در هر کشوری یک روز سال را به عنوان روز پزشک نامگذاری می کنند تا بهانه ای شود به پاس زحمات و فداکاریهای این قشر جامعه، از آنها تقدیر شود، مثلا در کشور کوبا، سوم دسامبر به بهانه یادآوری و تقدیر از زحمات کارلوس فینلای متخصص اپیدمولوژی اهل کوبا، روز پزشک نامیده شده است، در کشور هند اول جولای به پاس زحمات بیدهان چندرا رای دومین وزیر بنگال مغربی و در کشور آمریکا، سی مارس روز پزشک نامیده شده است.
همان طور که می دانید در ایران نیز، به پاس زحمات ابو علی سینا همه چیزدان، پزشک، ریاضی دان، منجم، فیزیک دان، شیمی دان، روان شناس، جغرافی دان و در یک کلام فیلسوف و دانشمند ایرانی، اول شهریور ماه، روز پزشک نامیده شده است تا از این قشر زحمت کش و فداکار جامعه پر رنگ تر تقدیر شود.
به بهانه قدردانی از این روز بزرگ، داستانی که نشان دهنده علم و حکمت ابوعلی سینا این پزشک حاذق است از کتاب چهار مقاله تهیه کرده ایم که امیدواریم از خواندن آن لذت ببرید.
ابو علی سینا و شاهزاده ای که گاو شده بود
روزی از روزها، نزدیکان «سلطان علاءالدوله دیلمی» نزد سلطان رفتند و از او درخواست کردند تا ابو علی سینا را برای معالجه یکی از شاهزادگان بفرستد.
ماجرا از این قرار بود که شاهزاده احساس می کرد گاو شده است و مدام از خودش صدای گاو در می آورد و می گفت: «به قصاب بگویید مرا بکشد تا از گوشت من آبگوشت خوشمزه ای درست کنید.» او به بیماری «مالیخولیا» گرفتار شده بود. (مالیخولیا نوعی بیماری است که از علایم آن افسردگی جسمی و روحی است.)
شاهزاده دیلمی کارش به جایی رسیده بود که نه لب به غذا می زد و نه به پزشکی اجازه می داد تا او را مداوا کند. این خبر را به ابن سینا رساندند.
ابو علی سینا با شنیدن این خبر و درخواست پادشاه، تصمیم گرفت آن بیمار را معالجه کند. او به نزدیکان آن شاهزاده گفت: «به شاهزاده مژده بدهید که قصاب به زودی برای کشتن او می آید.»
پیغام ابن سینا را به شاهزاده رساندند و او از شنیدن این پیغام بسیار خوشحال شد. ابن سینا خود را کاملا مانند قصاب ها در آورد، پیش بندی بست و کارد تیزی در دست گرفت و همراه با دو نفر وارد اتاق شاهزاده شد. سپس گفت: «این گاو کجاست تا او را بکشم؟»
آن جوان وقتی این جمله را شنید، از خودش صدای گاو در آورد. یعنی این که من این جا هستم. ابن سینا به دو خدمتکار گفت: «او را به وسط خانه بیاورید و دست و پایش را ببندید و به زمین بیاندازید.»
بیمار وقتی این حرف ها را از زبان ابن سینا شنید، خودش دوان دوان به وسط خانه آمد و دست و پایش را جلو آورد تا آن دو نفر زودتر او را ببندند و هر چه زودتر او را بکشند.
وقتی که ابو علی سینا بالای سر آن بیمار حاضر شد، مثل قصاب ها کاردش را بر کارد دیگری مالید و نشست و دست بر پهلوی او زد، همان طوری که عادت قصابان است. سپس گفت: «عجب گاو لاغری است. این به درد کشتن نمی خورد. این گاو باید حسابی علف بخورد تا چاق شود.» سپس برخاست و بیرون رفت و به اهل خانه با صدای بلند طوری که شاهزاده بشنود، گفت: «دست و پای گاو را باز کنید و هر غذایی که گفتم به او بخورانید تا زودتر چاق شود و آماده ی کشتن گردد.»
آنها برای شاهزاده غذا آوردند. ابن سینا در لابلای غذاها، شربت ها و داروهایی که برای معالجه ی شاهزاده لازم بود مخلوط کرد و به خورد او داد. شاهزاده چند روز حسابی از آن غذاها و دارو ها خورد، به این امید که چاق شود تا او را بکشند!
سپس پزشکان به دستور ابو علی سینا به معالجه شاهزاده پرداختند و آن طوری که خواجه ابو علی سینا دستور داده بود عمل کردند تا این که پس از یک ماه شاهزاده سلامتی خودش را به دست آورد و مداوا شد.
برگرفته از کتاب چهار مقاله (داستان های کهن ایران). گرد آوری: رحمت الله رضایی. انتشارات خلاق.
تنظیم: میترا نامجو
این حکایت با کدام مثل تناسب دارد.
۱-قدرعافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتارشود.
۲-هرسخن جایی و هرنکته مکانی دارد.
۳-بخوربخواب،کارمن است؛خدا نگاه دار من است.
۴- بخور تاتوانی به بازوی خویش.
۵-عقل سالم در بدن سالم است.