• ارسال کننده: سمیه مظفری
  • تاریخ انتشار: 2019 / 07 / 20

داستان واقعی “بِغِیل”

روزی، روزگاری پیرمردی بود که همراه با خانواده اش زندگی می کرد. آن ها عشایر کوچ رو بودند و زمستان را در صحرا که گرم بود زندگی می کردند و بهار و تابستان به کوهستان ها کوچ می کردند چون آنجا خنک بود.

این پیرمرد و پسرانش با عشایر دیگر کوچ می کردند. تمام عشایری که با آن ها بودند گله گاو و اسب داشتند ولی پیرمرد و خانواده اش هیچ چیزی نداشتند و فقیر بودند. آن ها فقط یک سیاه چادر داشتند و همیشه از راه چوپانی برای سایر خانواده ها زندگی شان را می گذراندند.

داستان واقعی بغیل

همیشه موقع کوچ پیرمرد به پسرانش می گفت ما هم با بقیه کوچ می کنیم و قتی به محل اسکان جدید می رسیدند پیرمرد از پسرانش می خواست یک آغل بزرگ (آغل از چوب ساخته می شود و جایی است که گوسفندان را در آن نگه می دارند) درست کنند. پسرها می گفتند پدر، ما که مثل بقیه گله ای نداریم چرا باید زحمت درست کردن آغل را به خودمان بدهیم. ولی پیرمرد می گفت آغل بزرگی را درست کنید و پسرها هم مجبور بودند حرف پدرشان را گوش کنند.

سال ها گذشت و پسرها از این کار پدرشان خسته شده بودند تا این که یک بار که به صحرا آمدند و اول زمستان بود بقیه عشایر شروع به ساختن آغل برای گوسفندانشان کردند، پیرمرد هم از پسرانش خواست این کار را انجام دهند. پسرها شروع به درست کردن آغل کردند و نخواستند دل پیرمرد را بشکنند. آغل خالی بود و پسرها ناراحت که چرا پدرمان کاری می کند که دیگران ما را مسخره کند. تا این که یک روز غروب مرد عربی پیش پیرمرد و پسرانش آمد و گفت: می خواهم این گله گوسفندانم را امشب در آغل شما جای دهم  اجازه می دهید؟ پیرمرد که مرد مهمان نوازی بود بدون پرسیدن یک کلمه، گفت اشکالی ندارد. و از پسرانش خواست تا به مرد عرب کمک کنند.

پیرمرد به مرد عرب تعارف کرد که بفرما داخل سیاه چادر بیرون هوا سرد است. پیرمرد پرسید راستی نام تو چیست؟ مرد عرب گفت: بِغِیل و پیرمرد گوشه سیاه چادر را کنار زد تا مرد وارد شود. وقتی به اطراف نگاه کرد مرد عرب را ندید، هر چقدر پیرمرد و پسرانش دنبال مرد گشتند نتوانستند او را پیدا کنند. روزها گذشت و دیگر آن مرد هیچ وقت برنگشت یا شاید هم اصلا وجود نداشت و پیرمرد و پسرانش به آرزوی خودشان رسیدند و صاحب گله ای بزرگ شدند. از آن به بعد نام این منطقه ای که مرد عرب گوسفندانش را به پیرمرد سپرد، بِغِیل نام دارد.

بغیل به معنای بغل کردن است. این همان قانون پر رمز و راز افکار مثبت انسان است، شوق زیاد پیرمردی در دویست سال پیش باعث شد به آرزویش برسد.

این داستان واقعی است و مربوط به دویست سال پیش می باشد و هنوز این منطقه به نام بِغِیل وجود دارد.

بتول محسنی

این محتوا اختصاصاً برای یاد بگیر دات کام تهیه شده است استفاده از آن با ذکر منبع همراه با لینک آن و نام نویسنده یا مترجم مجاز است
برچسب ها:



نظر شما چیست؟

پرسش های خود را در بخش پرسش و پاسخ مطرح کنید

لطفا جای خالی را پر کنید







صفحه ما را در فیس بوک دنبال کنید صفحه ما را در توییتر دنبال کنید صفحه ما را در  اینستاگرام دنبال کنید صفحه ما را در لینکداین دنبال کنید