سعی کن تواضع و خویشتن داری بر اعمالت حاکم شود
میل عمیقی در قلب همه برای رفتاری با سخاوت به جای خود خواهی وجود دارد و یک نمونه خوب از سخاوت می تواند موجب ایجاد چندین و چند مورد دیگر گردد.
بسیار تجربه کردم که چطور اعتدال و خویشتن داری خودم، دیگران را میانه رو ساخته است. انسان ها وقتی اعتدال و خویشتنداری را در اعمال رهبرشان می بینند، مشتاق فرونشاندن غرایز جامعه ستیزشان می شوند.باعث شدم تا مردمم تفاوت اساسی بین نجابت و خویشتن داری را دریابند. به ایشان گفتم که یک شخص نجیب در روز روشن هیچ کاری که مستحق سرزنش باشد را انجام نمی دهد، اما یک نمونه کامل از خویشتن داران، که همه مان باید باشیم، این است که از اعمال ناشایست حتی در پنهان ترین و سرّی ترین زوایای زندگی شخصی اش نیز دوری کند.
اگر دوستانم مرا به عنوان رهبری که در هر لحظه با تمام وجود دست از تقوا نمی کشد، بشناسند و رهبری که کار سخت را پیش از هر چیز دیگری برگزیده است، خویشتن داری در وجودشان ریشه خواهد دواند.
بدین ترتیب یک بارگاه باشکوه را تشکیل دادم که تمام دوستان در آن به یکدیگر احترام می گذاشتند و مهربانی را تا زمانی که به اوج شکوفایی خود رسید، رواج دادند. در کاخ من هرگز سخنان آکنده از خشم و عصبانیت و نفرت یا خنده های تمسخر آمیز شنیده نمی شد.
مهارت های نظامی مردانم با به شکار رفتن همچنان در اوج ماند. افسران را دعوت به بازی هایی می کردم که مطمئن ترین راه برای حفظ توانایی در سواری بود. سختی تعقیب صید، افسران را محکم می کرد و ایشان را در برابر سرما و گرما و گرسنگی و تشنگی مقاوم می ساخت.
گروه های شکار را شخصا رهبری می کردم مگر اینکه کارهای روزانه مرا در قصر نگه می داشت. هیچ گاه سر سفره شامم بدون آنکه آنقدر تحرک داشته باشم تا نیاز به غذا پیدا کنم، ننشستم. حتی اسبانم نیز مجبور بودند پیش از دریافت غذایشان عرق بریزند.
به خاطر تمرین مداوم، من و دوستانم همیشه آماده ی واکنش در موارد اضطراری بودیم.
مردانی که شایسته فرماندهی می دیدم را با تمرین و پاداش هایی که به ایشان می دادم و هم چنین با رهبری خودم پرورش می دادم. با چنین روش هایی، صلح و امنیت امپراتوری ام تضمین می شد.
اعطای هدایا به قدرتمندان
معتقدم حکمرانان امپراتوری ام از پاداش بسیار بیشتری به خاطر وفاداری شان نسبت به دیگر حاکمان دنیا برخوردار شدند، چرا که به ایشان لباس های گران قیمت پوشاندم، جواهرات خیره کننده هدیه دادم و اسبان قهرمان با افسار زرین اعطا کردم. آیا این یک رشوه ی صِرف بود؟ شاید، اما این، قلب هایشان را از آن من کرد و صلح را در امپراتوری ام برای تمام کسانی که در محدوده مرزهایش قرار داشتند به ارمغان آورد.
سخاوتم نسبت به کسانی که برایم اطلاعات مهمی می آوردند، باعث شد تا تعداد بیشماری از مردم با چشم هایی باز و گوش هایی هوشیار به دنبال اخباری که ممکن بود به کارم بیاید، باشند. من نیز به نوبه خود، به هر کس که ادعا داشت اطلاعاتی کارآمد دارد، گوش فرا می دادم.
شایعه ای رواج یافت که پادشاه هزار چشم و هزار گوش دارد. آدم های خرافاتی از بیان آشکار نارضایتی شان می ترسیدند «چرا که بزرگ پادشاه یقینا صدای آنها را می شنود.» آن ها همیشه در هراس از طرح ریزی برای کشتنم بودند«چرا که بزرگ پادشاه خودش شخصا ما را در حین عمل خواهد گرفت.»
ثروت برای تقسیم است و نه برای جمع آوری و پنهان کردن
روزی هنگام شام در بابل، کرزوس مرا به خاطر گشاده دستی سرزنش کرد و مدعی شد که به زودی به فقر و فلاکت خواهم افتاد.
پاسخ دادم: «گمان می کنی تا به حال چه اندازه ثروت می توانستم گرد بیاورم، اگر غنایم را با دوستانم تقسیم نمی کردم؟»
کرزوس مبلغ بسیار بالایی گفت.
گفتم: «کرزوس! حالا می خواهم هستیفر نظریه تو را به سنجش بکشد.»
رو به هستیفر گفتم:« نزد توانگر ترین دوستانم برو و به ایشان بگو که برای کاری بزرگ به پول نیاز دارم. مبلغی که هر کدام می تواند به من بدهد را بنویس. سپس نامه ی هر یک را مهر و موم کن و سپس همراه کرزوس نزدم بیا و در حضورم نامه ها را به او بده.»
روز بعد، کرزوس وقتی مبالغی را که دوستانم متعهد پرداختش شده بودند را جمع زد، رنگش کانلا پرید. بریده بریده گفت: «این مقدار بسیار بیشتر از آن است که کسی بتواند تنها برای خودش جمع کند!»
گفتم: «می بینی، کرزوس؟ تقریبا بی نهایت ثروت دارم. حال تو به من نصیحت می کنی که این ثروت را جمع و پنهان کنم و به خاطر آن مورد رشک و نفرت قرار گیرم و به سربازان برای پاسداری دایم از آن مزد دهم. تصمیم گرفته ام تا دوستانم را ثروتمند کنم و ایشان با این کار تبدیل به خزانه دار زنده می شوند و محافظانی بسیار بهتر برای این طلا ها خواهند بود.»
کرزوس غمگین گفت: «و دقیقا به این دلیل نیمی از دنیا را تصاحب کرده ای و من صاحب چیزی جز اجازه برای نشستن سر سفره ی تو نیستم.» سپس سرش را تکان داد.
از ضایع کردن پول دوری کن
چیز دیگری نیز برای گفتن داشتم.
کرزوس! شیطان چیزی ناشایست در دل مان می نشاند، چیزی که همگی مان را قلبا فقیر می کند. در هر زمان و دوره ای هر کسی در این اندیشه بوده است که تمام ثروت های دنیا را تصرف نماید. حتی می توان صدای ناخوشایند این طَمع را بشنوم، اما خوب می دانم چطور از بلای کشنده ای که طمع در پی دارد، دوری کنم، حالا به من بگو، توانگرترین مردان با ثروت بی اندازه شان چه می کنند؟
کرزوس به سختی و در حالی که دستش را روی سر طاسش می کشید، گفت: « مردان طلا را در زمین دفن می کنند و فقط کمی از آن غیرمدفون می ماند.»
بله و این چه حماقتی است! دیگر غیر از این با پول شان چه می کنند؟
کرزوس گفت: «بیشتر ثروتمندان آن را مدام محاسبه می کنند و بر آن می افزایند و بر آن نگهبان می گمارند.»
پس آیا طلا برایشان جز دردسر چیزی دارد؟
گفت: «قطعا خیر. برخی از ایشان زمان بسیار بیشتری به پول شان نسبت به فرزندانشان اختصاص می دهند.»
اما با آن ثروتی که دارند، نمی توانند بیشتر از اشتهایشان چیزی بخورند، البته اگر می توانستند قطعا چنین می کردند! با وجود داشتن جامه های زرین نمی توانند همه را با هم تن کنند که اگر چنین نمایند مرگ را پیش روی خود می بینند! ثروت بیش از اندازه شان چیزی جز اندوه برایشان نمی آورد. من به نوبه خود، سعی می کنم ایمانم به خدایان را حفظ کنم و دست تضرع به سوی شان دراز کنم. وقتی بیشتر از نیاز داشته باشم، مازاد آن را به دوستانم می دهم. با کمک به دوستانم، عشق شان را به دست می آورم، یا حتی چیزی بیش از آن. و در مقابل قدردانی، اعتبار و حتی خود زندگی را دریافت می دارم. بدین ترتیب شکوه زمینی ام رشد می یابد و روز به روز بیشتر می گردد.
طلا خداوندگار قدرت و روشنی نیست
کرزوس گفت: «زیرکی تو استعدادی خدادادی است تا جایی که حتی تصورش را هم نمی کردم، کورش. چه احمقی بودم که فکر می کردم ثروت همه چیز است و چقدر روشن است که آن تفکراتم روزی مرا به ورطه ای عمیق کشاند.»
گفتم:« پس در نهایت دریافتی کرزوس، که مرد خشنود حقیقی، صاحب ثروت فراوان نیست. تاج سروری از آن کسی خواهد شد که توان به دست آوردن پول به اندازه استفاده ی آبرومندانه از آن و از دست ندادن آن را در طلب قدرت را داشته باشد.»
برگرفته از کتاب کورش بزرگ، زندگینامه بنیانگذار هخامنشیان براساس نوشته های گزنفون، نویسنده: گزنفون، بازنویسی: لری هدریک، مترجم: علی شیعه علی
تنظیم: میترا نامجو
نظر شما چیست؟