زني كه از خانواده اي متمول و سر شناس بود همه ثروت خود را به دستبندي از الماس تبديل كرد. و آنرا در مهماني ها بر دست مي كرد و در مجالس رقص شركت مي كرد، دستبند او چشم همگان را خيره مي كرد و همه خانم ها آرزو داشتند چنين دستبندي داشته باشند اما هيچكس چنين پولي نداشت.
در يكي از مجالس رقص وقتي كه مي خواست دستبندش را به دست كند، هر چه گشت آنرا نيافت. او هميشه دستبند را در جيب شنل خود مي گذاشت و براي رقص آنرا به دست مي كرد اما اين بار هر چه جيب هاي خود را گشت دستبند گرانقیمت الماس را نيافت. شك نداشت كه يكي از همان خانم هاي حسود آن دستبند را از او دزديده است و ديگر آن دستبند را پیدا نکرد.
سالها گذشت او كه تمام ثروت خود را خرج كرده بود و بيشتر آنرا صرف خريد آن دستبند كرده بود ديگر پولي نداشت و براي اينكه شكمش را سير كند، كف خانه هاي مردم را تميز مي كرد. يكي از روز هايي كه پله هاي يك سالن رقص را تميز مي كرد، احساس كرد سردش شده است. اما پولي نداشت كه لباس گرم بخرد بنابراين در بين لباس هاي كهنه خود گشت و شنلي كهنه يافت. تصميم گرفت تا از آن يك بالا پوش بدوزد. شروع به بريدن آن شنل كرد و وقتي كه داشت آستر آنرا جدا مي كرد احساس كرد چيزي در ميان آستر لباس گير كرده است وقتي كه آنرا بيرون آورد شگفت زده شد. خدايا اين همان دستبند الماس گرانقيمتي بود كه براي خريدش تمام ثروتش را خرج كرده بود! او تمام اين سالها در سختي و رنج زندگي مي كرد، در حالي كه ثروت هنگفتي داشت و آنرا نمي ديد.
بسياري از ما در عين حال كه ثروتمند هستيم، در فقر زندگي مي كنيم. فرصت هاي بسياري در نزديكي ما هستند، كه هر كدام مي توانند يك ثروت بزرگ باشند. ولي آن دور دست ها به دنبال ثروت و خوشبختي مي گرديم. در شهري كه من زندگي مي كنم روي افراد موفق و اينكه چگونه ثروتمند شده اند تحقيقي انجام شد و نتيجه نشان مي داد كه 94 درصد آنها اولين بخت و اقبال خود را در خانه يا در نزديكي خود يافته بودند. و من براي هر جواني كه فرصت هايي را كه در اطرافش وجود دارد نمي بيند متاسفم! و بيشتر متاسف مي شوم وقتي كه مي بينم او فكر مي كند در جايي ديگر مي تواند بهتر از اين عمل كند.
سالها قبل چند تن از چوپانان برزيلي تصميم گرفتند تا به كاليفرنيا بروند و به كار استخراج طلا مشغول شوند در اطراف منطقه اي كه چوپاني مي كردند شيشه هاي رنگي زيبايي وجود داشتند كه مردم با آن شيشه ها بازي چكرز انجام مي دادند. آنها هم براي سرگرمي تعدادي از آن شيشه ها را برداشتند و به راه افتادند وقتي كه به سانفرانسيسكو رسيدند متوجه شدند اين شيشه ها الماس هاي گرانقيمتي هستند. ولي بيشتر آنها را دور ريخته بودند، تا بارشان كمتر شود و تجهيزات استخراج طلا خريده بودند. آنها به سرعت به برزيل بازگشتند تا اين معدن را بيابند ولي كس ديگري قبل از آنها معدن را يافته بود و آنرا به دولت فروخته بود.
غني ترين معدن نقره و طلا در نوادا با قيمت 42 دلار فروخته شد! فروشنده آنرا فروخت و اين پول را هزينه كرد تا به سفر ديگري برود و معدن جديدي بيابد! جايي كه فكر مي كرد مي تواند ثروتمند باشد. پرفسور آگاسيز چندي پيش داستاني را براي دانشجوهايش در دانشگاه هاروارد از كشاورزي نقل كرد كه زمين حاصلخيز خود را فروخت تا با پول آن معدني بخرد و سود بيشتري بدست آورد. آن كشاورز صدها جريب زمين داشت كه شامل جنگل و منطقه اي سنگي بود همه آنرا به 200 دلار فروخت و كار جديدش را صدها مايل دورتر آغاز كرد اما كسي كه آن زمين را از او خريده بود چندي بعد يك معدن غني ذغال سنگ در آن كشف كرد!
صد ها سال پيش در كنار رودخانه اي پر آب در سرزمين هندوستان يك مرد پارس سرزمين ها و باغ هاي بسياري داشت خانه او در كنار رودخانه واقع بود كه چشم انداز بسيار زيبايي داشت. او همسر زيبا و فرزنداني داشت و در اوج ثروت و خوشبختي زندگي مي كرد. باغ هاي مختلفي از ميوه هاي گوناگون داشت و مزرعه اي از گل هاي زيبا گرداگرد خانه اش بود. او هر چه را كه هر مردي آرزو داشت در اختيار داشت. به آنچه داشت راضي بود و در كنار خانواده اش با خوشي روزگار مي گذراند. يك روز بعد از ظهر يك عابد بودايي به ديدن او آمد كنار آتش نشست و برايش توضيح داد كه جهان چگونه ساخته شده است و اينكه چگونه اولين اشعه در الماسي كوچك خلاصه شده است.
او توضيح داد چنين الماسي به اندازه يك بند انگشت ارزشي بيش از معادن بزرگ مس، نقره يا طلا ارزش دارد. و او مي تواند با يكي از اين الماس ها تعداد زيادي از اين باغ ها و زمين ها را خريداري كند. و اگر معدن الماسي داشته باشد مي تواند آنقدر ثروت و قدرت داشته باشد كه حاكم يك منطقه يا يك كشور باشد. نام اين مرد علي هافد بود او به حرف هاي بودايي پير گوش مي داد ولي ديگر آن مرد ثروتمند نبود و از داشته هاي خود راضي و خوشحال نبود و هر چه كه داشت در نظرش بي ارزش به نظر مي رسيد. روز بعد آن روحانی بودايي را پيدا كرد و از او پرسيد من از كجا مي توانم چنين معدني پيدا كنم؟ و ادامه داد مي خواهم آنقدر ثروتمند باشم كه فرزندانم بر تخت هاي گرانقيمت بنشينند. و عابد در پاسخ گفت تنها كاري كه بايد بكني اين است كه بروي و به دنبال آن بگردي. و علي پرسيد كجا بايد بروم؟ روحاني بودايي به او گفت هر جايي كه مي خواهي برو، شمال، جنوب، شرق يا غرب. و كشاورز بيچاره پرسيد چگونه بفهمم معدن الماس كجاست؟ هر گاه رودخانه اي يافتي كه روي شن هاي سفيد جاري بود و از كوههاي بلند سرچشمه مي گرفت در آن شن هاي سفيد الماس هاي بسيار خواهي يافت.
مرد بيچاره مزرعه زيباي خود را به هر قيمتي كه مي خريدند فروخت. خانواده اش را به همسايگان سپرد و رفت تا ثروتمند شود. در كوههاي كشور هاي عربي از فلسطين تا مصر به جستجو پرداخت. سالها جستجو كرد، اما هيچ الماسي پيدا نكرد. پس از اين كه پولش تمام شد و گرسنگي و نداري به سراغش آمد از شرم خود را در دريا انداخت و خودكشي كرد. ترجيح داد بميرد تا اينكه بعد از اين همه سال با دست خالي به خانه بازگردد. از طرف ديگر مردي كه مزرعه او را خريده بود روزي در دهان يكي از شترهايش كه در حال نوشيدن آب رودخانه بود چيزي را ديد كه مي درخشد و وقتي كه آن را از دهان شتر بيرون كشيد ديد شيشه اي درخشان است. آن شيشه درخشان را به خانه برد و و روي قفسه اي كه در كنار آتش بود قرار داد و به تماشاي زيبايي آن نشست. در همين زمان مرد بودايي وارد شد و با ديدن آن الماس دهانش از تعجب باز شد و با صداي بلند گفت خداي من پس علي هافد بازگشته است و با اين سنگ مزرعه اش را از تو پس گرفته ولی خريدار مزرعه پاسخ داد نه من او را از وقتي كه رفته است نديده ام! اين سنگ را از رودخانه پيدا كرده ام. آنها به داخل رودخانه رفتند شن هاي سفيد را كنار زدند و تعداد زيادي الماس هاي زيبا يافتند! در حقيقت علي در معدن الماس زندگي مي كرد و مي توانست ثروتمندترين مرد جهان باشد.
هر كدام از شما حرفه و مكان خود را در اختيار داريد. آنرا پيدا كنيد فرصت هاي ارزشمندي كه در اطرافتان وجود دارد را دريابيد و آنها را برباييد. هر مشكلي كه در اطراف شما باشد و بتوانيد آنرا رفع كنيد يك فرصت است. شايد تعداد دختران و پسران جواني كه اين چند سطر را بخوانند خيلي زياد نباشند اما به همه آنها قول مي دهم كه براي موفقيت شانس بيشتري از گارفيلد، ويلسون، فرانكلين، لينكلن، فرانسيس ويلارد و هزاران نفر ديگر که موفقیت های فوق العاده ای کسب کردند دارند. اما براي موفقيت بايد آماده باشيد كه فرصت ها را برباييد و آنها را بهينه سازي كنيد. چهار چيزي را كه از دست مي روند و ديگر نمي توانيد براي آنها كاري بكنيد به ياد داشته باشيد:
سخني كه گفته شده است، تيري كه شليك شده است، عمري كه گذشته است و فرصتي كه بر باد رفته است.
اين يكي از پارادوكس هاي شهرنشيني است كه هر چه فرصت هاي بيشتري مورد استفاده قرار مي گيرند فرصت هاي بيشتري خلق مي شوند. هر گاه كسي كار جديدي را شروع مي كند يا يك نوآوري ارائه مي كند افراد ديگري در كنار او همان كار را به روش هاي متفاوت يا بهتر از او انجام مي دهند و هميشه استانداردهاي جديدتري مطرح مي شود، روش هاي قديمي تر با روش هاي كارآمدتر و بهينه تر جايگزين مي شوند و اين رقابتي پايان ناپذير است.
هزاران انسان از چيزهايي كه به نظر ديگران بي ارزش مي آمدند ثروتمند شده اند همان چيزهايي كه ديگران از كنار آنها به سادگي مي گذشتند. عنكبوت از همان گلي كه زنبور عسل از آن عسل مي گيرد زهر استخراج می کند و می سازد برخي مردم هم اين گونه هستند بسياري از انسان هاي موفق از چيزهاي معمولي و پيش و پا افتاده مانند: ضايعات چرم و پارچه، تفاله هاي مواد غذايي، آهن قراضه ها و چيزهايي كه همه آنها را نشانه بدبختي و فلاكت مي دانند ثروتمند شدند. بين رفاه و تن پروري انسان به ندرت چيز ديگري وجود دارد.
میخ واهم داستان مردی به نام جیمز را برایتان تعریف کنم که با دست خالی ثروتمند شد. یک روز، جیمز با مردی ملاقات کرد که در حال ساخت یک کسب و کار جدید بود. او به جیمز پیشنهادی داد که اگر بتواند در پیدا کردن مشتری برای او جدید موفق باشد، به او یک شغل با دستمزد بالا خواهد داد. جیمز با اشتیاق این فرصت را پذیرفت و با تلاش و پشتکار زیاد شروع به کار کرد. او از هر فرصت کوچکی برای تبلیغ کسب و کار استفاده کرد و با تلاش بیوقفه خود، توانست مشتریان زیادی جذب کند. در نهایت، جیمز نه تنها شغلی با دستمزد بالا به دست آورد، بلکه توانست به یکی از شرکای کسب و کار تبدیل شود. او به مردی ثروتمند تبدیل شد که افراد زیادی می خواستند با او شریک شوند بدون اینکه سرمایه ای داشته باشد.
فرصت ها به سادگي در اطراف ما هستند. هميشه نيروهاي طبيعت به نحوي به ما پيام داده اند و به ما خدمت كرده اند. به عنوان مثال رعد و برق هميشه نيروي الكتريسيته را به ما نشان داده است. اما كمتر كسي به دنبال استفاده از نيروي الكتريسته رفت و براي به خدمت گرفتن آن تلاش كرد. در هر جاي دنياي نيروهاي بسياري هستند كه مي توانند در خدمت بشريت باشند و البته كساني كه اين نيرو ها را مي توانند تحت كنترل خود در آورند صاحب ثروت خواهند بود. بايد اين فرصت ها را ديد و براي بدست آوردن آن تلاش كرد.
ابتدا ببيند كه دنيا چه مي خواهد و آنگاه آن نياز را تامين كنيد. چندي پيش شخصي سيستمي اختراع كرده بود كه دود از دودكش بالا نرود و موجب خفگي افراد در اتاق مي شد! خوب این اختراع شايد نياز به نبوغ داشته باشد اما براي بشريت چه سودي دارد؟ هميشه دفاتر ثبت اختراع انبار هاي بزرگي از اختراعات بی مصرف افرادي دارند كه عمر خود و نان خانواده خود را براي آن هزینه كرده اند، اما نتوانسته اند از آن پولي بدست آوردند. چون اختراع آنها مشكلي را كه حل نمي كرده هيچ، غير قابل استفاده بوده است.
شاگرد آرايشگري كه در حال مشاهده كار استادش بود با خود فكر كرد تا راهي پيدا كند تا كوتاه كردن مو را ساده تر كند و به اين ترتيب كليپر را اختراع كرد و ثروتمند شد.
مردي كه در پشت خانه خود و در ميان علفزار ها لباس هاي همسر بد اخلاق خود را مي شست، فكر كرد شستن لباس به اين روش بسيار وقت گير است. بنابراين ماشين لباسشويي را اختراع كرد و زندگي جديدي براي خود و خانواده اش ساخت.
مردي كه از درد دندان رنج مي برد با خود فكر كرد بايد راهي براي ساكت كردن درد دندان وجود داشته باشد و فكر كرد با پر كردن دندان مي تواند درد آنرا ساكت كند بنابراين پر كردن دندان با طلا را ابداع كرد.
ميكلانج يكي از بزرگترين شاهكارهاي هنري خود را از سنگ مرمري كه چند كارگر كم تجربه بيرون انداخته بودند ساخت. شكي نيست كه هنرمندان بسياري به كيفيت بالاي سنگ توجه مي كنند اما ميكلانج به آن سنگ از زاويه اي نگاه كرده بود كه با ديگران تفاوت داشت او مجسمه ديويد جوان را ساخت.
تازگی جایگزین کهنگی می شود. ماشینآلاتی که ده سال پیش استفاده میشدند، به زودی باید به عنوان آهن قراضه فروخته شوند تا فضایی برای تجهیزات کارآمدتر فراهم گردد. روشهای قدیمی والدینمان روز به روز جای خود را به سیستمهای بهتر میدهند. کسانی که زندگیشان را به کار و پیشرفت اختصاص دادهاند، به تدریج از صفها کنار میروند؛ و با شدت یافتن مبارزه، مردان و زنانی با بازوان قویتر و قلبهایی راستین جایگزین می شوند تا جای خالی را در نبرد زندگی پر کنند.
در زمانی متولد شدهایم که دانش و فرصتها بیش از هر زمان دیگری وجود دارد، چگونه میتوانید دست روی دست بگذارید و از خداوند کمک بخواهید برای کاری که او قبلاً به شما تواناییها و قدرت مورد نیازش را داده است؟
با دنیایی مملو از کارهایی که باید انجام شود؛ با طبیعت انسانی که اغلب یک کلمه دلپذیر یا یک کمک جزئی ممکن است موجی از فاجعه را برای یک همنوع متوقف کند، یا راه او را به سوی موفقیت هموار کند؛ با تواناییهای خودمان که به گونهای تنظیم شدهاند که در تلاش صادقانه، خستگیناپذیر و مستمر، به بالاترین خوبی ها دست مییابیم؛ و با مثالهای بیشماری از نیکان که ما را تشویق میکنند که جرأت کنیم و اقدام کنیم، هر لحظه ما را به آستانه یک فرصت جدید میرساند.
منتظر فرصت خود نباشید. آن را بسازید – بسازید همانطور که چوپانپسر فرگوسن آن را ساخت، زمانی که فواصل ستارهها را با یک مشت مهرههای شیشهای بر روی یک رشته محاسبه کرد. بسازید همانطور که جورج استیونسن آن را ساخت، وقتی که بر قوانین ریاضیات با یک تکه گچ بر روی دیوارههای معادن زغال سنگ مسلط شد. بسازید همانطور که ناپلئون آن را در صدها موقعیت “غیرممکن” ساخت. بسازید همانطور که تمام رهبران مردان، در جنگ و صلح، آن را ساختند.
بخشی از کتاب ماردن یکی از کلاسیک ترین و زیبا ترین کتاب های موفقیت را با هم مرور کردیم این کتاب شرح میدهد که چگونه مردان و زنان از موقعیتهای معمولی بهرهبرداری کرده و آنها را به موقعیتهای بزرگ تبدیل کردهاند؛ و از افرادی با توانایی متوسط که با استفاده از وسایل معمولی و با تکیه بر ارادهی شکستناپذیر و هدفی استوار، موفق شدهاند. کتاب همچنین اشاره میکند که بیشتر مردم بخش بزرگی از تلاش خود را به کار نمیگیرند زیرا نگرش ذهنی آنها با تلاششان هماهنگ نیست؛ به این معنا که با اینکه برای یک چیز کار میکنند، در واقع انتظار چیز دیگری را دارند؛ این کتاب در سال 1894 منتشر شده است اما هنوز خواندنی و عبرت آموز است.
تکه هایی از کتاب که شنیدن آن خالی از لطف نیست:
موفقیت با آنچه به دست میآورید سنجیده نمیشود، بلکه با موانع و مشکلاتی که با آنها روبرو شدهاید و شجاعتی که برای پایداری در مبارزه با مشکلات بزرگ به خرج دادهاید، اندازه گیری می شود.
فرصت طلایی که به دنبال آن هستید درون خود شماست. این فرصت در محیط، شانس یا کمک دیگران نیست؛ بلکه تنها در درون خودتان است.
موانع مانند حیوانات وحشی هستند. آنها ترسو هستند، اما اگر بتوانند شما را میترسانند. اگر ببینند که از آنها میترسید، ممکن است به شما حمله کنند؛ اما اگر مستقیم به چشمانشان نگاه کنید، از نظر ناپدید میشوند.
دنیا راه را برای کسی باز میکند که میداند به کجا میرود.
فرصت ها؟ آنها همه جا هستند. مهم نيست كه ما كجا باشيم. هيچ دوره اي مانند اكنون فرصت هاي فراوان براي موفق بودن و خوشبخت بودن در اختيار انسان ها قرار نداشته است. امروزه خانم ها مي توانند در عرصه هاي مختلف وارد شوند و ايفاي نقش كنند اكنون خانم ها كارهايي انجام مي دهند كه 100 سال پيش حتي تصور آن هم غير ممكن بود. اكنون عصر فرصت هاست. و به خصوص براي جوانان دنياي جديد و پيشرفت و توسعه تبادل عقايد و به اشتراك گذاشتن علوم بسيار ساده شده اند. امروزه فرصت ها بسيارند و هر كمبودي كه در اطراف ما وجود دارد مي تواند يك فرصت باشد. هر مشكلي كه در اطراف شماست مي تواند يك معدن الماس باشد چرا شما كسي نباشيد كه اين مشكل را بهتر از بقيه رفع مي كنيد؟ آلودگي هوا، ترافيك، بعد مسافت، گراني، بیکاری و… هر كدام يك پتانسيل بالا براي شما هستند به مردم كمك كنيد اين مشكلات را به بهترين شكل ممكن حل كنید آنگاه نيازي نيست كه بدنبال پول برويد درهاي ثروت و قدرت به روي شما باز خواهد شد.
شاید همه ما نتوانیم مانند اديسون، نيوتن و مايكل فارادي به اين حد از نبوغ علمي برسيم يا مانند رافائل و ميكلانژ در هنر نابغه باشیم. اما مي توانيم در همان کاری که انجام می دهیم بهتر باشیم و شاید هم بهترین.
فرصت هاي طلايي
هيچ گاه دوبار در اختيار شما قرار نمي گيرند؛ آنها را همين الان بقاپيد
وقتي كه خوشبختي به شما لبخند مي زند، تكليف شما مشخص مي شود و راه را به شما نشان مي دهد.
چرا اين همه اشتياق و آرزو، و چرا آه و افسوس براي هميشه،
براي آنچه كه در دور دست هاست و دست نيافتني است
در حاليكه همه آن زيبايي هاي ظاهري دروغين هستند.
آن چيزهاي بي ارزش را برايت ارزشمند مي نمايانند.
شعری از: هريت ويلسون
برگرفته از كتاب«هل دادن به جلو»
اثر: اريسون سوئت ماردن
خلاصه و ترجمه: علي يزدي مقدم
نظر شما چیست؟