام و جری - این داستان طعمه
  • داستان صوتی "شازده کوچولو" قسمت پنجم و ششم
  • داستان صوتی "شازده کوچولو" قسمت سوم و چهارم
  • کارتون زیبای تام و جری این داستان دوستی سه نفره موش سگ و گربه
    تام و جری این داستان دوستی سه نفره موش گربه و سگ
  • داستان شازده کوچولو قسمت هفت هشت
    داستان صوتی شازده کوچولو - قسمت هفتم و هشتم
  • داستان کودکانه خرگوش ها
    داستان کودکانه خرگوش ها

نظر شما چیست؟



صفحه ما را در فیس بوک دنبال کنیدصفحه ما را در توییتر دنبال کنیدصفحه ما را در اینستاگرام دنبال کنیدصفحه ما را در لینکداین دنبال کنید

تماس با ما | پست الکترونیکی یا email ما :

تمامی حقوق برای یاد بگیر دات کام محفوظ است.