• ارسال کننده: سمیه مظفری
  • تاریخ انتشار: 2020 / 04 / 22

رایزنی تورانیان برای جنگ با ایرانیان و آغاز نبرد

داستان قبلی: کشتن کاموس و رایزنی پیران با رستم – داستانی از شاهنامه

پیران بعد از سخن گفتن با رستم چون باد بازگشت؛ نزد اقوام خود رفت با آن ها از رستم و آن چه گفته بودند سخن گفت که از من چیزهایی خواسته که نمی توانم برآورده کنم، باید نزد خاقان بروم تا با او صحبت کنم. آن گاه بدون فوت وقت نزد خاقان آمد وقتی به سراپرده خاقان رسید دید که خویشان کاموس به خون خواهی نزد خاقان آمده اند آن ها به دنبال این بودند که سپاهیان بیشتری برای گرفتن کین کاموس بیاورند و از افراسیاب هم کمک بگیرند گروهی هم از خویشاوندان چنگش و اشکبوس که فریاد می زدند تا سیستان را به خاک و خون نکشیم آرام و قرار نخواهیم گرفت، رستم را به دار خواهیم آویخت، تنش را خواهیم سوزاند تا نامی از او در این جهان باقی نماند.

رایزنی تورانیان با ایرانیان_ شاهنامه

پیران با دیدن آن آه و ناله ها رُخَش تیره گشت و با خود گفت این بیچارگان نمی دانند که روزگارشان به سر آمده است. آن گاه نزد خاقان رفت و به او گفت رستم آن نهنگ جنگی که لباسی از پوست پلنگ می پوشد به نبرد ما آمده است سیاوش جوانی خردمند و فرهیخته بود که همگان او را به رفتار خوشش دوست داشتند آن گرسیوز بی خرد کاری کرد که افراسیاب او را کشت و رستم که او را چون فرزند خودش پرورده بود اکنون به کین سیاوش آمده است و تا زمانی که قاتلانش  را تنبیه نکند، دست از نبرد نخواهد کشید. این نبرد را نباید کوچک بشماریم.

یکی رخش دارد بزیر اندرون که کشتی نخواهد بدریای خون

اکنون با موبدان و خواب گزاران رایزنی کنید تا چاره این کار را به ما بگویند که در این میدان چه کسی هماورد او خواهد بود. در این نبرد نباید شتاب کنیم بهتر است ما آغازگر نبرد نباشیم.

خاقان از شنیدن سخنان پیران نگران شده و به فکر فرو رفته بود. در این میان شنگل برخاست، سخن گفت ما برای یاری افراسیاب راه درازی آمده ایم، از دریا گذشته ایم و صحراهای بی آب و علف را طی کرده ایم، مانند شیر به نبرد آمدیم اکنون مانند روباه فرار کنیم؟ فقط برای یک مرد جنگی این گونه خود را باخته اید؟ اگر او یک فیل جنگی هم باشد نباید فراموش کنیم که او یک نفر است و ما صد هزار جنگجو بیشتر از آنان داریم. آن زمان که من با او به نبرد پرداختم شما نیز بر آن ها بتازید حتی یک تن از ایرانیان را زنده نگذارید. تورانیان از شنیدن سخنان شنگل شاد شدند، شنگل بزرگ هندیان را آفرین گفتند.

پیران نزد سپاه خود بازگشت به سراپرده اش رفت و با هومان سخن گفت. هومان با نستیهن و بارمان نشسته بودند، نگران از پیران پرسیدند چه شد آیا جنگ می کنید یا راه آشتی را باز می کنید. پیران سخنان شنگل را برای هومان بازگو کرد. هومان پاسخ داد بخت از آن شنگل برگشته است آن رستمی که من دیده ام و از نبردهایش شنیده ام نه شنگل توان مبارزه با او را دارد نه کُندر، نه خاقان چین، نه منشور، هیچ کدام نمی توانند گزندی به رستم برسانند کلباد به او گفت تو شمشیر زن توانایی هستی بدبین نباش هنوز که نبردی انجام نشده نباید ناامید شد.

ز نا آمده کار دل را بغم سزد گر نداری نباشی دژم

سخن گفتن رستم با لشکر خویش

رستم پهلوانان ایران زمین را فراخواند تا با آنان سخنان بگوید پهلوانانی چون طوس، گودرز، رهام، گیو، فریبرز، گستهم، خراد، گرگین و بیژن. تهمتن به آن ها گفت اگر یزدان پاک سرنوشت او را به نیکی رقم زند در هر نبردی پیروز خواهد بود نه از پیل جنگی می ترسد نه از جنگاوران پیلتن، نیروی ما ایزدی است پس نباید تردیدی به خود راه دهیم هیچ کس عمر جاودانه ندارد و بهترین راه زندگی راه پروردگار یکتاست.

که گیتی نماند همی بر کسی نباید بدو شاد بودن بسی
هنر مردمی باشد و راستی ز کژی بود کمی و کاستی

آن زمان که پیران نزد من آمد و درد دل کرد و از آن چه بر سیاوش رفته بود و نیکی هایی که به سیاوش و فرنگیس روا داشته بود سخن گفت. می دانم که راست می گوید ولی در خواب دیده ام که پیران به کین سیاوش کشته خواهد شد و قاتلان سیاوش هم زنده نخواهند ماند، اما من نمی خواهم که این مرد نیک به دست من کشته شود اگر قاتلان سیاوش را به ما تحویل دهند نیازی به کشتن بی گناهان نیست.

گودرز با شنیدن این سخنان برخاست و گفت: تو پهلوان خردمند و توانمندی هستی. بی تردید آشتی از جنگ بهتر است؛ اما می خواهم برای تو داستانی را بگویم. ما بر کین سیاوش به این رزمگاه پا نهادیم. پیران پیکی فرستاد که من از جنگ بیزارم و من بنده شاه ایران کیخسرو هستم، نمی خواهم با سپاه او نبرد کنم، ما را بسیار پند داد. از آن سو ما هم با او پیمان بستیم که اگر با ما همراه شود و به ایران زمین آید جایگاه بزرگان را خواهد داشت، از گنج های دنیا بی نیاز خواهد شد. از آن سو پیکی برای افراسیاب فرستاد که سپاه را آماده کن که ایرانیان عزم نبرد کرده اند. ده روز بعد سپاه بزرگی برای نبرد با ما آمده بودند. او همان کسی است که شبانگاه و آن هنگام که سپاهیان در خواب بودند در حالی که از در دوستی وارد شده بود به ما شبیخون زد و پهلوانان ما را بدون لباس رزم غرق در خون کرد. او مردی فریبکار است و هر گاه که چاره ای ندارد، زیبا سخن می گوید. اکنون از کمند تو ترسیده است. کاموس بزرگ ترین پهلوان آنان بود با کشته شدن او پشت سپاه تورانیان خالی شده است پیران برای زنده ماندنش هر نیرنگ و فریبی بتواند پیاده می کند. اگر تو در این میدان نبودی با سنگ دلی همه ایرانیان را از دم تیغ می گذراند. همه گفته هایش دروغ است اگر از این پیرمرد پند نمی گیری به فرزندم بهرام بنگر که با نیرنگ او تک و تنها بدون اسب، گروهی سوار بر سرش ریختند و ناجوانمردانه او را کشتند. من سوگند خورده ام تا زنده ام و می توانم شمشیر به دست بگیرم به کین بهرام با آن ناجوانمردان نبرد کنم.

رستم به او پاسخ داد سخن تو را قبول دارم این رفتار پیران بر من پوشیده نیست و می دانم که او با ایرانیان هم آواز نیست اما برای رفتار خوبش، من نبرد با او را آغاز نخواهم کرد اگر به سخنانش پایبند نباشد خودم به نبرد با او خواهم رفت.

ایرانیان بر رستم آفرین گفتند. رستم گفت امشب را به خوشی بگذرانیم که فردا می خواهم با گرز سام به میدان بروم؛ همان گرزی که در مازندران با آن نبرد کردم.

لشکر آراستن ایرانیان و تورانیان

چو بنمود خورشید رخشان کلاه چو سیمین سپر گشت رخسار ماه

سحرگاه دو سپاه آماده نبرد شدند. از یک سو فریبرز از سوی دیگر طوس و در میان، رستم، سپاه ایران را فرماندهی می کردند. سپاه تورانیان را خاقان رهبری می کرد. آن قدر فیل جنگی در آن سپاه بود که شمردن آن ها کار آسانی نبود. دو سوی سپاه توران را کندر و کهار فرماندهی می کردند.

در این میان پیران نزد شنگل رفت و از او قول گفت که به سخنان شب گذشته خود پایبند باشد و شنگل پاسخ داد با تیر خود تن او را سوراخ می کنم و کین کاموس را از او خواهم ستاند. شنگل سپاه خود را آماده کرد، به سوی میدان رفتند. پیران که خوشحال شده بود نزد هومان رفت و گفت یک امروز را مبارزه نکن اگر رستم تو را ببیند کار خراب می شود بگذار ببینیم شنگل چه می کند.

آن گاه پیران سوار بر اسب خود به سوی رستم تاخت. او را ستایش کرد و گفت شب گذشته من با آن ها سخن گفتم، از دلاوری و جنگاوری تو و از آشتی و جنگ گفتم. آن ها گفتند که از گنج های این دنیا هر چه خواهند به او می دهیم اما قاتلان سیاوش، خویشان افراسیاب هستند. چه کسی می تواند آن ها را به ایرانیان واگذارد. از آن سو پادشاه هند، شنگل می خواهد با تو نبرد کند.

رستم با شنیدن این سخنان خشمگین شد و به پیران گفت تا کی می توانی این چنین دو رو و اهل نیرنگ و فریب باشی. کیخسرو از این رفتار تو با من در پرده گفته بود و گودرز پیر از آن چه با ایرانیان کردی با من سخن گفت. من به تو فرصت دادم تا به ایران زمین بیایی و با سرافرازی زندگی کنی، اما آن زندگی ننگین با افراسیاب خون خوار را بیشتر دوست داری.

پیران پاسخ داد این چه سخنانی است که می گویی، دل من با توست، یک امشب را به من فرصت بده با این انجمن سخن بگویم تا شاید بتوانم جلوی این جنگ را بگیرم.

آغاز نبرد

با بازگشت پیران از هر دو سپاه غوغایی به پا شد. رستم نزد بزرگان سپاه رفت و گفت آماده نبرد باشید که نبرد سختی در پیش داریم. آن چه در خواب دیده بودم رخ خواهد داد.

که رزمی بود در میان دو کوه جهانرا بشوید بخون همگروه
شوند انجمن کار دیده مهان وزان جنگ بی مرد گردد جهان

هر که به نبرد من بیاید به یاری پروردگار او را به خاک خواهم انداخت. شما با یکدیگر بمانید، مراقب سپاهیان باشید و مردانه بجنگید. اگر قرار باشد در این میدان کشته شوم چه بهتر که با افتخار کشته شوم. سپاهیان فریاد می زدند که مردانه می جنگیم. غوغایی از سپاه ایران برخاسته بود.

نبردی سخت آغاز شد. سواران بر زمین می افتادند. شمشیرهای درخشان خونین شده بودند و گرزهای سنگین وزن بر سر سربازان فرود می آمدند. گودرز پیر می گفت تاکنون چنین نبردی ندیده بودم که در آغاز نبرد این همه مردان جنگی بر زمین بیفتند و بی جان شوند.

رزم شنگل با رستم

شنگل که در مقابل سپاه ایستاده بود فریاد زد آن پهلوانی که نامداران را بر زمین می افکند من هستم. آن سگزی کجاست؟ خود را نشان دهد تا بدانم از مردانگی چه دارد.

رستم که صدای شنگل را شنید به آن سو نگاه کرد و او را دید. آن گاه به سمت او رفت و گفت همیشه از پروردگار خواسته ام که بزرگان هر انجمن برای نبرد با من پا پیش بگذارند کاری خواهم کرد که بزرگی در میان شما باقی نماند. آن گاه با صدای بلند به شنگل گفت ای بد گهر فرومایه، نام من رستم است این نامی است که پهلوان بزرگ، زال، بر من گذاشته آن گاه تو مرا سگزی می خوانی. پس نگاه کن این سگزی چگونه لباس نبرد تو را به کفنت تبدیل خواهد کرد. رستم این را گفت و با نیزه ای به سوی شنگل آمد. نیزه ای به او زد چنان که از زین جدا شد و بر زمین افتاد ابتدا از او گذشت. شمشیرش را کشید و به سوی او بازگشت بسیاری از ترکان و هندوان برای پشتیبانی از شنگل به سوی رستم حمله کردند و میان رستم و او قرار گرفتند، شنگل پا به فرار گذاشت و نزد خاقان چین رفت. به خاقان گفت تاکنون چنین پهلوانی ندیده ام کسی توان مبارزه با او را ندارد اسبش همچون پیلی است و خود چون کوهی بر پشت آن، هر کس بخواهد با او مبارزه کند از دستش رها نخواهد شد.

خاقان به او گفت بامداد امروز سخنان دیگری می گفتی اکنون که او را از خود زورمندتر یافتی در دم بازگشتی و از میدان فرار کردی. آن گاه خاقان به سپاه خویش فرمان داد تا همه با هم به رستم حمله کنند و  او را از پای در آورند.

بشمشیر گردان توران گروه بدو حمله کردند هر یک چو کوه

تورانیان از یک سو و لشکر چین از سوی دیگر به سمت رستم حمله کردند. رستم با هر ضربه شمشیر گروهی را از پای در می آورد، فیل های جنگی از مقابلش فرار می کردند. آن قدر نیزه و خنجر و گرز و تیر به سوی رستم آمد که اطرافش را نمی دید. با هر زخمی که می خورد خشمگین تر صد نفر را از پا در می آورد پهلوانان ایران زمین به یاری رستم شتافتند. آن میدان جنگ از کشته ها پوشیده شده بود.

چنین گفت لشکر همه همگروه که از کشتگان گشت هامون چو کوه

پیران به کلباد گفت چه جنگ خونینی، کسی که با رستم بجنگد از پای در خواهد آمد. مانند او در جهان فرمانده لشکری نیست که یارانش این چنین برایش می جنگندند کسی که به جنگ رستم می رود آدم خردمندی نیست. افراسیاب از این دشمنی آرامش نخواهد داشت که رستم تا به او دست نیابد آرام نخواهد گرفت و ما اگر از این رزم باز گردیم افراسیاب را خشمگین کرده ایم و اگر بجنگیم از دست رستم رهایی نداریم.

رستم به ایرانیان گفت هیچ نهراسید که من امروز تاج و تخت چین را از آن ها خواهم ستاند که برای من پروردگار کافی است امروز روز پیروزی ماست و بدانید که بخت با ما یار است، آن ها انسان های بد کاره ای هستند و به ایشان نیز بدی خواهد رسید. یکی از شما به سوی لشکر ایران رود و به آن ها بگوید آن گاه که من به سوی آن ها تاختم شما نیز حمله کنید و از زیادی لشکر آن ها نهراسید، به چینی ها نباید مجال نبرد دوباره دهیم آن گاه با گرز گاو پیکر خود به سوی لشکر دشمن تاخت.

رستم به سمت راست لشکر دشمن تاخت چنان که سربازان دشمن یا می گریختند یا بر زمین می افتادند یا سر از بدنشان جدا می شد.

رزم رستم با ساوه

در این میان یکی از خویشان کاموس به نام ساوه که پهلوانی پر آوازه بود به سوی رستم حمله کرد. او به کین کاموس به نبرد تهمتن آمده بود آن گاه به او گفت اکنون به تو می آموزم چگونه نبرد کنی و این آخرین نبرد تو خواهد بود.

بخواهم کنون کین کاموس خوار نبینی همی زین سپس کارزار

رستم با شنیدن سخنان ساوه گرز سنگین وزن خود را بیرون کشید به آن سو تاخت. گرز را بر سرش کوفت. ساوه در دم جان داد گویی هرگز زنده نبوده است. پرچم کشانی ها بر زمین افتاد. دل لشکر تورانیان به درد آمده بود. رستم از آن سو به سمت چپ سپاه دشمن حمله ور شد. گهار کهانی که در آن سوی سپاه بود با دیدن رستم خشمگین شد و فریاد زد من کین تورانیان و چینیان را از او خواهم ستاند. آن گاه به سوی پیلتن تاخت.

نبرد گهار کهانی با رستم

گهار که به نزدیک رستم رسیده بود با دیدن هیبت او خود را باخت. با خود گفت نبرد با چنین ژنده پیلی خردمندانه نیست. اگر از او بگریزم بهتر از این است که پهلوانی بی سر باشم. آن گاه از مقابل رستم گریخت و سپاهیان او را می نگریستند.

رستم از پس او می تاخت و گهار تلاش می کرد زنده بماند. رستم نیزه ای به کمربند او زد چنان که لباس رزمش پاره شد. گهار چون برگی که از شاخه می افتد از اسب بر زمین افتاد و در دم جان داد.

دو لشکر که نبرد رستم را می دیدند شگفت زده او را تماشا می کردند. گودرز و طوس سپاه ایران را فرماندهی و به سوی دشمن هدایت می کردند. رستم به آن ها گفت آن تخت عاج و آن پیل پادشاه چین را از او خواهم ستاند و برای پادشاه ایران خواهم فرستاد.

هزاران دلاور ایرانی با گرز و زره همراه با رستم به نبرد آمدند و رستم به آن ها گفت به کین سیاوش نبرد کنید و مردانه بجنگید چنان که دیگر هیچ پهلوان چینی اندیشه دشمنی با ایران زمین را در سر نپروراند.

همی خون چکانید بر چرخ ماه ستاره نظاره بر آن رزمگاه

رستم به سوی خیمه خاقان می تاخت و در مقابلش پهلوانان بر زمین می افتادند و در خون خود می غلتیدند. آن گاه فریاد زد این تاج و تخت پادشاهی را که از عاج ساخته شده برای پادشاه کیخسرو می خواهم آن را برای من بیاورید وگرنه هیچ کدام از شما زنده نخواهید ماند.

علی یزدی مقدم

این محتوا اختصاصاً برای یاد بگیر دات کام تهیه شده است استفاده از آن با ذکر منبع همراه با لینک آن و نام نویسنده یا مترجم مجاز است
برچسب ها:



 

در یاد بگیر دات کام مشترک شوید و آخرین مطالب را در ایمیل خود دریافت نمایید

نظر شما چیست؟

پرسش های خود را در بخش پرسش و پاسخ مطرح کنید

محدودیت زمانی مجاز به پایان رسید. لطفا کد امنیتی را دوباره تکمیل کنید.




بستن تبلیغات

تبلیغات اینترنتی در یاد بگیر دات کام



صفحه ما را در فیس بوک دنبال کنید صفحه ما را در توییتر دنبال کنید صفحه ما را در  اینستاگرام دنبال کنید صفحه ما را در لینکداین دنبال کنید