با توجه به نزدیک شدن به روز شهادت امام حسن مجتبی (ع) که به روایتی در روز هفتم ماه صفر می باشد، برای آشنایی بیشتر خوانندگان عزیز با این امام بزرگوار، خلاصه ای از زندگی، اوضاع سیاسی زمان امام و شهادت ایشان تهیه شده است.
اسم: حسن
لقب: زکّی
کنیه: ابو محمد
ولادت: شب سه شنبه 15 رمضان سال سوم هجری.
شهادت: هفتم یا بیست و هشتم ماه صفر سال پنجاهم هجری.
مدت عمر: 47 سال
مدت امامت: 10 سال
محل ولادت: مدینه منوره
محل دفن: مدینه منوره (قبرستان بقیع)
همسران: ام بشیر بنت ابی مسعود- خوله بنت منظور- ام اسحاق بنت طلحه- جعده بنت اشعث بن قیس.
فرزندان: 15 فرزند برای حضرت ذکر کرده اند که اسامی آنها عبارتند از:
زید بن الحسن-ام الحسن-ام الحسین- حسن مثنی- عمر- قاسم- عبدالله- عبدالرحمن- حسین– طلحه- فاطمه- ام عبدالله- ام سلمه- رقیه- فاطمه دوم.
و بعضی فرزندان امام حسن علیه السلام را تا 23 نفر هم ذکر کرده اند.
فضائل
ابو هریره می گوید: روزی خدمت رسول خدا (ص) بودم، حسن بن علی (ع) وارد شد و در دامان پیامبر نشست، پیغمبر سه بار گفت:
خداوندا حسن (ع) و هر که او را دوست دارد، دوست می دارم.
پیامبر (ص) فرموده است: حسن و حسین دو سید جوانان اهل بهشت و گل بوستان من هستند.
شیخ صدوق از امام صادق (ع) نقل می کند: که امام باقر (ع) و او از پدر خود امام سجاد (ع) نقل کرده که امام حسن (ع) در زمان خود از همه مردم عبادت و زهدش بیشتر بود، پیاده به حج می رفت، همیشه در ذکر خدا و از یادآوری مرگ و قیامت و عبور از صراط و عرضه اعمال در محضر خداوند، خائف و گریان بود، و از همه راستگوتر و کلامش از همه فصیح تر بود.
درباره حلم و بارداری او، نقل شده: که روزی حضرت سوار مرکب خود بود و مردی از اهل شام آن حضرت را ملاقات کرد. آن مرد به واسطه جوّ بد تبلیغات شروع به ناسزا گفتن امام کرد، ولی آن حضرت هیچ پاسخی نداد. مرد شامی از دشنام دادن خود صرف نظر کرد.
آنگاه حضرت به او سلام کرد و با خنده به او فرمود:
گمان می کنم غریب باشی و گویا امر بر تو مشتبه شده، اگر نیازی داری من برآورده می کنم و…
آن مرد شرمنده شد، عذر خواهی کرد و گفت: قبل از ملاقات، تو دشمن ترین مردم و الان محبوبترین خلق خدا نزد من هستی، این را گفت و رفت.
روزی تعدادی از فقرا جهت رفع نیازشان به امام مراجعه کردند، حضرت دستور داد هر چه در خانه موجود است به آنها بدهند.
نقل کرده اند: که در تشییع جنازه امام حسن (ع) حتی مروان بن الحکم هم شرکت کرده بود، امام حسین (ع) به او فرمود: آیا جنازه برادرم را بردوش حمل می کنی در حالیکه در زمان حیات، دلش از دست تو خون بود!
او جواب داد: آنچه انجام دادم با کسی کردم که حلم و بردباری او با کوهها معادل بود.
اوضاع سیاسی زمان امام
بعد از شهادت امام علی (ع) رهبری جامعه اسلامی بر عهده امام مجتبی (ع) قرار گرفت و این در حالی بود که پایه های حکومت معاویه در شام محکم شده و رسما ادعای خلافت و رهبری مسلمین را مطرح کرده بود.
روز بیست و یکم ماه رمضان بعد از دفن حضرت علی (ع)، امام حسن (ع) بر منبر رفت و از سوابق درخشان خود و پدر و خاندانش سخن گفت و مردم را به بیعت با خود فراخواند و مردم با او بیعت کردند.
آنگاه امام به شهرهای عراق حاکم و نماینده فرستاد و دستور داد مردم برای جنگ با معاویه حاضر شوند، معاویه دو نفر جاسوس به عراق فرستاده و آنها نیز منافقین را علیه امام حسن (ع) تحریک کردند. حضرت آن دو جاسوس را دستگیر و در نامه ای به معاویه از این حرکت به او اعتراض کرد.
پس از ردو بدل شدن چند نامه بین امام حسن (ع) و معاویه، لشکر عظیمی با فرماندهی معاویه به سوی عراق حرکت کرد.
امام حسن (ع) چهار نفر را برای جلوگیری از پیشروی معاویه به سوی او فرستاد تا بعدا بقیه لشکر را گسیل دارد و در طول چند روز حدود چهل هزار نفر پیاده و سواره نظام جمع شده و آماده حرکت بودند که به حضرت خبر رسید فرمانده لشکر چهار هزار نفری امام بوسیله پول خریده شده و به همراه عده ای به سوی معاویه رفته اند.
حضرت دوازده هزار نفر دیگر به سوی معاویه فرستاد و خود برای باقیمانده سپاه سخنرانی کرد و فرمود:
آنچه من برای شما می خواهم خیر شماست و باید شما مطیع امر من باشید.
عده ای از منافقین که مترصد فرصت بودند و در لشکر هیاهو کرده و به سوی حضرت هجوم بردند، خیمه او را غارت کردند و حتی سجاده زیر پای امام را کشیدند. حضرت وقتی وضع را اینگونه دید با جمعی از شیعیان وفادار خود به سوی مدائن حرکت کردند.
در بین راه یک نفر به حضرت حمله کرد و ایشان را مجروح ساخت که تعدادی از اطرافیان امام آن مهاجم را به قتل رساندند و امام را به خانه والی مدائن سعد بن مسعود ثقفی (عموی مختار ثقفی) بردند.
مختار پنهانی به عمویش گفت: بیا حسن را تسلیم معاویه کنیم تا او حکومت عراق را به ما بدهد، عمویش عصبانی شد و مختار را توبیخ کرد و به مداوای حضرت مشغول شد.
از طرف دیگر روسای سپاه امام حسن (ع) نامه هایی به معاویه نوشتند که به سوی عراق حرکت کن تا ما حسن بن علی (ع) را به تو تحویل دهیم، و بدان که دلهای ما با تو می باشد.
معاویه نامه های سران لشکر را برای امام فرستاد و از او خواست که دست از جنگ برداشته و صلح را بپذیرد.
امام حسن (ع) وقتی که بی وفایی پیروان خود را مشاهده کرد، متوجه شد که اگر به جنگ بپردازد عده قلیلی از شیعیان خالص و پیروان وفادار او کشته می شوند و منافقین نیز فرار خواهند کرد، و نفعی عاید مسلمین نمی گردد، لذا برای آخرین بار از مردم دعوت کرد تا در محلی برای جنگ اجتماع کنند، خود نیز ده روز در آن محل (که بیرون از شهر بود) توقف نمود، اما بیش از چهار هزار نفر جمع نشدند.
حضرت بر منبر رفت و خطبه ای خواند و فرمود:
عجب دارم از گروهی که نه حیا دارند و نه دین، من می خواستم دین خدا را برپا کنم ولی شما مرا یاری نکردید، وای بر شما!!
من به تنهایی هم می توانم عبادت خدا را بجای آورم، ولی برای اقامه دین خدا قیام کرده ام، به خدا سوگند چون خلافت را به معاویه بگذارم شما هرگز روی شادی را نخواهید دید، و او انواع عذابها را بر شما وارد می سازد، گویا می بینیم که فرزندان شما بر در خانه فرزندان آنها ایستاده و آب و طعام می طلبند.
به خدا سوگند اگر یارو یاوری داشتم امر خلافت را به معاویه واگذار نمی کردم، زیرا خلافت بر بنی امیه حرام است.
پس اُف بر شما باد که به زودی خسران و زیان حاصله از اعمالتان را خواهید دید.
آنگاه نامه ای برای معاویه نوشت و فرمود: چون مردم برای اقامه حق و کتاب و سنت رسول خدا مرا یاری نکردند با شرایطی صلح می کنم و بدان که از غضب خلافت پشیمان می شوی همانند غاصبین گذشته، ولی آن وقت پشیمانی سودی برایت ندارد. پس شرایط خود را توسط پسر عمویم عبدالله بن حارث برایت فرستادم، اگر چه می دانم به آنها وفا نمی کنی.
متن صلح نامه
بسم الله الرحم الرحیم
صلح کرد حسن بن علی بن ابیطالب با معاویه بن ابی سفیان که متعرض او نگردد به شرط آنکه:
- او (معاویه) در میان مردم به کتاب خدا، سنت رسول خدا (ص) و سیره خلفای شایسته عمل کند.
- بعد از خود احدی را ولیعهد نکند.
- مردم در همه نقاط کشور اسلامی از شرّ او در امان باشند.
- پیروان علی (ع) از او ایمن باشند.
- او هیچ گونه مکری بر حسن و حسین و سایر اهل بیت و خویشان پیامبر نیندیشد و بکار نگیرد.
- در نمازها به علی (ع) سبّ و دشنام ندهند.
صلح نامه مورد موافقت قرار گرفته و عده ای از طرفین به عنوان شهود آن را امضا کردند.
آنگاه معاویه به سوی کوفه حرکت کرد و روز جمعه در نخلیه نماز خواند و در خطبه خود گفت: من با شما جنگ نکردم تا نماز بخوانید و روزه بگیرید، بلکه جنگ کردم تا حاکم شما شوم و موفق شدم، و شروطی که با حسن بن علی (ع) کردم همگی زیر پای من است و به هیچیک از آنها وفا نخواهم کرد.
بعد به کوفه آمد و چند روزی ماند، یک روز به مسجد آمد و از امام حسن (ع) خواست تا بر منبر رفته و خلافت را حق معاویه بداند، امام حسن (ع) بر منبر رفته و خود را معرفی کرد و فرمود: حکومت حق من بود ولی چون یاوری در مقابله با معاویه پیدا نکردم صلح کردم و این صلاح امت است و حجت بر هر کس که مطیع من باشد تمام است.
پس از او معاویه بر منبر رفت و به علی (ع) فحش داد و به امام حسن نیز ناسزا گفت.
امام حسین (ع) برخاست تا جواب او را بدهد ولی امام حسن (ع) او را نشاند و خود برخاست و نسب خود و معاویه را بر شمرد و گفت:
ای کسی که به پدرم علی ناسزا می گویی، خدا لعنت کند هر کدام از من و تو را که حسب و نسب او گمنامتر است، در مسجد ولوله ای بر پا شد و همه آمین گفتند و جلسه به هم خورد.
آنگاه معاویه امام حسین (ع) را به بیعت فراخواند ولی امام حسن (ع) فرمود: او را رها کن که خود و اهل بیتش بیعت نمی کنند تا کشته شوند. بعد از مصالحه امام حسن (ع) با معاویه، عده ای گرد حضرت جمع شدند و امام را ملامت کرده و بعضی دیگر نیز توهین می کردند امام حسن (ع) فرمود: وای بر شما، نمی دانید که من چکار کرده ام، آیا نمی دانید که من بر شما واجب الاطاعه هستم؟ و آنچه انجام داده ام خیر شما بوده است.
شهادت
معاویه طی پیغامی به جعده همسر حضرت اطلاع داد که اگر حسن بن علی (ع) را زهر دهی صد هزار درهم به تو هدیه داده و تو را همسر فرزندم یزید خواهم کرد، جعده هم پذیرفت.
یک روز که هوا بسیار گرم بود و امام حسن (ع) روزه داشت، هنگام افطار جعده ظرف شیری که سم در آن ریخته بود بدست حضرت داد. امام چون شیر را میل کرد فهمید که شیر مسموم است، کلمه استرجاع را گفت و رو به جعده فرمود:
ای دشمن خدا مرا کشتی، خدا تو را بکشد، آن شخص تو را فریب داد و بعد از من نیز بهره ای نخواهی داشت.
امام حسن (ع) دو روز در بستر درد و بیماری بود ولی در روز هفتم یا روز بیست و هشتم ماه صفر به شهادت رسید.
شیخ مفید نقل کرده که علت تصمیم معاویه به قتل امام حسن (ع) این بود که او می خواست برای فرزندش یزید از مردم بیعت بگیرد، و امام حسن (ع) و عهد نامه معهود را مانع راه خود می دید، ضمنا از حشمت و جلال امام حسن (ع) و اقبال مردم نسبت به او در هراس بود، لذا زهری برای جعده فرستاد تا امام را مسموم کند و او آن کار را انجام داد. حضرت امام حسن (ع) بعد از چهل روز که در بستر بود به شهادت رسید.
امام حسین (ع) بدن برادر را غسل داد و کفن کرد و در قبرستان بقیع به خاک سپرد.
منقول است که جنازه امام حسن (ع) را به طرف قبر رسول خدا (ص) بردند. ولی مروان و عده ای از آل سفیان و عایشه از دفن جنازه حضرت در مرقد رسول اکرم (ص) جلوگیری کرده و اجازه ندادند سبط اکبر پیامبر (ص) در کنار جد بزرگوارش دفن شود. کار به درگیری لفظی کشیده شد. ولی امام حسین (ع) جلوی زد و خورد را گرفت و فرمود: برادرم وصیت کرده که پای جنازه ام خونی ریخته نشود وگرنه با زور شمشیر او را کنار قبر پیامبر (ص) دفن می کردم.
روایت کرده اند که خویشتن داری امام حسین (ع) و بنی هاشم نتوانست جلوی عداوت بنی امیه را بگیرد و سرانجام جنازه امام حسن (ع) را تیر باران کردند.
بهر حال بدن مطهر امام را در قبرستان بقیع به خاک سپردند، امام حسین (ع) کنار قبر برادرش اشعاری تلاوت کرد:
أأدهن رأسی ام اطیب محاسنی و رأسک مغفور و انت سلیب
بکائی طویل و الدّموع غریزه و انت بعید و المزار غریب
آیا سرم را روغن بزنم و آرایش کنم یا محاسنم را معطر سازم در حالیکه سر تو بر خاک نهاده شده و تو عریان از لباس در کفن هستی.
گریه ام طولانی و اشکم همیشه جاری است و تو از من دور هستی و مزارت با فاصله است.
برگرفته از کتاب “آشنایی با زندگی چهارده معصوم (ع)”، نویسنده: سید مهدی شمس الدین، انتشارات: شفق می باشد.
تنظیم: میترا نامجو