• ارسال کننده: سمیه مظفری
  • تاریخ انتشار: 2015 / 01 / 11

پادشاهی جمشید – داستانی از شاهنامه

مطلب قبلی: پادشاهی هوشنگ و تهمورس – داستانی از شاهنامه

جمشید به جای پدرش تهمورس بر تخت نشست و به رسم کیانی تاج زر بر سر نهاد. از پادشاهی او جهان آسوده گشت.

جمشید به ساخت ابزار جنگ دست برد و از آهن خود، زره و جوشن، خفتان و برگستوان ساخت. برای ساخت این همه، پنجاه سال رنج برد. او همچنین به مردم آموخت از کتان، ابریشم، مو و خز پارچه های زیبایی تهیه کنند و با آن برای خود لباس بدوزند.

shahname

از هر کسب و پیشه، انجمنی ساخت تا هر کدام به خدمت مردم کمر ببندند.

عده ای که به آن ها کاتوزیان می گفتند برای نیایش به کوه ها فرستاد و آن ها را آن جا مقیم کرد.

گروهی را هم که جنگاور و نامدار بودند برای سپاه جدا کرد که تخت پادشاهی از آن ها پا بر جا بود.

و عده ای از مردم کم توقع را به کار کشاورزی گماشت و به این ترتیب، رسم آزادگی به مردم آموخت تا از دسترنج خویش بخورند.

چه گفت آن سخنگوی آزاده مرد که آزاده را کاهلی بنده کرد

او دیوان ناپاک را هم به کار گماشت. آب را با خاک بیامیزند و خشت سازند و با سنگ و گچ دیوار، گرمابه، کاخ های بلند و ایوانی که از گزند در امان باشند، سازند.

جمشید از سنگ خارا گوهرها، سیم و زر بیرون کشید و دانش ساخت بوها را با مردم بازگو کرد.

گروهی را به ساخت مشک، کافور، عنبر و گلاب گماشت و از پزشکی و درمان، دانشی را از مردم پوشیده نکرد.

پس از آن با کشتی گیتی را درنوردید و پنجاه سال هم این گونه سپری کرد و چون همه ی این کارها را به نیکی انجام داد پا را از این فراتر نهاد، برای خود تختی باشکوه ساخت که سر به آسمان می گذاشت و آن را با گوهرهای فراوان تزیین کرد.

جهان در برابر شکوه تخت او انجمن شد و شاه آن روز بر همه گوهر افشاند و آن روز را روز نو خواندند و آن روز اول فروردین ماه بود که در این روز همه دل از کینه می زدودند و تن را می شستند و لباس نیکو به تن می کردند و بزرگان این جشن را گرامی داشتند و به سرور و شادی پرداختند و این چنین جشن نوروز از خسرو جهان به یادگار ماند.

از شادی، نعمت و آسودگی، مردم همه ی کشورها به سمت او گرویدند و از او پیروی کردند و سیصد سال این گونه گذشت و پادشاه جهان، کسی را برتر از خود ندید، خود را از جهاندار هم بالاتر دید.

منی کرد آن شاه یزدان شناس ز یزدان بپیچید و شد ناسپاس

بزرگان و سپاهیان را فراخواند و گفت همه آرامش و آن چه که دارید از من است و هر پلیدی بوده من از بین بردم. همه خوبی ها را من ساختم از جامه و خوراک و بزرگی همه را من به شما داده ام و هر که از من پیروی نکند اهریمن است و باید مرا جهان آفرین بخوانید. موبدان همه سر به زیر داشتند و کسی جرات نه گفتن نداشت. پس از این سخن ها، شکوه ایزدی از او گسست و در قلمرو او هرج و مرج افتاد.

منی چون بپیوست با کردگار شکست اندر آورد و برگشت کار
چه گفت آن سخنگوی با فر و هوش چو خسرو شوی بندگی را بکوش
بیزدان هر آن کس شد ناسپاس بدلش اندر آید ز هر سو هراس

علی یزدی مقدم

مطلب بعدی: پادشاهی ضحاک قسمت اول – داستانی از شاهنامه

این محتوا اختصاصاً برای یاد بگیر دات کام تهیه شده است استفاده از آن با ذکر منبع همراه با لینک آن و نام نویسنده یا مترجم مجاز است
برچسب ها:



نظر شما چیست؟

پرسش های خود را در بخش پرسش و پاسخ مطرح کنید

لطفا جای خالی را پر کنید







صفحه ما را در فیس بوک دنبال کنید صفحه ما را در توییتر دنبال کنید صفحه ما را در  اینستاگرام دنبال کنید صفحه ما را در لینکداین دنبال کنید