اسم: موسی
لقب ها: کاظم، صابر، صالح و امین
کنیه ها: ابوالحسن، ابو ابراهیم
ولادت: روز یکشنبه 7 صفر سال 128 هجری
محل ولادت: ابواء (محلی بین مکه و مدینه)
شهادت: 25 رجب سال 183 هجری
محل دفن: کاظمین
مدت عمر: 55 سال
مدت امامت: 35 سال
همسر: نجمه خاتون (و چند کنیز)
فرزندان: 37 نفر
کیفیت ولادت امام کاظم (ع)
مادر امام کاظم (ع) حمیده خاتون است، او زنی عالمه و فقیه بود. امام صادق (ع) به زن های دیگر امر می کرد که در فراگیری مسایل و احکام دین به او مراجعه کنند.
ابو بصیر می گوید: به همراه امام صادق (ع) از مکه مراجعت می کردیم در منزل ابواء مشغول خوردن چاشت بودیم که یک نفر خبر آورد که وضع حمل حمیده فرا رسیده است. حضرت وارد خیمه زن ها شد و بعد از مدتی مسرور و خندان از آن جا خارج شد، از علت شادی سوال کردیم، فرمود: خداوند پسری به من عنایت کرد که بهترین خلایق است.
بعد که به مدینه رسیدند حضرت صادق (ع) به مدت سه روز مردم را اطعام فرمود.
فضایل امام کاظم (ع)
حضرت امام موسی کاظم (ع) عابدترین مردم بود، تهجد شبانه داشت، روزه بسیار می گرفت و صدقه بسیار می داد.
بسیار حلیم و بردبار و با گذشت بود، به طوری که از گناه و تقصیر دیگران زود می گذشت لذا آن حضرت را کاظم گویند.
از خوف خدا آن قدر گریه می کرد که محاسن شریفش از اشک خیس می شد.
صله و احسان او نسبت به ارحامش زیاد بود.
صوت و صدای خوبی داشت لذا هر کس صدای تلاوت قرآن آن حضرت را می شنید به گریه می افتاد.
برخی معجزات امام موسی کاظم (ع)
1- هنگامی که هارون ایشان را زندانی کرد، زن زیبایی را برای فریب دادن آن حضرت فرستاد تا شاید امام تمایلی به سوی او پیدا کند و قدری از منزلتشان به واسطه توجه به آن زن کم شود، ولی انفاس قدسیه امام در آن زن اثر کرد و به قدری متنبه شد که مرتب به سجده می رفت و می گفت: قدوس قدوس سبحانک سبحانک سبحانک.
2-مردی از اهالی ری نقل می کند که یکی از کاتبان یحیی بن خالد در ولایت ما منصوب شد. من مقداری مالیات بدهکار بودم و از طرفی امکان پرداخت آن را نداشتم. به همین جهت بسیار اندوهگین و ناراحت بودم. بعضی می گفتند این والی جدید شیعه است برو از او مهلت بخواه ولی من می ترسیدم نزد او بروم و ادعای تشیع کنم، لذا تصمیم گرفتم خدمت امام موسی بن جعفر (ع) بروم.
پس به سفر حج رفتم و خدمت حضرت رسیدم و مشکلم را عرض کردم، حضرت نامه ای به این مضمون خطاب به او نوشت.
“عرش خداوند را سایه ای است که در آن ساکن نمی شود مگر کسی که به برادر دینی اش نیکی کند یا غصه اش را بر طرف سازد و یا او را شادمان نماید و این شخص برادر تو است.”
چون از سفر حج بازگشتم شبی به منزل والی رفتم و گفتم: به والی بگویید مردی از حضرت موسی بن جعفر (ع) برایت پیغام آورده است، چون این خبر به او رسید با خوشحالی با پای برهنه نزد من آمد، درب خانه را باز کرد، مرا بوسید و در بر گرفت و از احوال امام سوال کرد.
وقتی خبر سلامتی حضرت را گفتم شاد شد و مرا داخل خانه برده بالای اتاق خود نشاند و خودش مقابل من نشست. آن گاه نامه حضرت را به او دادم، او ایستاد و نامه را قرائت کرد و بر چشمانش نهاد و گفت: امر بفرمایید. گفتم در دفتر حساب شما من هزار درهم بدهکارم و این دامنگیر من می شود و مرا هلاک می کند. او دفتر حساب را خواست و تمامی بدهی مرا خط زد و تسویه حساب مرا داد، سپس جامه ها، پول ها، غلامان و چهار پایانش را و هر چه را که داشت طلبید و بین من و خودش تقسیم کرد و هر چیزی را که به من می داد می گفت: ای برادر آیا راضی شدی من هم می گفتم: بلی به خدا قسم مرا مسرور کردی.
وقتی از آن جا خارج شدم با خود گفتم من که چیزی ندارم در عوض این محبت ها به او بدهم، خوب است امسال به حج رفته برای او دعا کنم و امام را از محبت او مطلع سازم. وقتی در مراسم حج خدمت آن حضرت رسیدم امام فرمود فلانی کارت با آن مرد به کجا رسید؟ من جریان را برای امام نقل کردم، پیوسته صورت امام گشاده می شد، عرض کردم: ای مولای من آیا کارهای این مرد شما را مسرور کرد؟
فرمود: بلی به خدا قسم کارهای او مرا مسرور کرد، امیرالمومنین (ع) و جدم رسول خدا (ص) را نیز مسرور کرد، همانا او، حق تعالی را هم مسرور کرد.
3- زنی با چند بچه قد و نیم قد، اشک ریزان وارد یکی از مناطق اطراف مدینه شد و داد می کشید. امام موسی کاظم (ع) جلوتر رفت و به او فرمود: “آرام باش، چه اتفاقی افتاده که این قدر ناراحت و اندوهگین هستی؟”
زن به احترام امام از روی زمین بلند شد و گفت: “من با این بچه های صغیر، غریب و تنها هستم. شوهرم از دنیا رفته و سرپرستی این ها با من است. تنها راه درآمدم گاو شیرده ای بود که آن هم در حال مُردن است و شیر ندارد.” امام موسی کاظم (ع) فرمود: “ناراحت نباش، خدا بزرگ و روزی رسان است. به او توکل کن و امیدوار باش.” زن یک مرتبه سکوت کرد و گفت: “همه آؤزوی من این است که گاوم سالم باشد.” امام فرمود: “با لطف خدا این کار امکان پذیر است به تو قول می دهم گاو، سالم شود و بیش تر از قبل شیر دهد.” زن آهی کشید و به صورت نورانی امام نگاه کرد و گفت: “خدا خیرت دهد، هر کاری می توانی برای این بچه ها انجام بده. اگر گاو من بمیرد، بد بخت می شوم.”
امام رو به قبله ایستاد و دعا کرد. سپس کنار گاو آمد و دست خود را به بدن آن کشید. ناگهان گاو چشمانش را باز کرد و دمش را تکان داد. غلتی زد و تکانی به خودش داد و از روی زمین بلند شد و ایستاد. زن اشک شوق ریخت و با صدای بلند گفت: “خدایا شکر! پروردگارا، تو را سپاس می گویم!” حالا دیگر خیال زن راحت شد و از امام تشکر کرد.
شهادت امام کاظم (ع)
حضرت موسی بن جعفر (ع) در زمان خلافت منصور اگر چه آزاد بود ولی جاسوسان رفت و آمدهای خانه ایشان را زیر نظر داشتند. امام (ع) بعد از منصور مدت ده سال نیز در مزان حکومت مهدی عباسی زندگی کرد که او یک بار حضرت را به عراق طلبید و در آن جا محبوس نمود ولی چون معجزات بسیاری از امام دید جرات آزار رساندن به حضرت را پیدا نکرد و ایشان را آزاد نمود.
بعد از مهدی، هادی عباسی به خلافت رسید. او نیز مدت زیادی حضرت را زندانی کرد اما اجل مهلتش نداد و از دنیا رفت.
وقتی هارون به خلافت رسید، دستور داد حضرت را به بصره بفرستند، لذا امام را در حال نماز در کنار قبر پیامبر (ص) گرفته و به بصره نزد عیسی بن جعفر بن ابی جعفر منصور فرستادند و یک سال در آن جا زندانی شد. هارون پی در پی دستور قتل حضرت را به عیسی می داد ولی او جرات این کار را نداشت.
بالاخره هارون دستور داد امام را از زندان بصره به زندان بغداد آوردند و مدتی در زندان های فضل بن ربیع، فضل بن یحیی و سندی بن شاهک محبوس بود و در همین زندان بود که حضرت را با زهر به شهادت رساندند.
در اواخر عمر امام، روزی هارون شخصی را نزد حضرت فرستاد و پیغام داد اگر شما اعتراف کنید که قصد براندازی حکومت مرا داشته و از من طلب عفو نمایید شما را آزاد می کنم.
حضرت فرمود: من یک هفته دیگر بیشتر زنده نیستم و چنین کاری را نخواهم کرد.
نقل کرده اند که در زندان ها مرتب حضرت به عبادت و نماز مشغول بود، وقتی سندی بن شاهک امام را مسموم کرد، عده ای از بزرگان بغداد را دعوت کرد و گفت این موسی بن جعفر (ع) است که به مرگ طبیعی از دنیا رفته و کسی او را نکشته است. آن ها بدن امام را بررسی کردند، آثار جراحتی ندیدند و طبق دستور سندی بن شاهک نامه ای حاوی همین مضمون را امضا و تایید نمودند فقط احمد بن حنبل آن نامه را امضا نکرد.
بدن امام را در بازار (معروف به سوق الریاحین) و کنار پل (جسر) بغداد گذاشتند و مردم همه می آمدند و امام را می دیدند. در همین حال که مردم اجتماع کرده بودند، اسب سندی بن شاهک رمید و او را در آب انداخت و غرق شد.
نقل شده است که سلیمان بن ابی جعفر عموی هارون بدن حضرت را گرفت و با کفنی قیمتی که برای خود تهیه کرده بود پوشانید و با احترام کامل امام را تشییع کردند.
هارون برای آرام کردن مردم نامه ای به سلیمان عموی خود نوشت و این عمل او را تحسین کرد و نوشت که خدا لعنت کند سندی بن شاهک که بدون اجازه من دست به چنین عملی زد و امام را به قتل رساند.
حضرت امام رضا (ع) جهت تجهیز بدن پدر بزرگوارش از مدینه به بغداد آمد و امر غسل و دفن موسی بن جعفر (ع) را خود انجام داد.
نقل کرده اند که در زندان سندی بن شاهک خیلی به حضرت سخت گذشت، به طوری که امام موسی بن جعفر (ع) که تا آن زمان خدا ره به خاطر نعمت زندان که جای خلوتی برای عبادت او بود شکر می کرد، دعا کرد که خدا او را از زندان خلاص نماید. “پروردگارا! مرا از زندان هارون رهایی بخش و از دست او نجات ده. ای که درخت را از میان سنگ و گل و آب می رهانی، و شیر را از بین آلودگی ها و خون بیرون می آوری، و طفل را از میان رحم خلاصی می دهی، و آتش را از بین آهن و سنگ بیرون می کنی، و جان ها را از میان اعضا بدن رها می سازی، مرا از دست هارون خلاصی بخش.”
سرانجام دعای امام مستجاب شد و در سال چهاردهم خلافت هارون به شهادت رسید.
تنظیم: سمیه مظفری
برگرفته از کتاب “آشنایی با زندگی چهارده معصوم علیهم السلام” تالیف: سید مهدی شمس الدین، انتشارات شفق.