• ارسال کننده: علی یزدی مقدم
  • تاریخ انتشار: 2019 / 01 / 12

مثنوی “حکایت شتر و کودک” سنایی

در مقاله قبلی یاد بگیر دات کام با عنوان “حکیم سنایی و شعر “تعبیر خواب” وی” با حکیم سنایی آشنا شدید و در این مقاله حکایت دیگری از این شاعر قرن ششم هجری می خوانید.

شعر شتر و کودک سنایی

کلماتی که بعد از آنها اعدادی نوشته شده اند، در پایان مثنوی معنی آن ها آورده شده است.

حکایت شتر و کودک

آن یکی خیره، ز اشتری پرسید که مر او را چنان مسخّر دید
که چرا با چنین قد و قامت کودکی را همی کنی طاعت
هیکلت بس شگفت گاه طلاع (1) کودکان را چرا شوی مطواع (2)
دادش اُشتر جواب و گفت ای مرد من شدستم چنین متابع درد
من خود از کودک ار چه بی خبرم به مهار و رَسَن همی نگرم
هر که را درد راهبر نبود مرد را زان جهان خبر نبود
مرد را درد عشق راهبرست آتش عشق مونس جگرست
گرچه حاجی مناسک آموزست به عمل علم او ره افروزست
پوست، عالم به زهر آلودست وز درونش به مشک اندودست
عالم آن کس بود که معنی بِکر آورد او برون ز اَندُه و فکر
گر محدّث بود ندیمش دان ور محقّق بود حکیمش خوان
در ره از آبهای جانکاهت پل نگهبان بود نه همراهت
لاجرم دید بایدت ناچار اندرین ره رباطبان (3) بسیار
زان همه هیچ همرهی مطلب توشه جوی از پی خود و مرکب
خرد از بهر آب و نان نبود همره حج نگاهبان نبود
بهر پاس است مار بر سر گنج نز پی آنکه گیرد از وی خنج (4)
ناطق عقل صدق دانا بِه مستمع در عمل توانا به
کار بی علم بار و بَر ندهد تخم بی مغز بس ثمر ندهد
درد بی علم تخم در شوره است علم بی درد سنگ در کوره است
دانشی کان فزون ز کار بود همچو در دیده انتشار بود
علم کان زیر دست مزدورست آن نه علم است کان همه زورست
مرد دین تا بجست دینارست همچو ناقه درست و بیمارست
علم را چون تو خوانی از بازیش آلت جاه و ساز ره سازیش
کشد آن علم جانت در امواج بدل تاج دین کند تاراج
باز اگر علم مر تو را خواند بر بُراق بقات بنشاند
تا بدانجا که چشم او بیند تا بِنَنشانَدَت بِنَنشیند
مکن از ظن به سوی علم شتاب زانکه در ظن بود خطا و صواب
جان بی علم بینوا باشد مرغ بی برگ بی نوا باشد
جان دانا نوا زند در مرگ همچو بلبل نوا زند بر برگ
دانشومند دل تهی علفی از پی نفس حرف شد صحفی
علم کز بهر دین و داد بود آتش و آب و خاک و باد بود
علمجویی که در تباهی بود روی او چون در آب ماهی بود
علم کز بهر باغ و راغ بود همچو مر دزد را چراغ بود
علم کز بهر حشمت آموزی حاصلش رنج دان و بد روزی
زان که جان آفرین چو جان نبود علمخوان همچو علمدان نبود
نیک خوانَد و لیک بد گردد ره بُرَد لیک گرد خود گردد
نز پی کار داشت علم ابلیس داشت بهر تکبر و تلبیس (5)
قدر دین تو دیو بِه داند که دهد عشوه دینت بستاند
تو ز ابلیس کمتری ای خر زانکه تو دین فروشی او دین خر
چون تو در دام او بر آویزی از خدای و رسول بگریزی
هر که را مست کرد گفتارش تا ابد کس ندید هشیارش
معنی کلماتی که با شماره مشخص شده است:

(1) طلاع: ظاهر شدن و خود را نمودن

(2) مطواع: مطیع و فرمانبردار

(3) رباطبان: رباط به معنی کاروانسرا، جایی که در کنار جاده برای استراحت کاروانیان می سازند آمده است. به معنی نگهبان نیز آمده است.

(4) خنج: شادی و طرب، در این جا به معنی سود است.

(5) تلبیس: نیرنگ ساختن، پنهان کردن حقیقت

برگرفته از کتاب برگزیدۀ شعرهای سنایی (از مجموعه گُلی از باغ کهن)، نشر کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان

تنظیم: سمیه مظفری

این محتوا اختصاصاً برای یاد بگیر دات کام تهیه شده است استفاده از آن با ذکر منبع همراه با لینک آن و نام نویسنده یا مترجم مجاز است
برچسب ها:



نظر شما چیست؟

پرسش های خود را در بخش پرسش و پاسخ مطرح کنید

لطفا جای خالی را پر کنید







صفحه ما را در فیس بوک دنبال کنید صفحه ما را در توییتر دنبال کنید صفحه ما را در  اینستاگرام دنبال کنید صفحه ما را در لینکداین دنبال کنید