• ارسال کننده: سمیه مظفری
  • تاریخ انتشار: 2020 / 07 / 25

شکست سپاه توران – داستانی از شاهنامه

داستان قبلی: رایزنی تورانیان برای جنگ با ایرانیان و آغاز نبرد

گرفتار شدن خاقان چین

خاقان با شنیدن سخنان رستم زبان به دشنام گشود و فریاد زد تو و آن پادشاهت نباید با من روبرو می شدید اکنون به تو درسی می دهم که به لشکر چین نزدیک هم نشوی. آن گاه فرمان داد تا ایرانیان را تیر باران کردند. از فراوانی تیرها آسمان تیره شده بود.

رایزنی تورانیان با ایرانیان_ شاهنامه

گودرز که باران تیر را دید نگران رستم شد، به رهام گفت بی درنگ 200 سوار کمان دار بردار و به پشتیبانی رستم برو و به گیو فرمان داد سپاه را به آن سو هدایت کن. رهام همچون پلنگی به دنبال شکار می رود با سوارانش به پشت تهمتن رسید. رستم به رهام گفت نگران رخش هستم که در این نبرد زخمی شود که بدون او کار ما سخت خواهد شد. این لشکر چون مور و ملخ به سوی ما حمله ور شده اند تو با پیل بانان نبرد کن و باقی را به من بسپار. آن گاه کمند خود را بیرون آورد و به سمت سپاه چین حمله ور شد و هر کمندی که می انداخت، جنگاوران چینی از پس اسبِ او بر زمین  کشیده می شدند و هر چینی که بر زمین می افتاد سپهدار طوس بود که به سراغش می رفت.

غَرچه که نبرد رستم را دید خشمگین شد و کمان قدرتمند خود را در دست گرفت و رستم را تیر باران کرد. تهمتن کمند انداخت او را گرفت به سوی ایرانیان پرت کرد و آن ها هم دست او را بستند. آن گاه رستم به سمت کالو تاخت او که گرز و شمشیر بر دست داشت گرز خود را بر کلاه خود رستم کوبید. رستم خشمگین نیزه اش را بیرون کشید و آن را بر دل کالو فرو کرد و بر هوا بلند کرد گویی در حال بازی چوگان است کالو نیز بر زمین افتاد و خاقان که بر پشت فیل بزرگی نشسته بود شگفت زده آن ها را تماشا می کرد.

خاقان با دیدن رستم ناامید شده بود، یکی از بزرگان لشکر را که می توانست با ایرانیان سخن بگوید گُزید و به او گفت نزد رستم برو و به او بگو با ما چنین تندی نکن ما که با هم کینه و دشمنی نداریم ما به فرمان افراسیاب به این نبرد آمده ایم که آن هم چاره ای نداشتیم پس بیا تا آشتی کنیم و با هم پیمان دوستی ببندیم. آن گاه همان چه تو بخواهی همان خواهیم کرد و به ایرانیان باج و خراج خواهیم داد. فرستاده نزد زستم آمد و پیغام خاقان را برایش باز گفت.

چنین چند باشی بخون ریختن نگشته دلت سیر از آویختن

رستم پاسخ داد هر آن چه گنج و فیل های جنگی و اسبان خود را نزد من بفرستید، هم چنین آن تخت عاج را برای ما بیاورید، شما که به جنگ ایرانیان آمده اید اکنون این سخنان چیست حال که می بینید لشک شما توان مبارزه با ایرانیان ندارد، این گونه سخن می گویید! به خاقان بگو سر از تنش جدا نمی کنم ولی تاجش را از او خواهم گرفت.

فرستاده خاقان به رستم گفت تو که هنوز پیروز نشده ای تمام دشت پوشیده از سپاه چین است، خاقان از بزرگان چین است و مردی ثروتمند و قدرتمند است، کِه می داند که تو پیروز می شوی یا او.

رستم با شنیدن سخنان او گفت من آن کسی هستم که تاجش را از او خواهم گرفت اکنون که ما از شما برتری یافته ایم چه وقت پند دادن است، آن گاه که خاقان چین به کمند من گرفتار شود از زنده بودنش بیزار خواهد شد. آن گاه کمند انداخت و سواران چین را یک به یک بر زمین انداخت.

خاقان که از این آشتی ناامید شده بود کجک را بر سر پیل کوفت و ژوبینش را برداشت و به سوی رستم انداخت تا شاید این آخرین امیدش، رستم را شکست دهد. ژوبین به رستم کارگر نشد، پهلوان کمندی انداخت چنان که سر خاقان در آن کمند افتاد و از پیل بر زمین افتاد. پهلوانان ایران دست هایش را بستند و او را نزد طوس فرستادند.

چنین است رسم سرای فریب گهی بر فراز و گهی بر نشیب
چنین بود تا بود گردان سپهر گهی جنگ و زهرست و گه نوش و مهر
یکی را بر آری بچرخ بلند یکی را کنی خوار و زار و نژند
یکی را ز ماه اندر آری بچاه یکی را ز چاه اندر آری بماه
یکی را بر آری و شاهی دهی یکی را بدریا بماهی دهی
نه با آنت مهر و نه با اینت کین که به دان توئی ای جهان آفرین
جهانرا بلندی و پستی توئی ندانم چه ای هر چه هستی توئی
ز تو شادمانی و از تو غمیست یکی را فزونی دگر را کمیست

شکست سپاه توران

رستمِ گرز در دست می تاخت و هر چه در مقابلش بود نابود می کرد. جوی خون راه افتاده بود و هر دم کشته ها بیشتر می شدند خورشید در حال غروب بود و سپاهیان دشمن هر کدام به سویی فرار می کردند.

پیران که این کازار را می نگریست دانست که کار سپاه توران به پایان رسیده است. آن گاه به نستیهن گرد و کلباد گفت که شمشیرها را غلاف کنید که این نبرد بی فایده است.

گیو که دلاورانه می جنگید به دنبال پیران بود ولی او را نیافت. پهلوانان و اسبان جنگی که خسته از تاخت و تاز و نبرد بودند به سوی کوه بازگشتند.

تن از جنگ خسته دل از رزم شاد جهان را چنینست ساز و نهاد

مردان ایران زمین سر و تن را از خاک و خون شستند و آرام گرفتند.

پاداش دادن رستم

رستم لب به سخن گشود و به هم رزمانش گفت آن زمان که پادشاه از گرفتار شدن سپاه ایران به من گفت جهان در برابرم تیره و تار شد. پس دمی را تباه نکردم و به این سو تاختم. آن زمان که سپاه پر تعداد خاقان چین و پهلوانی چون کاموس را دیدم با خود گفتم اکنون زمان من به سر آمده است. تاکنون چنین سپاهی ندیده بودم و با چنین جنگاورانی نبرد نکرده بودم اما از یزدان پاک نیرو خواستم و با هیچ کس دم نزدم. اکنون سزاوار است اگر همه ما سر بر خاک نهیم و او را سپاس گوییم که با این تعداد اندک به چنین سپاهی با فیل های جنگی و سواران تیغ زن پیروز شده ایم.

از آن سو پادشاه جهان کلید گنج ها را به من سپرده است تا کام دل شما دلاوران را برآورده کنم.

کنون جامۀ رزم بیرون کنیم به آسایش آرامش افزون کنیم
غم و کام دل بیگمان بگذرد زمانه دم ما همی بشمرد
همان به که ما جام می بشمریم باین چرخ نا مهربان ننگریم
کنون می گساریم تا نیم شب بیاد بزرگان گشائیم لب
سپاس از جهاندار پیروز گر کزویست نیرو و بخت و هنر

این دنیا می گذرد و روزی فرا خواهد رسید که از ما جز داستانی باقی نمانده است پس بیایید امشب را به خوشی بگذرانیم، سپاس گزار پروردگار باشیم و غم این دنیا را فراموش کنیم.

بزرگان ایران زمین رستم را ستایش کردند  بر او آفرین گفتند: اگر تو به یاری ما نیامده بودی تورانیان همه ما را از دم تیغ می گذراندند.

تو دانی که با ما چه کردی ز مهر که بر جانت باد آفرین از سپهر

آن شب گذشت و سحرگاه رستم فرمان داد تا به هر سوی دشت بتازند تا از سپاه توران چیزی باقی نمانده باشد و خبر از پیران بیاورند.

بیژن با سپاهیان به سوی میدان نبرد تاخت از تورانیان بسیار کشته شده بود. آن ها فرار کرده بودند و گنج های بسیار به جا گذاشته بودند. در میان آن ها کسی را زنده نیافتند ولی خیمه های خالی بسیاری به جا مانده بود.

به رستم خبر رسید که ایران زمین از تورانیان پاک شده است و دیگر هیچ نگرانی نیست. رستم از این سخنان آشفته شد و گفت به شما نگفتم که طلایه داران را بفرستید و خود به آسایش و خواب بگذرانید. آن گاه با فریاد به طوس گفت این چه جای خواب و تن پروری است اکنون ببین می توانی پیران و پولاد و هومان و دیگر پهلوانان ایران زمین را بیابی؟ بار دیگر که آن ها با سپاهی بزرگ تر باز گردند چه می کنی مگر آن ها به شما امان دادند؟

در این دشت گوهرها و خواسته های فراوان از دشمن باقی مانده است باید آن ها را گرد آوریم و نزد پادشاه فرستیم و باقی را میان سپاهیان تقسیم کنیم هر آن کس را که به بند کشیده ایم نزد پادشاه می فرستیم که او می داند با آن ها چه کند، آن بدکاران که خون پاکان ما را بر زمین  ریختند.

سر بت پرستان در آرم بخاک پدید آورم راه یزدان پاک

گودرز پیر به رستم گفت تو هر چه فرمان دهی ما همان می کنیم. آن گاه رستم به دنبال کسی بود که با شاه بدون پرده سخن گوید. فریبرز از میان آن ها کاوس را برگزید که با شاه خویشاوند بود و از نژاد شاهان. به او گفت باید نامه ای نزد شاه ببری، با خود بستگانت را هم ببر. این زبان بسته ها و گنج ها را نزد پادشاه ببر.

نامه نوشتن رستم به کیخسرو

رستم دبیری فرا خواند از او خواست چنین بنویسد، نخست از پروردگار یاد کرد و او را سپاس گفت. آن گاه شهریار جهان پادشاه ایران زمین را ستود

سپهر و زمین و زمان آن اوست روان و خرد زیر فرمان اوست
ازو آفرین باد بر شهریار زمانه مماناد ازو یادگار

آن گاه از سپاه ایران گفت که در میان سپاه سه کشور زمین گیر شده بودند. پهلوانان توران زمین از یک سو، سپاهی بزرگ از چین و سپاهی بزرگ از هند. این نبرد چهل روز به درازا کشید. کاری کردیم که جهان بر دشمن تنگ شد از بزرگان و پادشاهان این لشکریان هر کس زنده مانده است از فرطوس، منشور و خاقان چین با گنج های فراوان نزد تو می فرستم و خود می خواهم به کین سیاوش به نبرد تورانیان بروم این نامه را به فریبرز می سپارم که با پیل های جنگی و این گوهرها و کنیزها نزد تو رسد. فریبرز فرزند کاوس و عموی کیکاوس شاد و خرم با کاروان به راه افتاد.

آن شب سپاه ایران در آرامش بود تا این که سحرگاه شیپورها به صدا در آمدند. رستم آماده رفتن شده بود و فرمان داد توشه راه بردارند که راهی دشوار در پیش است.

سپاه ایران راه صحرا را در پیش گرفت. در میان راه رستم با گیو و طوس سخن گفت: “چه کسی می دانست که افراسیاب از چین و هند سپاهی برای غارت ایران زمین بیاورد. اکنون زمان ستاندن کین سیاوش است.

من او را چنان مست و بیهش کنم تنش خاک گور سیاوش کنم
که از هند و سنگان و سقلاب و چین نخوانند ازین پس برو آفرین

سپاه ایران به بیشه ای رسید در آن بیشه به استراحت پرداختند و از سوی دیگر فریبرز به سمت ایران زمین باز می گشت.

علی یزدی مقدم

داستان بعدی: نبرد رستم در برابر کافور _ داستانی از شاهنامه

این محتوا اختصاصاً برای یاد بگیر دات کام تهیه شده است استفاده از آن با ذکر منبع همراه با لینک آن و نام نویسنده یا مترجم مجاز است
برچسب ها:



نظر شما چیست؟

پرسش های خود را در بخش پرسش و پاسخ مطرح کنید

لطفا جای خالی را پر کنید







صفحه ما را در فیس بوک دنبال کنید صفحه ما را در توییتر دنبال کنید صفحه ما را در  اینستاگرام دنبال کنید صفحه ما را در لینکداین دنبال کنید