• ارسال کننده: زهرا صانعی
  • تاریخ انتشار: 2017 / 11 / 13

طلاق و بیکاری

برای افرادی که طلاق را تجربه کرده اند، شغلشان می تواند مایه آرامش آنها باشد. کار روزمره حس طبیعی ای به وجود می آورد که با وجود اتفاق و تغییر مهمی همچون طلاق که رخ داده، بایستی به زندگی شان ادامه دهند. همچنین درآمد حاصل از اشتغال و ثبات مالی در طول دوره ای که شخص بلاتکلیف است، اهمیت پیدا می کند.

هرچند این حس پایداری و ثبات تنها زمانی که شاغل باشید موثر است.

رابطه طلاق و بیکاری

برای افراد بیکار عامل مهمی پشت بسیاری از مشکلات زناشوئی وجود دارد و آن هم سرگرم نبودن است. اقدام به طلاق در نتیجه ی بیکاری طرفین به خصوص سرپرست خانواده می باشد. بیکاری سبب می شود مشکلاتی که در هر خانواده ای وجود دارد بغرنج تر و پیچیده تر شوند. گاه مرد خانه بیکار می شود در حالیکه زن کار می کند و باز هم مشکلات پیچیده تر می شوند.

فشار بیکاری بر روی زندگی مشترک

باید این حقیقت تلخ را قبول کرد که امروزه با توجه به تغییرات فرهنگی بوجود آمده فشار اقتصادی روی زندگی مشترک سایه سنگینی انداخته است، که نهایتا منجر به طلاق می شود و این حقیقتی است که بسیاری از زوج ها شرایط سختی را قبول می کنند که از زندگی مجردی سختتر است ولی بخاطر مشکلات مالی طلاق نمی گیرند چون توانایی اداره زندگی خود و فرزندانشان را ندارند. بر طبق تحقیقاتی که رادیوی ملی ایالات متحده انجام داده است، بیش از یک پنجم آمریکایی هایی که برای مدت یکسال یا بیشتر بیکار شده اند گفته اند که روابطشان با همسرانشان بدتر شده است.

دانشگاه هاروارد مطالعه ای روی 6300 زوج انجام داده است و در نشریه جامعه شناسی آمریکایی منتشر کرده است این تحقیق دریافته مردانی که کار تمام وقت ندارند در طول 12 ماه 33 درصد بیشتر نسبت به آنهایی که به صورت تمام وقت کار می کنند، تمایل به طلاق دارند.

مطالعات دیگری در دانشگاه ایالتی اوهایو انجام گرفته و در آن میزان رضایت زناشویی و وضعیت اشتغال بررسی شده است، در این تحقیق به این نتیجه رسیده اند زمانی که مردان شغلی ندارند احتمال طلاق را هم برای مرد و هم برای زن تشدید میکند. در چنین شرایطی معمولا خانم ها احساس تعهد کمتری از خود نشان می دهند چون احساس می کنند مردان نمی خواهند سهم خود از بار زندگی را بر دوش بکشند.

بیکاری می تواند باعث تشدید اختلافات گذشته شود و افکار منفی را در همسر شاغل پرورش دهد و وضعیت را بدتر کند به گونه ای که دشمنی و کینه را بین زوج تقویت نماید.

در این محیط عاطفی منفی، مردان اغلب احساس می کنند که نمی توانند انتظارات معیشتی را آنگونه که از آنها انتظار می رود برآورده کنند. این احساس می تواند منجر به ترس از حضور در اجتماع و کاهش اعتماد به نفس شود و آنها را در معرض خطر اضطراب، افسردگی و دیگر مسائل بهداشت روحی و روانی قرار دهد.

تحمیل شدن

برخی همسران، صرف نظر از جنسیت، نمی خواهند تاوان اشتباهات همسر خود را بر دوش بکشند و مشکلات مالی و یا بیکار شدن همسر را ناشی از ضعف و بی فکری او می دانند در چنین شرایطی طوفان رفتارهای منفی رخ می دهد و این زندگی مشترک است که به شدت تهدید خواهد شد.

بیکاری

در جوامع امروزی برای پیشرفت کردن و حرکت به جلو، فشار زیادی تحمل می شود. ما به عنوان افرادی از یک جامعه، به طور دائم خودمان را به چالش می کشیم تا بهتر از قبل باشیم. گویی در مسابقه ای بی پایان شرکت کرده ایم که هر کس می خواهد از دیگری جلوتر باشد. و وقتی که چنین نگرشی حکمفرماست احساس می کند نه تنها جلو نمی رود بلکه بلوکی سیمانی به پایش بسته شده که او را به زیر آب می کشد.

این مسئله در درجه اول یک دلیل منطقی دارد و آن هم خرج کردن بیش از درآمد است. وقتی تعادل مالی زندگی بهم می خورد و به خصوص وقتی که یکی از زوجین شاغل است و همسرش بی توجه ولخرجی می کند مشکلات تا رسیدن به بحران مالی ادامه دارد تا اینکه این بحران مالی به بحران عاطفی هم سرایت کند.

پشتیبانی از خانواده

علاوه بر پول، حفظ یک خانواده می تواند برای هر کدام از زوجین فشار روانی داشته باشد، مخصوصا اگر یکی شاغل باشد و دیگری نباشد. بیشتر زوج ها احساس می کنند اگر تنها یک همسر کار کند پس دیگری باید مسئول کارهای عادی و روزمره خانواده باشد و اگر این انتظار محقق نشود نه تنها موجب فشار در روابط زناشویی می شود بلکه می تواند بر شانس طلاق، بسته به اینکه چه زمانی ازدواج کرده اید، اثرگذار باشد.

بر طبق تحقیقاتی که مجله گود هاوس‌کیپینگ، انجام داد زوج هایی که قبل از سال 1975 ازدواج کرده اند بیشتر، مشکلات مرتبط با خانه داری و همسرانی که به اندازه کافی کار نمی کنند را تجربه کرده اند اما برای زوج هایی که بعد از سال 1975 ازدواج کرده اند بیشترین تنش زمانی به وجود آمد که زوج بیکار شده است. این موضوع در درجه اول به این دلیل است که پیش از سال 1975، زنان کمتر به صورت تمام وقت مشغول کار بوده اند، به این معنی که شوهران انتظار داشتند همسرانشان نقش بزرگتری در امور روزمره داخل منزل داشته باشند. از آنجائی که بیشتر زنان در سال 1975 به نیروی کار پیوستند، وضعیت تغییر کرد.

بحران هویت

بیکاری برای مردان و زنانی که با هم زندگی می کنند یک بحران هویت به وجود می آورد. افرادی که درآمدشان را بدون در نظر گرفتن وضعیت تاهلشان تقسیم میکنند اشتغال، عاملی برای مشخص کردن ” نان آور” خانواده می شود.

درک اجتماعی مبنی بر این است که مرد نان آور خانواده است. با این وجود اگر نان آور به هر دلیلی بیکار شود، احتمال دارد خودش در معرض انواع مختلفی از خطرات سلامت روحی قرار گیرد، که منجر به مشکلات جدیدی در روابط زناشویی و خانوادگی می شود.

بیکاری مردان علاوه بر تاثیر سوء بر سلامت فردی، می تواند باعث بروز سردی در روابط زناشویی نیز بشود، برای مردان شغل بخشی از هویتشان است آنها تلاش می کنند درآمدی داشته باشند که تمام نیاز های خانواده را تامین کنند و به این ترتیب توانایی خود را در بدوش کشیدن بار زندگی نشان دهند. با توجه به عرف اجتماعی و تاریخی مردان نقش نان آور جامعه را دارند و وقتی که نمی توانند از عهده آن برآیند مشکلات هویتی و دید اطرافیان به آنها تنش را دو چندان می کند. به خصوص مردان سنتی تر وقتی بیکار می شوند بیشتر خود و اطرافیان را اذیت می کنند و تنش های عاطفی آنها بیشتر خواهد شد که به راحتی می تواند منجر به جدایی شود.

وقتی که زوجین از یکدیگر جدا می شوند استقلال مالی ایجاد می شود و کسی که بیکار شده است مشکلات را بیشتر درک خواهد کرد. هر چند با گذشت صبر و کمک به یکدیگر امکان رفع مشکل وجود دارد. و همه می دانند که جدایی ضربه روحی سنگینی به هر دو طرف وارد می کند اما گاه طلاق به عنوان آخرین راه حل می تواند به طرفین کمک کند هر دو از نوع شروع کنند و زندگی جدیدی بسازند.

ترجمه: زهرا صـانعی

این محتوا اختصاصاً برای یاد بگیر دات کام تهیه شده است استفاده از آن با ذکر منبع همراه با لینک آن و نام نویسنده یا مترجم مجاز است
برچسب ها:



نظر شما چیست؟

پرسش های خود را در بخش پرسش و پاسخ مطرح کنید

لطفا جای خالی را پر کنید







صفحه ما را در فیس بوک دنبال کنید صفحه ما را در توییتر دنبال کنید صفحه ما را در  اینستاگرام دنبال کنید صفحه ما را در لینکداین دنبال کنید