• ارسال کننده: زهرا صانعی
  • تاریخ انتشار: 2016 / 08 / 11

پادشاهی کیکاوس _ داستانی از شاهنامه

مطلب قبلی: آشتی خواستن پشنگ از کیقباد – داستانی از شاهنامه

کیکاوس به جای پدر خود بر تخت پادشاهی تکیه زد و از همان ابتدا جهان را در برابر خود رام و فرمانبردار دید و تمام گنج های گیتی در اختیارش بود چنان که هیچ کس را در این دنیا در شأن خود نمی دید. کاوس شاه در باغ خود به میگساری پرداخت و خوشگذرانی می کرد پهلوانان ایران زمین راجمع می کرد و در میان آنان به ستایش خود می پرداخت.

پادشاهی کیکاوس

چنین گفت که اندر جهان شاه کیست گذشته زمن در خور گاه کیست
مرا زیبد اندر جهان برتری نیارد زمن جست کس داوری

نوازنده ای که از سوی دیوان آمده بود خواست که خدمت شاه برسد، کیکاوس به او اجازه ورود داد و او شروع به خواندن و نوازندگی کرد و چنان از مازندران و زیبایی هایش گفت که پادشاه را شیفته آن سرزمین کرد.

کیکاوس خیال لشکرکشی و کشور گشایی را در سر می پروراند او بزرگان و پهلوانان ایران زمین را جمع کرد و شروع به تعریف از خود کرد که من از جمشید و ضحاک و کیقباد برترم چرا نباید هنر خود را نمایان کنم. می خواهم به مازندران لشکرکشی کنم و آن سرزمین را بستانم.

بزرگان ایران زمین از این سخن خوششان نیامد و بسیار نگران شدند. پهلوانان ایران زمین با این که دل نگران بودند سر به فرمانش نهادند، ولی در انجمنی گرد آمدند و با یکدیگر سخن گفتند که این چه بخت شومی بود که بر سر ما آمد. جمشید که تمام موجودات جهان گوش به فرمانش بودند هیچگاه به مازندران لشکر نکشید که آنجا سرزمین دیوان دلیری است که آیین نبرد را خوب می دانند. فریدون با آن دانش و شکوه هیچگاه به مازندران حمله نکرد. ما باید پنهانی چاره ای بیابیم که این برای ایران زمین گران تمام خواهد شد. پهلوان طوس گفت که باید سواری نزد زال بفرستیم تا نزد کاوس بیاید و او را پند دهد مگر سخن او به دل شهریار بنشیند تا این جنگ آغاز نشود. همه پهلوانان بر او آفرین گفتند و سواری نزد زال فرستادند تا پیام آنها را به او برساند.

سوار تاخت تا نزد زال رسید و پیام خود را باز گفت زال با شنیدن آن سخنان رنگش زرد شد زال به سوی کیکاووس تاخت و نزد کیکاوس رفت.

پند دادن کیکاوس

زال وقتی نزد کیکاوس رسید او را چنان سرمست دید که گویی منوچهر است که پیرو از نبرد بازگشته اما زال چنان که شایسته بزرگان است پیش رفت و به ستایش او پرداخت. کیکاوس با دیدن زال از او پرسید که چه شده چنین راه درازی را طی کرده است، از رستم و احوال بزرگان زابلستان پرسید. زال چنین پاسخ داد ای پادشاه ایران زمین از پروردگار بزرگ جلال و شکوه و عمر دراز تو را می خواهم احوال ما در زابلستان خوب است و همه گوش به فرمان تو هستیم و آنگاه حرف دل خویش را باز گفت: سخنانی شنیده ام که مرا بس دل نگران کرده است شنیده ام می خواهید به مازندران لشکرکشی کنید، اما قبل از هر چیزی می خواستم تو را پندی دهم که در پی این سال ها پستی و بلندی روزگار را بسیار دیده ام و اگر امروز چنین نکنم جفا کرده ام چون خیرخواه پادشاه ایران زمین هستم اول آنکه می خواهم بزرگی و بردباری پیشه کنی و بدون خرد هیچ کاری انجام ندهی که با دانش و رای می توانی جهان را بدست آوری.

اما پند دیگر من به پادشاه همه کینه و دشمنی را از دلش بشورد می دانی که جمشید که تو از نسل او هستی در بزرگی همتایی نداشت چنان که جانوران وحشی و دیوها و همه موجودات زنده جهان به فرمان او بودند. او که فرمانروای جهان بود هیچگاه به مازندران لشکر نرانده. فریدون که روزگار ضحاک جادوگر را در هم پیچید هیچگاه چنین کاری نکرد قبل از تو پادشاهان بسیاری بوده اند که جنگاور و دلاور بوده اند اما هیچگاه آهنگ نبرد مازندران نکرده اند که آنجا سرزمین دیوها و جادو و طلسم است و با زور شمشیر و دانش و گنج های فراوان پیروز نخواهی شد. کسی نبوده که به مازندران رفته و بزرگی اش از دست نداده باشد. سپاه را به آن سو نبر که خون دلیران ایران زمین بیهوده خواهد ریخت، درست است که آن ها گوش به فرمان تو هستند و تو پادشاه آنان هستی اما مردم هستند که باید تو را داوری کنند. بدان که هیچ پادشاهی با نفرین مردمانش بزرگی نیافته است.

گرین نامداران ترا کهترند چو تو بندگان جهان داورند
تو از خون چنین سر نامدار ز بهر فزونی درختی مکار
که بار و بلندیش نفرین بود نه آئین شاهان پیشین بود
 پاسخ کاوس به زال

کیکاوس جوان در پاسخ زال چنین گفت: درست است که فریدون و جمشید و دیگر پادشاهان قدیم به نبرد دیو مازندران نرفتند اما من از آن ها تواناترم، دانش بیشتری دارم و سپاه قدرتمندی هم در اختیار دارم می دانم که تو از سر دلسوزی می خواهی مرا از نبرد بازداری ولی ترس و تردید به خود راه مده که من با پیروزی باز خواهم گشت و تو تا بازگشت من با رستم نگهبان ایران زمین باش تا خبر خوش پیروزی را برایت بفرستم.

زال که این سخنان را شنید فهمید که نمی توان پادشاه را از قصد خود منصرف کرد و چنین گفت: پروردگار جهان می داند که من هرچه گفتم از سر دلسوزی بود و بس. اگر پادشاه این چنین می خواهد من هم گوش به فرمانم و برای ایرانیان آرزوی پیروزی دارم آنگاه زمین را بوسید و برفت.

بزرگان ایران زمین که در انتظار او بودند از رخساره اش فهمیدند که زال نتوانسته کیکاوس را منصرف کند: زال به آن ها گفت اکنون که او می خواهد به مازندران حمله کند باید او را همراهی کنید و لحظه ای در نگهبانی از جان پادشاه درنگ نکنید، امید دارم همه شما را در بازگشت از مازندران شاد ببینم آنگاه آن ها را در آغوش گرفت و راهی سیستان شد.

علی یزدی مقدم

داستان بعدی: رفتن کاوس شاه به مازندران _ داستانی از شاهنامه

این محتوا اختصاصاً برای یاد بگیر دات کام تهیه شده است استفاده از آن با ذکر منبع همراه با لینک آن و نام نویسنده یا مترجم مجاز است
برچسب ها: -



  1. بسیار زیبا و ممنون از شما

نظر شما چیست؟

پرسش های خود را در بخش پرسش و پاسخ مطرح کنید

لطفا جای خالی را پر کنید







صفحه ما را در فیس بوک دنبال کنید صفحه ما را در توییتر دنبال کنید صفحه ما را در  اینستاگرام دنبال کنید صفحه ما را در لینکداین دنبال کنید