جنگ رستم با افراسیاب- داستانی از شاهنامه
داستان قبل: پادشاهی کیقباد – داستانی از شاهنامه
رستم که جنگاوری قارن را نگاه می کرد از او فنون بسیار آموخت نزد پدر رفت و پرسید افراسیاب کدام است و بهنگام نبرد در کجای سپاه قرار می گیرد، چه می پوشد از او نشانی بده تا دمار از روزگارش برآرم من امروز جز او با کس دیگر نبرد نمی کنم.
مرا جز بدو نیست امروز جنگ |
من و گرز و میدان و پور پشنگ |
و در ادامه از پدر اجازه می خواهد و از پروردگار یاری می جوید.
بفرمان جان آفرین یک خدای |
اگر کوه باشد بر آرم زجای |
ببندم بیارم بر کیقباد |
مر آن بد کنش مرد بیراه و داد |
زال در پاسخ گفت: خوب گوش کن چه می گویم آن ترک در جنگ چون اژدهاست و ابر بلا را بر سر دشمن خود می بارد، پرچم او سیاه است و زره سیاه بر تن دارد. بر بازوانش زره آهنین و بر سر کلاه آهنی دارد، روی این همه آهن، طلا کار شده و پرچم سیاه به خود بسته است در نبرد ده نفر را حریف است و او را هیچگاه ساکن نمی بینی این پسر پشنگ است. بسیار مراقب او باش که مردی دلیر و قدرتمند است کوه آهن در برابر نام افراسیاب آب می شود.
ازو خویشتن را نگهدار سخت | که مردی دلیر است و پیروز بخت |
شود کوه آهن چو دریای آب | اگر بشنود نام افراسیاب |
رستم به پدر گفت: ای پهلوان نگران من نباش پروردگار جهان نگهدار من است و این تیغ و بازوان چون حصاری از من پشتیبانی می کنند. اگر اژدها باشد یا دیو نر او را نزد تو خواهم آورد اکنون نظاره کن و ببین در میدان نبرد چه خواهم کرد تا سپاه پشنگ گریان شود.
رستم این را بگفت و سوار بر رخش به سمت سپاه توران تاخت. افراسیاب تا رستم را دید، از دیدن چنین پهلوان کم سن و سالی شگفت زده شد و از بزرگان سپاه پرسید این بچه اژدها کیست که تاکنون نامش را نشنیده ام یکی از آن ها پاسخ داد این پسر دستان، سام است نامش رستم است و بسیار سرکش است و هنگام نبرد چون آب و آتش می ماند. آن گرزی که بدست دارد گرز سام است او جوان و جویای نام است.
افراسیاب مقابل سپاه خود قرار گرفت و رستم تا افراسیاب را دید دست به گرز برد و به سمت او تاخت و افراسیاب با دیدن او دست به شمشیر برد و به سمت رستم حمله کرد دو پهلوان چون دو کوه آهن به یکدیگر رسیدند زمانی با هم دست و پنجه نرم کردن تا اینکه رستم کمربند او را گرفت افراسیاب را از روی زین بلند کرد تا نزد کیقباد پادشام پاک نژاد این سرزمین ببرد اما کمربند او دوام نیاورد و از هم گسست افراسیاب با خواری به زمین افتاد. سواران توران زمین به آن سو آمدند و او را دوره کردند رستم در این میان تاج از سر او برداشت با یک دست تاج و با دست دیگر کمربند افراسیاب که بالای سرگرفته بود به سوی سپاه ایران زمین تاخت بزرگان سپاه ایران زمین به رستم آفرین گفتند و او را ستودند.
کیقباد تا این خبر را شنید بسیار شاد گشت و فرمان داد به سمت تورانیان حمله کنند قباد دلاور چون آتش به جان سپاه توران افتاد و لشکر او چون دریایی به جوشش در آمد از سوی دیگر زال و مهراب یورش بردند دو لشکر به هم رسیدند دریای خون جاری شد و رستم به هر سو می تاخت تورانیان چون برگ خزان بر زمین می افتادند. هرکدام از دلیران توران که به سوی او می آمدند با شمشیر به دو نیم می کرد.
بروز نبرد آن یل ارجمند |
بشمشیر و خنجر بگرز و کمند |
برید و درید و شکست و ببست |
یلانرا سر و سینه و پا و دست |
بیش از هزار نفر از سپاه توران با یک حمله کشته شد آن ها به سمت دامغان گریختند و از آنجا به سوی جیحون رفتند و سپاه ایران بدنبال آن ها. سپاه توران سه روز در کنار رود جیحون بماندند و چون توان رویارویی با ایرانیان را نداشتند به سوی توران زمین گریختند بسیاری از آن ها اسیر سپاه ایران شدند و گنج های فراوان به پهلوانان رسید سپاه ایران نزد پادشاه بازگشت و رستم نزد پادشاه رفت، پادشاه تا رستم را دید شادمان شد و با هر دو دست بازوانش را گرفت او را کنار خود نشاند و زال را سمت دیگر کنار خودش جای داد.
علی یزدی مقدم
داستان بعدی: آشتی خواستن پشنگ از کیقباد – داستانی از شاهنامه
نظر شما چیست؟
پرسش های خود را در بخش پرسش و پاسخ مطرح کنید