• ارسال کننده: میترا نامجو
  • تاریخ انتشار: 2017 / 05 / 06

فروغ فرخزاد و گزیده ای از شعرهای “عاشقانه” و “دختر و بهار”

فروغ فرخزاد متولد 15دیماه سال 1313، ساکن تهران و درگذشته به تاریخ 24 بهمن 1345 می باشد. این شاعر نامدار معاصر ایران پنج دفتر شعر به نام های شعرهای اسیر، دیوار، عصیان، تولدی دیگر، ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد منتشر کرد که از نمونه‌های قابل توجه شعر معاصر فارسی هستند که در میان ما به یادگار مانده است.

فروغ فرخزاد و گزیده ای از شعرهای "عاشقانه" و "دختر و بهار"

فروغ به عنوان یک انسان بیولوژیک، مثل هر انسان دیگری: مولوی، سعدی، حافظ، پروین اعتصامی و… در گذشته و از میان ما رفته است و صدای اوست که مانده است.

 عاشقانه

ای شب از رویای تو رنگین شده
سینه از عطر تو ام سنگین شده
ای به روی چشم من گسترده خویش
شایدم بخشیده از اندوه بیش
همچو بارانی که شوید جسم خاک
هستیم زآلودگی ها کرده پاک

ای تپش های تن سوزان من
آتشی در سایه مژگان من
ای ز گندمزار ها سرشارتر
ای ز زرین شاخه ها پر بارتر
ای در بگشوده بر خورشیدها
در هجوم ظلمت تردید ها
با توام دیگر ز دردی بیم نیست
هست اگر، جز درد خوشبختیم نیست
ای دل تنگ من و این بار نور؟
هایهوی زندگی در قعر گور؟
ای دو چشمانت چمنزاران من
داغ چشمت خورده بر چشمان من
پیش از اینت گر که در خود داشتم
هر کسی را تو نمی انگاشتم
درد تاریکیست درد خواستن
رفتن و بیهوده خود را کاستن
سرنهادن بر سیه دل سینه ها
سینه آلودن به چرک کینه ها
در نوازش، نیش ماران یافتن
زهر در لبخند یاران یافتن
زر نهادن در کف طرّارها
گمشدن در پهنه بازارها
آه، ای با جان من آمیخته
ای مرا از گور من انگیخته
چون ستاره، با دو بال زرنشان
آمده از دوردست آسمان
این دل تنگ من و این دود عود؟
در شبستان، زخمه ها ی چنگ و رود؟
این فضای خالی و پروازها ؟
این شب خاموش و این آوازها؟
ای نگاهت لای لائی سِحر بار
گاهواره کودکان بی قرار
ای نفسهایت نسیم نیمخواب
شسته از من لرزه های اضطراب
خفته در لبخند فرداهای من
رفته تا اعماق دنیا های من
ای مرا با شعور شعر آمیخته
اینهمه آتش به شعرم ریخته
چون تب عشقم چنین افروختی

لاجرم شعرم به آتش سوختی

 

دختر و بهار

 دختر کنار پنجره تنها نشست و گفت
ای دختر بهار حسد می برم به تو
عطر و گل و ترانه و سر مستی ترا
با هر چه طالبی بخدا می خرم زِ تو

بر شاخ نوجوان درختی شکوفه ای
با ناز می گشود دو چشمان بسته را
می شست کاکلی به لب آب نقره فام
آن بالهای نازک زیبای خسته را
خورشید خنده کرد و زِ امواجِ خنده اش
بر چهر روز روشنی دلکشی دوید
موجی سبک خزید و نسیمی به گوش او
رازی سرود و موج بنرمی از او رمید
خندید باغبان که سرانجام شد بهار
دیگر شکوفه کرده درختی که کاشتم
دختر شنید و گفت چه حاصل از این بهار
ای بس بهارها که بهاری نداشتم
خورشید تشنه کام در آن سوی آسمان
گوئی میان مجمری از خون نشسته بود
می رفت روز و خیره در اندیشه ای غریب
دختر کنار پنجره محزون نشسته بود

تهران_بهار1334

صدای فروغ، اکنون تنهاترین صدا نیست، آخرین صدای صداها نیست، اما رساترین صدای شعر معاصر ایران است که چون صدای شهرزاد”قصه گوی هزارو یک شب” در هزار توهای زمان باقی خواهد ماند.

تنظیم:میترا نامجو

این محتوا اختصاصاً برای یاد بگیر دات کام تهیه شده است استفاده از آن با ذکر منبع همراه با لینک آن و نام نویسنده یا مترجم مجاز است
برچسب ها:



نظر شما چیست؟

پرسش های خود را در بخش پرسش و پاسخ مطرح کنید

لطفا جای خالی را پر کنید







صفحه ما را در فیس بوک دنبال کنید صفحه ما را در توییتر دنبال کنید صفحه ما را در  اینستاگرام دنبال کنید صفحه ما را در لینکداین دنبال کنید