• ارسال کننده: سمیه مظفری
  • تاریخ انتشار: 2020 / 01 / 18

زندگی نامه اِل. اِم. مونتگمری نویسنده آنی شرلی مو قرمز

“من عاشق کتابم. دلم می خواهد وقتی بزرگ شدم کتاب های زیادی داشته باشم”

این جمله را لوسی مود مونتگمری در دفتر خاطرات چهارده سالگی اش نوشته است. این خاطرات در سال 1889 میلادی به ثبت رسیده اند و اکنون بسیاری از مردم می دانند که او نه تنها در بزرگسالی صاحب تعداد زیادی کتاب شد، بلکه نام اِل. اِم. مونتگمری را به عنوان نویسنده ای محبوب به دنیا شناسند. مود بین سال های 1908 تا 1939 میلادی بیست و چهار کتاب نوشت.

کتاب های او عبارتند آنی در گرین گیبلز و هفت کتاب دیگر در ادامه ماجراهای زندگی، ماجرا های امیلی، دو رمان برای بزرگسالان، یک زندگی نامه و رمان دختر قصه گو.

لوسی مود مونتگمری همواره درحال نوشتن و خواندن بود. می توان به او نیز لقب دختر قصه گو را داد که بیش از پانصد قصه کوتاه نوشته است. او اشعار زیادی نیز سروده است. یکی از سروده هایش در دوران حیاتش به چاپ رسید. همه شعرهایش در یک جلد جمع آوری شده اند.

ال. ام. مونتگمری در میان کتاب های خودش علاقه زیادی به دختر قصه گو داشت. این رمان در مورد دختر جوانی  بود که از خودش قصه می بافت. چطور یک نفر می تواند تبدیل به دختر قصه گو شود؟ با نگاهی به زندگی مونتگمری در می یابیم که زادگاهش یعنی جزیره زیبای پرینس ادورد کانادا، الهام بخش او در خلق داستان هایش بوده است. به علاوه بزرگ شدن در خانواده ادیب، قدرت نوشتن او را تقویت کرده است. اما مهم ترین عامل، ذهن خلاق او برای قصه گویی بود. او از این لحاظ شباهت زیادی به داستان هایش داشت؛ شخصیت مورد علاقه اش، آنی مو قرمز، امیلی در کتاب ماجراهای امیلی و سارا، قصه گوی کتاب دختر قصه گو.

در کتاب جاده آلپاین: داستان زندگی من مونتگمری می نویسد:” هرگز زمانی را به یاد ندارم که در حال نوشتن نباشم یا به نوشتن فکر نکنم… من قلم به دستی کوچک و خستگی ناپذیرم.”

او به عنوان یک نویسنده، ذهنش را کاملا معطوف اهدافش کرده بود.

مونتگمری علاوه بر داستان هایش، نامه های زیادی نیز نوشته است. او و یکی از دوستان دوران کودکی اش نامه هایی به یکدیگر نوشته اند که ده سال بعد گشوده شدند. او در دوران بزرگسالی اش نیز به دو نفر از دوستانش  نامه می نوشت که این نامه ها در سال های 1960 و 1980 میلادی به عنوان نامه های گرین گیبلز، از ال. ام. مونتگمری به افرائیم وبر( 1905-1909م.) و آقای مک میلان عزیز نامه هایی به جی.بی. مک میلان از طرف ال.ام.مونتگمری به چاپ رسیدند. علاوه بر نامه های خصوصی، مونتگمری دفتر های خاطرات زیادی داشت که مجموعشان تبدیل به 10 جلد خاطرات شخصی شدند. او نوشته است:

“شنبه 21 سپتامبر 1889 میلادی. تصمیم گرفته ام از این به بعد یادداشت های روزانه ام را به دیگری بنویسم. من از نُه سالگی خاطراتم را به روش خاصی می نوشتم، اما امروز همه آن ها را سو زاندم؛ چون به قدری مسخره بودند که از خواندنشان خجالت کشیدم… حالا می خواهم راه جدیدم را پیش بگیرم و فقط زمانی بنویسم که حرف هایم ارزش داشته باشند. از آخرین روز ماه نوامبر، زندگی کم کم هیجان انگیز تر خواهد شد؛ چون من قدم به پانزده سالگی خواهم گذاشت. من در این دفتر خاطرات اصلا قصد ندارم روزی را که گذشته است توصیف کنم، مگر آنکه حداقل آب و هوای آن روز ارزش توصیف کردن داشته باشد.”

مطالب ارزشمند فراوانی به ذهن او رسیده اند، طوری که یادداشت های روزانه اش پنج هزار صفحه را به خود اختصاص دادند. او همه چیز را با دقت شرح می داد؛ از شمعدانی ها و اسم هایی که برایشان پیدا کرده بود، گرفته تا دوره گرد روستا، پیشنهاد های ازدواج و عمیق ترین دردهای روحی. او به این روش تقریبا در تمام طول زندگی اش ادامه داد، البته به جز مدت کوتاهی در آغاز جنگ جهانی دوم که به شدت افسرده شد و نوشتن یادداشت ها را رها کرد. سه جلد از رمان های او به چاپ رسیده اند و بقیه نیز در دست چاپ اند.

زندگینامه:

” ال.ام.مونتگمری با وجود روابط قوی و پر بارش، انسان تنهایی بود. در سال 1876 میلادی مادرش در اثر بیماری سل درگذشت و پدرش غرب را ترک کرد، مود را تنها گذاشت و دوباره ازدواج کرد. مود کوچک که دو سال بیشتر نداشت، تحت سرپرستی والدین مادرش قرار گرفت. آن ها عشق به ادبیات را در دل او نهادند و به این ترتیب، کتاب ها تبدیل به بهترین دوستان آن دخترک شدند.

با این که عموزاده ها و هم مدرسه ای هایش او را سرگرم می کردند، ولی نه خواهر و برادری داشت ونه در همسایگی شان، تا هشت سالگی با کسی هم بازی شد. او به کمک قدرت خیال پردازی اش، دو هم صحبت در شیشه ویترین کتابخانه پیدا کرده بود؛ دوستانی مشابه کیتی موریس آنی شرلی. در ضمن مود، مثل آنی روی گیاهان و درختان مورد علاقه اش اسم می گذاشت و با آن ها حرف می زد.

پس از گذشت چند سال، دست نوشته هایش تبدیل به بهترین دوستانش شدند، طوری که خودش می گفت:« این ها محرم راز های من اند و مرا آرام می کنند.»

و همان یادداشت ها در طول یک دوران پر آشوب کمکش کردند؛ در سال 1889 میلادی به آلبرتا سفر کرد تا یک سال کنار پدرش و همسر دوم او زندگی کند. در یادداشت های محرمانه او چنین آمده است:« از خانم مونتگمری متنفرم و فقط جلو دیگران و به خاطر پدرم با او حرف می زنم.»

عشق مود به پدرش و آرامشی که هنگام نوشتن به دست می آورد، باعث شد بتواند مشکلات آن اقامت یک ساله را تحمل کند. در آن یک سال، نخستین نوشته او در  مجله شارلت تاون پاتریوت به چاپ رسید. او در هفتم دسامبر 1890 میلادی نوشت:« این پر افتخار ترین روز زندگی من بود!… یکی از ستون های مجله به شعر من اختصاص یافته بود!»

در سال  18991 میلادی او برای تکمیل تحصیلاتش به پرینس ادورد برگشت پس از یک سال درس خواندن در دانشگاه و نوشتن در خانه، کار معلمی را آغاز کرد. در آن مدت، ماجرایی عاشقانه در زندگی اش پیش آمد. او در همان شهری که درس می داد، اتاقی نیز اجاره کرده بود و خیلی زود عاشق هرمان، پسر صاحب خانه، شد که از آن بابت از خودش خجالت می کشید. او نه تنها با پسر عمویش، ادوین سیمپسون، نامزد کرده بود، بلکه احساس می کرد هرمان، آن کشاورز بی سواد، همسر مناسبی برایش نخواهد بود. او مدت کوتاهی پس از قبول درخواست ازدواج سیمپسون، متوجه شده بود که هیچ علاقه ای به او ندارد، اما در آن زمان بر هم زدن نامزدی، به راحتی امکان پذیر نبود و او از احساسی که هم زمان به آن دو مرد پیدا کرده بود، عذاب می کشید.

روزی که ادوین برای تبریک کریسمس به دیدن او رفته بود، مونتگمری احساسش را این گونه توصیف کرده: «زیر یک سقف بودم، با دو مرد؛ یکی از آن ها را دوست داشتم، اما هرگز نمی توانستم با او ازدواج کنم و به دیگری قول ازدواج داده بودم، اما هرگز نمی توانستم دوستش داشته باشم! وحشت، شرمساری و ترس آن شب من قابل توصیف نیست.»

با وجود آن آشفتگی های روحی او از نوشتن دست بر نداشت و در فاصله 12 ماه، بین سال های 1897 تا 1898 میلادی، نوزده داستان کوتاه و چهارده شعرش به چاپ رسیدند.

با مرگ پدرش، او به علاقه اش نسبت به هرمان پایان داد. در مارس سال 1898 میلادی به جزیره پرینس ادورد برگشت و مدتی بعد نامزدی اش با ادوین را نیز به هم زد. او در پرینس ادورد ماند؛ پرستار تمام وقت مادربزرگش شد و آن مسئولیت بزرگ را نه سال به دوش کشید.

در سال 1906 میلادی او با کشیشی به نام اِوان مک دونالد نامزد کرد، اما می دانست تا زمانی که نگهداری از مادربزرگش را به عهده دارد، نمی تواند با او ازدواج کند. او عاشق مک دونالد نبود، اما به او احترام می گذاشت و احساس می کرد او نسبت به هواخواهان سابقش، همسر مناسب تری است. در طول دوران نامزدی شان، مونتگمری نوشتن نخستین رمانش به نام آنی در گرین گیبلز را آغاز کرد. بالاخره زمانی که آن کتاب به چاپ رسید، او به موفقیت چشمگیر دست یافت و بیش از نوزده هزار نسخه از آن کتاب در مدت پنج ماه به فروش رسید. او شگفت زده و خوشحال به نوشتن بقیه داستان ادامه داد. او اصلا پیش بینی نمی کرد که دنبال کردن ماجراهای آنی شرلی تا سال 1939 میلادی او را وادار به نوشتن کند.

او پس از مرگ مادربزرگش در سال 1911 میلادی بالاخره با اوان مک دونالد ازدواج کرد. آنها برای ماه عسل به انگلستان رفتند. بعد او شوهرش را برای کار در کلیسای آنتریو همراهی کرد. آن ها صاحب سه پسر شدند که یکی از آن ها پس از تولد، در گذشت. از آن زمان به بعد، او همواره دو نقش اصلی در زندگی را ایفا می کرد؛ نقش نویسنده ای بین المللی و سرشناس، مادر و رئیس دوم خانه.

او در طول آن سال ها، همواره مشغول انجام دادن وظایف خانه و خلق آثارش بود و از آن بابت احساس رضایت و خرسندی می کرد، اما با این حال کسب موفقیت در انجام هر دو نقش، کاری دشوار و خسته کننده بود. همسایه ها همیشه خانم مک دونالد را می دیدند که برای خرید یا رفتن به کلاس یکشنبه ها از جاده پایین می رفت و در طول راه، جملات داستانش را زیر لب زمزمه می کرد.

مونتگمری در دوران حیاتش رنج های زیادی را تحمل کرد؛ وحشت از جنگ جهانی اول، افسردگی شدید شوهرش و افت رابطه با نخستین ناشرش. اما همواره وجهه خوبش را به عنوان همسر یک کشیش و یک نویسنده، حفظ کرد. او علاوه بر نوشتن رمان هایش به نوشتن قصه ها، شعرها و نامه هایش نیز ادامه می داد و شخصا به نامه های هوادارانش پاسخ می گفت. او هم چنان غم ها و غصه هایش را با نوشتن خاطراتش تخلیه می کرد، تا آن که جنگ جهانی دوم آغاز شد. آن اتفاق هولناک به قدری روزگار را برای او تاریک کرد که دیگر حتی نوشتن خاطرات نیز کمکی به او نمی کردند. او در چند ماه پایان زندگی اش نه نامه ای نوشت و نه خاطراتش را ثبت کرد. به قدری زندگی برایش تلخ و دردناک شد که سرانجام در سال 1942 میلادی دار فانی را وداع گفت.

پس از مرگ مونتگمری هدف او برای نوشتن کتابی ماندگار تحقق یافت و همه کتاب هایش به خصوص رمان آنی محبوبیت فراوانی را کسب کردند. میلیون ها نسخه از آنی در گرین گیبلز به فروش رفت و به هفده زبان ترجمه شد. رمان آنی شرلی حتی به روی صحنه رفت، برایش موسیقی طراحی شد و به صورت فیلم و سریال های تلویزیونی به نمایش در آمد.

متأسفانه با وجود محبوبیت کتاب هایش، او از سال 1920 توسط منتقدین کنار گذاشته شد و تا سال 1970 میلادی به عنوان یک نویسنده معروف کانادایی مطرح نشد. در آن زمان برای طرفداران نویسنده های زن، این سوال مطرح شد که چرا مردم از خواندن ماجرا های آنی و امیلی و سایر شخصیت هایی که مونتگمری خلق کرده است، این قدر لذت می برند. آن ها می خواستند بدانند چرا یک نویسنده زن- که طبق یک نظرسنجی در سال 1947 میلادی محبوبیتی در چارلز دیکنز کسب کرده بود- در حوزه ادبیات کنار گذاشته شده است.

بالاخره خاطرات لوسی مود مونتگمری به عنوان مهم ترین منبع برای شناخت شخصیت پیچیده او و شخصیت قهرمان هایی که در کتاب هایش خلق کرده است، مورد مطالعه قرار گرفت. انرژی و نبوغ ال.ام.مونتگمری باعث شد که قهرمان های کتاب هایش، مخصوصا آنی تند مزاج هم چنان محبوبیت خودشان را حفظ کنند. شخصیت استقلال  طلب و حساس این قهرمان کوچک مو قرمز او را در قلب همه خوانندگان جای داده است. و به این ترتیب عشق مونتگمری به زیبایی و عدالت که در آنی و قهرمان های بقیه کتاب ها مجسم شده، تا کنون جوان های بسیاری را در سراسر دنیا به شور و هیجان آورده است.

کارولین پری

تنظیم: شبنم یزدی مقدم

برگرفته از کتاب “آنی شرلی در گرین گیبلز” نوشته ال.ام .مونتگمری، ترجمه سارا قدیانی، انتشارات قدیانی

 

 

این محتوا اختصاصاً برای یاد بگیر دات کام تهیه شده است استفاده از آن با ذکر منبع همراه با لینک آن و نام نویسنده یا مترجم مجاز است
برچسب ها: - - - -



نظر شما چیست؟

پرسش های خود را در بخش پرسش و پاسخ مطرح کنید

لطفا جای خالی را پر کنید







صفحه ما را در فیس بوک دنبال کنید صفحه ما را در توییتر دنبال کنید صفحه ما را در  اینستاگرام دنبال کنید صفحه ما را در لینکداین دنبال کنید