داستان قبل: پادشاهی نوذر – داستانی از شاهنامه
ایرانیان به رسم شاهان در مقابل لشکر تورانیان صف کشیدند. صدای شیپورها به قدری بلند بود که می پنداشتی زمین جابجا شده است. افراسیاب که آن سپاه را دید در مقابل آنها صفی به همان بلندی برکشید. سواران به سمت یکدیگر تاختند و با هم جنگیدند.
چو رود روان، خون جاری شد. از یک سو قارن پهلوان بود که کسی جلودارش نبود و از سمت تورانیان افراسیاب بود که دشت خون راه انداخته بود تا اینکه نوذر از قلب سپاه ایران به سوی او آمد با نیزه با یکدیگر نبرد کردند. چنان نبردی که تا آن زمان کسی ندیده بود تا اینکه شب فرا رسید و از نبرد دست کشیدند.
سپاه ایران که کم تعداد بود بسیار خسته بود. نوذر با دلی پر درد به خیمه سرا بازگشت و فرمان داد تا طوس نزدش بیاید. نوذر با او درد دل کرد و اشک ریخت و از اندرزهای پدرش منوچهر یاد کرد که از یورش ترکان و چین خبر داده بود و گفت شما باید به سم سرزمین پارس بازگردید و شبستان را به سمت کوه البرز ببرید. بی خبر و پنهان از دید همه بروید که سپاه از رفتن شما دل شکسته نشود و از نژاد فریدون کسانی زنده بمانند نمی دانم که بعد از این دیدار خواهیم کرد یا نه.
نوذر، طوس و گستهم را در آغوش کشید و آنها را روانه کرد.
جنگ نوذر با افراسیاب برای بار سوم
نوذر چاره ای نداشت جز اینکه به جنگ ادامه دهد. دو لشکر از هر دو سو به یکدیگر یورش بردند. قارن در قلب سپاه، شاه را پشتیبانی می کرد.
تلیمان سمت چپ و شاپور خستگی ناپذیر سمت راست سپاه را فرمانروایی می کرد و از آن سو افراسیاب، لشکر خود را آرایش می داد. چپ لشکر را به بارمان سپرد و سوی راست را به گرسیوز پیلتن سپرد و چون هر دو سپاه در مقابل یکدیگر صف کشیدند، صدای شیپورها بود که به آسمان برخاست. صدای سم اسبان و ضربه های شمشیر چنان بلند بود که گویی صدای دیگر شنیده نمی شد.
همچنان که می گذشت ترکان به سپاه ایران چیرگی می یافتند. اطراف شاپور خالی شده بود اما دلیرانه جنگید تا کشته شد. نامداران بسیار از سپاه ایران کشته شدند.
چون پادشاه و قارن این اوضاع را دیدند به سمت دهستان رفتند و ترکان راه گذرگاه را بر آنان بستند. یک شبانه روز در آن گذرگاله جنگ شد نوذر محاصره شد و از آن سو افراسیاب سپاهی را به سرزمین پارس فرستاد.
این خبر به قارن رسید و قارن بسیار عصبانی شد و نزد نوذر رفت و گفت ببین شاه ناجوانمرد تورانیان با ما چه کرد. سپاهی را به سمت شبستان ما فرستاده است و اگر به آنها دست پیدا کنند برای ما ننگ بزرگی خواهد بود بگذار تا من به جنگ آنان بروم برای تو هم خوردنی هست هم آب روان و سپاهی که به تو وفا دارند، اینجا بمان و نگران هیچ چیز نباش تا من جلوی آن را بگیرم اما نوذر در جواب گفت این کار درستی نیست کسی مانند تو نمی تواند لشکر را آرایش دهد. من قبلا گستهم و طوس را برای مراقبت از آنها فرستاده ام آنها آنچنان که سزاوار است خواهند جنگید.
از آن سو سواران ایران زمین سوی قارن آمدند و از او خواستند که به سمت ایران حرکت کنند که اگر ترکان به ناموس ما دست پیدا کنند و زنان ما اسیر آنان شوند کسی در این دشت نیزه به دست نخواهد گرفت.
شیدوش، کشواد و قارن با هم رایزنی کردند و تصمیم گرفتند نیمه شب حرکت کنند، چون شب از نیمه گذشت دلیران ساز رفتن کردند و قارن لشکری برگزید و حرکت کردند.
بارمان متوجه شد که سپاه قارن سوی پارس می روند به دنبال آنها آمد تا راه آنها را ببندد و قارن که از او کینه خون برادر داشت به سمتش روان شد. نیزه ای بر کمر او زد چنان که بارمان از اسب افتاد و قارن گردن او را از سرش جدا کرد و با لشکریانش به سمت سرزمین پارس حرکت کرد.
گرفتار شدن نوذر به دست افراسیاب
نوذر تا شنید که قارن رفته است خشمگین به دنبال او حرکت کرد می تاخت تا از خطر دور شود و افراسیاب آگهی یافت که نوذر سپاهش را جمع کرده و به سمت بیابان رفته است پس لشکر خود را آماده کرد و به سرعت به دنبالش حرکت کرد تا اینکه راه نوذر را بست و نوذر گرفتار شد. افراسیاب کمربند نوذر را گرفت و او را از اسب جدا کرد و 1200 جنگاور نامداری که با او بودند چنان از آنجا گریختند که گویی هیچ کس در کنارش نبوده است افراسیاب هر که را توانست به همراه پادشاه ایران زمین به بند کشید. حکیم طوس به زیبایی چنین می گوید:
همو تاج و تخت و بلندی دهد | همو تیرگی و نژندی دهد |
… و در ادامه می گوید:
نگر تا نبندی دل اندر جهان | نباشی بدو ایمن اندر نهان |
که گیتی یکی نغز بازیگرست | که هر دم ورا بازی دیگرست |
یکی را ز ماهی بماه آورد | یکی را زمه زیر چاه آورد |
از آن سو افراسیاب فرمان داد تا به بارمان بگویند از پس قارن رزم جو رود و او را به چنگ آورد ولی خبر آوردند که قارن با بارمان چه کرده است و افراسیاب از شنیدن این خبر بسیار غمگین شد.
افراسیاب با ویسه نامور چنین گفت: نگذار مرگ پسرت تو را بشکند که اگر به قارن پسر کاوه فرصت دهی بسیار خطرناک است به آن سو برو و لشکری از بزرگان و دلیران با خود ببر.
علی یزدی مقدم
داستان بعدی: ادامه و نتیجه جنگ ایران و توران – داستانی از شاهنامه
درود بر شما
باید یادآور شد که واژه توران نمدگاری از تیره ترکان نیست. تورانیان، نژادی از ایرانیان بوده اند که در گذر زمان فرمانروایی جدایی از ایران برساختند و به جنگ با همنژادان خود پرداختند. تورانیان همان سکایی های ایرانی هستند. چرا که فریدون (پادشاه) ایران زمین، سه پسر داشت: تور و سلم و ایر(ایرج).
که سرزمین میانی را به« ایر» بخشید که نامش را در ایران می بینیم. سرزمین خاوری را به تور بخشید که کشور توران از فرزندان او برساخته شد و دربرگیرنده سرزمین های فراتر از آمودریا و خوارزم می شده است. و سرانجام سرزمین باختری را سلم. این سلم همان نیای سَرم ها (سرمت) است که سکایی های اروپای شرقی به شمار می روند.
پس از سده های بسیار، هنگامی که کم کم، تیره های ترک از خاور آسیا به سوی سرزمین های تورانیان (سکایی های ایرانی) تاختند و به در آمدند، به گونه ای که با کشتارهای بسیار و ترک سازی های سختگیرانه، بر سرزمینهای تورانیان چیره گشتند و در آن نشیمن کردند، نام توران بر ساکنان نوین این سرزمین نیز خوانده شد و ترکان این سرزمین ها را نیز تورانی خواندند که این به سده های پس اشکانیان باز می گردد.
با سلام و تشکر از حسن توجه و ریز بینی شما باید خدمت شما عرض کنم که این داستان ها دقیقا از روی ابیات شاهنامه نوشته شده اند و توجه داشته باشید که لزوما نژاد فرمانروایان هر سرزمینی با نژاد مردم آن سرزمین یکی نیست. و اگر گفته می شود ترک ها لزوما پادشاه آن سرزمین را شامل نمی شود.
صحبت های شما درست است و می توانید این بخش از شاهنامه را در مقاله:
تقسیم جهان بین فرزندان فریدون – داستانی از شاهنامه
به آدرس زیر مشاهده نمایید:
https://www.yadbegir.com/new/?p=5732
درود بر شما
ممنونم از اطلاعات سایتون خصوصا داستانهای شاهنامه
بهم خیلی کمک کرد
سوالم اینه که بعضی از ابیات در ویرایش اقای جلال خالقی نیست چرا ؟