• ارسال کننده: زهرا صانعی
  • تاریخ انتشار: 2016 / 07 / 12

ایوان مدائن یا آینه عبرت

روزى امير مؤ منان (ع) به قصد سرزمين تاريخ ساز صفين براى مبارزه با قهرمانان ظلم و جنايت معاويه، از كنار اين ايوان گذشت.
بقاياى عظيم ساختمان هاى ساسانيان را مشاهده كرد، يكى از همراهان از روى عبرت اين شعر را خواند:

جرت الریاح علی رسوم دیارهم فکانهم کانوا علی میعاد

يعنى: باد بر ويرانه هاى خانه هايشان مى وزد، گويا آن ها فقط چند روزى نوبت داشتند كه در اين تالار بنشينند و نشستند و گذاشتند و گذشتند.

على (ع ) فرمود چرا اين آيات را نخواندى:
(كم تركوا من جنات و عيون و زروع و مقام كريم و نعمة كانوا فيها فاكهين كذلك و اورثناها قوما آخرين فما بكت عليهم السماء والارض و ما كانوا منظرين.)
(چه بسيار باغ ها و چشمه سارها و كشتزارها و جايگاهى ارجمند و نعمتى كه در آن شادمان بودند، بجا گذاشتند، اين چنين است رسم روزگار كه ما آن ها را به قومى ديگر ميراث داديم، آنگاه آسمان و زمين بر آن ها نگريست و از مهلت دادگان نبودند)(سوره دخان آيه 25 – 29)
سپس فرمود:
براستى كه اينها وارث پيشينيان بودند، ولى طولى نكشيد كه ديگران وارث آن ها شدند، نعمت هاى الهى را سپاسگزارى نكردند، در حال معصيت، دنيا از آنان ربوده شد، اى مردم! كفران نعمت نكنيد تا مبادا بر شما نقمت (و بلا) فرود آيد.(سفينة البحار)
از جمله كسانى كه هنگام عبور از كنار اين ايوان خاطره عبرت آميز خود را در ضمن قصيده اى مجسم ساخته است، حكيم خاقانى شروانى شاعر معروف قرن ششم است، وى همراه كاروان حج، هنگام مراجعت از كعبه به شروان، وقت عبور از مدائن اين قصيده را در وقت مشاهده اين ايوان سروده است:

هان ای دل عبرت بین از دیده نظر کن هان ایوان مدائن را آئینه عبرت دان
یکره زره دجله منزل به مدائن کن وز دیده دم دجله بر خاک مدائن ران
از آتش حسرت بین بریان جگر دجله خود آب شنیدستی کآتش کندش بریان
گه گه به زبان اشک، آواز ده ایوان را تا آنکه بگوش دل پاسخ شنوی زایوان
دندانه هر قصری پندی دهدت نونو پند سر دانه، بشنو زبن دندان
گوید که تو از خاکی ما خاک توایم اکنون گامی دو سه بر ما نه اشکی دو سه هم بفشان
از نوحه جغد الحق مائيم بدردسر از ديده گلابى كن دردسر ما بنشان
آرى چه عجب دارى كاندر چمن گيتى جغد است پى بلبل نوحه است پس از الحان
اين است همان درگه كو راز شهان بودى حاجب ملك بابل هند و شه تركستان
اين است همان ايوان كز نقش رخ مردم خاك در او بودى ايوان نگارستان
از است پياده شو بر نطع زمين رخ نه زير پى پيلش بين شه مات شده نعمان
مستست زمين زيرا كه خورده است بجاى مى در كاءس سر هرمز خون دل نوشروان
كسرى و ترنج زر، پرويز و به زرين بر باد شده يكسر با خاك شده يكسان
پرويز به هر بزمى زرين تره گستردى كردى زبساط خود زرين تره را بستان
پرويز كنون گمشد زان گمشده كمتر گوى زرين تره كو بر گور رو ((كم تركوا)) برخوان
گوئى كه كجا رفتند اين تاجوران يكيك زايشان شكم خاكست آبستن جاويدان
خون دل شيرين است آن مى كه دهد رزبان زآب و گل پرويز است آن خم كه نهد دهقان
از خون دل طفلان سرخاب، رخ آميزد اين زال سفيد ابرو وين بام سيه پستان

برگرفته از کتاب داستان باستان، آية الله حسين نورى

مطالب مرتبط:

این محتوا اختصاصاً برای یاد بگیر دات کام تهیه شده است استفاده از آن با ذکر منبع همراه با لینک آن و نام نویسنده یا مترجم مجاز است
برچسب ها:

<< صفحه قبل









صفحه ما را در فیس بوک دنبال کنید صفحه ما را در توییتر دنبال کنید صفحه ما را در  اینستاگرام دنبال کنید صفحه ما را در لینکداین دنبال کنید