مطلب قبلی: داستانی از شاهنامه – پادشاهی کیومرث
هوشنگ پسر سیامک و نوه کیومرث اولین پادشاه ایران و دیگر سرزمین ها پس از پدربزرگ بر تخت پادشاهی نشست واین چنین سخن راند: اکنون من پادشاه هفت کشور هستم در هر نبردی پیروز و در هر محفلی فرمانروا هستم و این بدون خواست ایزد پیروزگر ممکن نبوده است.
هوشنگ در جهت ایجاد عدل و داد بسیار تلاش کرد و برای آبادانی جهان کوشید او آهن را از سنگ بیرون کشید و در سرزمین خود آهنگری را رونق داد و فرمان داد برای مردم ابزار کار چون اره، تیشه و تبر بسازند. پس از آن برای مردم از رود هامون جوهای آب کشید آب فراوانی در اختیار مردم قرار داد و کشاورزی را رونق داد در آن زمان مردم آموختند چگونه برای خود نان درست کند و به این تتیب نان هم به خوردنی های آن زمان که بیشتر میوه بود اضافه شد.
بسیچید پس هر کسی نان خویش | بورزید و بشناخت سامان خویش |
روزی شاه جهان به سمت کوهی حرکت می کرد از دور ماری غول پیکر و مهیب نمایان شد چشمانش چون کاسه ی خون بود و با دودی که از دهانش خارج می شد دنیا تیره و تارشد هوشنگ که پادشاهی خرد مند بود سنگ بزرگی برداشت و به سمت مار اژدها پیکر رفت. سنگ را به سمت او پرتاب کرد سنگ خرد شد مار کشته نشد ولی فرار کرد اما از دل سنگ آتشی پدید آمد و خاشاکی که آن جا بود را فرا گرفت و روشنایی فرا حاصل شد . هوشنگ از این پدیده بسیار خوش حال شد و ایزد را سپاس گفت که چنین فروغی به او هدیه کرده است پادشاه جهان گفت این آتش نشانی از پاکی ایزد است آن شب جشن بزرگی برپا کرد و این جشن فرخنده را جشن سده نام گذری کرد جشن سده به یادگار از هوشنگ تا سالها ادامه داشت.
جهاندار با قدرتی که داشت چهار پایان اهلی مانند گوسفند،گاو و اسب را از چهار پایان وحشی مانند آهو، گورخر و گوزن جدا کرد و ترتیبی داد تا مردم این حیوانات را پرورش دهند و از نعمت آن ها بهرمند شوند.
و از پوست حیواناتی مانند سنجاب، قاقم و روباه برای مردم پوشش هایی ساخت به این ترتیب برای مردم نعمت های زیادی فراهم کرد و چهل سال حکومت کرد و جز نام نیکو از او نماند. اما همچنان که رسم روزگار است این جهان به هیچ کس وفا نکرده است. حتی بر پادشاهی چون هوشنگ
بسی رنج برد اندر آن روزگار | به افسون و اندیشه بی شمار |
چو پیش آمدش روزگار بهی | ازو مر دری ماند تخت مهی |
زمانه زمانی ندادش درنگ | شد آن شاه هوشنگ با رای و هنگ |
پس از هوشنگ تهمورس بر تخت پادشاهی نشست:
پسر بود مر او را یکی هوشمند | گرانمایه تهمورس دیوبند |
بیامد بتخت پدر بر نشست | به شاهی کمر بر میان بر ببست |
تهمورس پس از پادشاهی سخن از به بند کشیدن دیو ها و کوتاه کردن دست بد اندیشان میان آورد.
او برای حیوانات اهلی علف، کاه و یونجه فراهم نمود و فرمان داد از پشم آنها طناب بسازند. سیه گوش و یوز پلنگ را تربیت می کرد تا به فرمانش باشند و توانست پرندگان شکاری را هم تربیت کند.
بیاورد و آموختنشان گرفت | جهانی بدو ماند اندر شگفت |
تهمورس که پادشاهی درستکار و نیک اندیش بود در نزد ایزد مقام بالایی یافت چنان که پروردگار قدرت زیادی به او بخشید.
تهمورس اهریمن را به بند کشید و او را با خود از این سو به آن سو می کشید دیوان که این صحنه را می دیدند سر به نافرمانی از پادشاه برداشتند انجمنی تشکیل دادند تا تاج و تخت و زر را از او بستانند اما همینکه تهمورس از این خیانت آگاه شد گروه آنها را به هم ریخت با قدرت ایزدی لباس رزم بر تن کرد و با گرز گران راهی میدان نبرد شد. همه دیوان و جادوگران سپاهی بزرگ گرد آورده بودند و به میدان آمده بودند دیو سیاه نعره کشان در مقابل سپاه بود از سوی دیگر تهمورس و دلیران ایران زمین در مقابل او ایستاده بودند. تهمورس پیش رفت و با ضربه گرز تعدادی از دیوان را به زمین افکند و با فن و افسون جنگ آوری تعدادی را نیز به بند کشید این نبرد خیلی طول نکشید و دیوان بسیاری به دست پادشاه جهان اسیر شدند دیوان که جان خود را در خطر می دیدند از شاه تهمورس امان خواستند و پیشنهاد کردند که اگر آنها را نکشد هنر های نو به او بیاموزند شاه نامور به آنها امان داد و از علم آنها استفاده کرد دیوان به تهمورس نوشتن به چند زبان را آموختند و دل او را به نور دانش روشن کردندتهمورس سالها برای علم آموزی تلاش کرد اما عمر او هم به سر آمد و از او علم دانشش به جا ماند تا آیندگان استفاده کنند پس از تهمورس پسرش جمشید بر تخت پادشاهی تکیه زد.
جهان مپرور چو خواهی درود | چو می بدروی پروریدن چه سود |
یکی را برآری به چرخ بلند | سپاریش ناگه به خاک نژند |
چو رفت از میان نامور شهریار | پسر شد به جای پدر نامدار |
تهیه شده توسط: علی یزدی مقدم – شبنم یزدی مقدم
مطلب بعدی: پادشاهی جمشید – داستانی از شاهنامه