فرخی شاعری از سیستان
ابوالحسن علی بن جولوغ سیستانی معروف به فرخی سیستانی شاعر قرن پنجم هجری قمری می باشد که در سال 370 هجری قمری در سیستان متولد شد و تاریخ فوت او را ۴۲۹ هجری قمری ذکر کردهاند.
فرخی سیستانی در سبک خراسانی شعر می سرود و علاوه بر تسلط به شعر و ادب در موسیقی نیز مهارت داشت و بدین وسیله توانست به دربار ابوالمظفر شاه چغانیان و سپس به دربار سلطان محمود غزنوی راه یابد و منزلتی والا بدست آورد. فرخی را یکی از بهترین قصیده سرایان ایرانی میدانند تا جایی که گفتهاند سخن سهل و ممتنع در عربی، خاص ابوفراس حمدانی و در فارسی، خاص فرخی است.
آنچه شعر دوستان کهن در شعر او بیش و کم می پسندیده اند، شیرینی و روانی بیان سهل و ممتنع او بوده است. موسیقی لطیف خوش آهنگی بوده است که در سادگی الفاظ و زیبایی معانی، کلام او را امتیازی خاص می بخشیده است.
با کاروان حلّه برفتم ز سیستان | با حلّه تنیده ز دل بافته ز جان |
با حلّه یی بریشم ترکیب او سخن | با حله یی نگارگر نقش او زبان… |
بی هیچ سرمایه ای دیگر، یک روز به همراه کاروانی که در ماوراءالنهر در پیش داشت شاعر سیستان_ پسر جولوغ که علی نام داشت و ظاهرا بعدها ابوالحسن خوانده شد_ نیز از شهر و دیار خویش دل برداشت و راه چغانیان پیش گرفت.
شاعر بود، و گذشته از شاعری، هم آواز خوش می خواند و هم ساز خوب می نواخت. برای رهایی از تهیدستی ناگواری از شهر خویش بیرون آمد تا جایی پیدا کند. جایی که هنر و شعر او را کسی خریداری کند. راه چغانیان را پیش گرفت امیر چغانیان_ امیر ابوالمظفر از آل محتاج_ در آن زمان به شعر دوستی و هنر پروری نام آور بود.
بر حسب روایات در آغاز حال، خدمت دهقانی می کرد از سیستان. اما زنی گرفت_ از موالی خلف بن احمد_ و خرجش افزود. آنچه از دهقان به وی می رسید_ سالیانه دویست کیل غله و صد درم سیم_ کفاف خرج او را نمی کرد. از این رو به امید گشایش از سیستان بیرون آمد و راه ماوراءالنهر پیش گرفت.
داستان ورود شاعر به درگاه امیر چغانیان_ که در حدود سالهای چهارصد و پنج یا چهارصد و شش هجری باید روی داده باشد.
در درگاه محمود، شانزده سالی بیش و کم بر فرخی گذشت و شاعر در حضر و سفر با سلطان و امیران مربوط بود. وقتی محمود چشم از جهان فرو بست مرگ او برای شاعر اندوه سخت پدید آورد.
شهر غزنین نه همان است که من دیدم پار | چه فتادست که امسال دگرگون شد کار |
کویها بینم پر شورش و سر تا سر کوی | همه پرجوشش و جوشش همه از خیل سوار |
مهتران بینم بر روی زنان همچو زنان | چشمها کرده زخونابه به رنگ گلنار |
ملک امسال مگر باز نیامد ز غزا | دشمنی روی نهاده است درین شهر و دیار |
خیز شاها که رسولان شهان آمده اند | هدیه ها دارند آورده فراوان و نثار |
که تواند که برانگیزد زین خواب ترا | خفتنی کردی کز خواب نگردی بیدار… |
آنجا ماند و هم سلطنت کوتاه محمد را_ چنانکه رسم شاعران بود_ستود و هم به مسعود _ که وارث عیبها و خطاهای پدر اما عاری از کفایت و تدبیر او بود_ پیوست.
شیوه شعر فرخی بر عذوبت لفظ و رقت معنی تکیه دارد. در ساده گویی بعضی اوقات چنان است که خواننده فراموش می کند مضمون و معنی عادی و مبتذل نیست. در یک قصیده او شیوه ی گفت و شنود چنان است که گویی برای نمایش در صحنه تئاتر ساخته شده است. این است آنچه سهل ممتنع نام دارد و سادگی آن به حدی است که گاه شعر فرخی را از لطف و شور خالی کرده است.
آثار فرخی سیستانی
- قصاید
- قطعات و ابیات بازمانده قصاید
- رباعیات
- ترجیعات
- ابیات پراکنده
شعری از فرخی سیستانی که از مجموعه قصاید وی می باشد، برای علاقه مندان به آثار این شاعر بزرگوار تهیه کرده ایم:
شعر در معنی عشق گوید
مرا، دی عاشقی گفت ای سخنور
میان عاشق و معشوق بنگر
نگه کن تا چه باید هر دوانرا
وزین دو کز تو پرسیدم بمگذر
چه خواهد دلبر از دلجوی بیدل؟
چه خواهد عاشق از معشوق دلبر؟
چه دانی دوستی را حد و غایت؟
مقدر باشد آن یا نامقدر؟
چه باشد علت کردار معشوق؟
بجای عاشقی معشوق پرور
مرا زینگونه فکرتهاست بسیار
اگر دانی سخنهاگو ازین در
مر او را گفتم: ای پرسنده! احسنت
نکو پرسیدی و زیبا و درخور
بپرسیدی ز حد و غایت عشق
جوابی جزم خواهی و مفسر
می آن گویم که دانم، ور ندانم
مرا از جمله جهال مشمر
که داند عشق را هرگز نهایت
سؤالی مشکل آوردی و منکر
بر من عشق را غایت بجاییست
که کس کردنش نتواند مقرر
چنان باید که نکند هیچ عاشق
حدیث حاسد معشوق باور
بوقت خلوت اندر پیش معشوق
چو کهتر باشد اندر پیش مهتر
مسخر گشته معشوق باشد
وگر چه عالمش باشد مسخر
ز بهر دوستی بالای معشوق
پرستد سایه سرو و صنوبر
ز بهر رنگ و بوی جعد معشوق
نباشد ساعتی بی سنبل تر
برگرفته از کتاب “با کاروان حُلّه”، نویسنده: دکتر عبدالحسین زرین کوب، از انتشارات علمی می باشد.
تنظیم: میترا نامجو
نظر شما چیست؟
پرسش های خود را در بخش پرسش و پاسخ مطرح کنید