وب سایت آموزشی یاد بگیریادبگیر
  • پرسش و پاسخ
  • تماس با ما
  • آشپزی
  • آموزش اینترنت
  • آموزش زبان انگلیسی
  • آموزش عکاسی
  • بازی فکری و سرگرمی
  • خواندنی ها و سرگرمی
  • دانش و فناوری
  • سلامتی و بهداشت
  • فیلم
  • کسب و کار
  • مذهبی
  • مقالات صوتی
  • موفقیت و خود سازی
  جستجو در یاد بگیر
عناوین تصادفی در خواندنی ها و سرگرمی
معرفی سگ با نژاد شیبا اینو

معرفی سگ با نژاد شیبا اینو

بهترین کفش ها برای ست کردن با شلوار جین – قسمت اول

بهترین کفش ها برای ست کردن با شلوار جین – قسمت اول

معرفی سگ با نژاد پامرانین

معرفی سگ با نژاد پامرانین

رفتن طوس به ترکستان و جنگ با پسر سیاوش – داستانی از شاهنامه

رفتن طوس به ترکستان و جنگ با پسر سیاوش – داستانی از شاهنامه

ساعت ها دیگر عقب و جلو نمی روند؟

ساعت ها دیگر عقب و جلو نمی روند؟

ازدواج بدون شکست

ازدواج بدون شکست

دوربین مخفی بسیار خنده دار سرکار گذاشتن مردم!

دوربین مخفی بسیار خنده دار سرکار گذاشتن مردم!

چرا کسب و کارت جایی که باید نیست؟

رفتن طوس به ترکستان و جنگ با پسر سیاوش – داستانی از شاهنامه

مطلب قبلی:

بر تخت شاهی نشستن کیخسرو – داستانی از شاهنامه

کیخسرو پهلوانان ایران زمین را یک به یک نزد خود خواند و آنها را ستایش کرد و به هر کدام هدایایی گرانبها بخشید چنان که همگان از سخاوت او انگشت به دهان ماندند.

خسرو که در اندیشه خونخواهی پدر بود گرگین پهلوان بزرگ را فرا خواند و پیامی برای افراسیاب فرستاد. در این پیام از همه نامردی و ستم هایی که به ایران زمین روا داشته بود، از بریدن سر نوذر تا کشتن سیاوش و بد عهدی و فریبکاری او گفت تا نقشه کشتن خودش.

چنین چند گویم ستم های توهمانا که دوزخ سزد جای تو

در پایان از افراسیاب خواست که اگر می خواهد از سپاه ایران در امان باشد همه آن هایی را که در این کینه نقش داشتند به ایران فرستد تا به کین سیاوش سر آنها را از بدنشان جدا کنند و اگر از فرمان من سرپیچی کنی با سپاهی بزرگ به توران زمین حمله خواهم کرد.

گرگین بی درنگ سوار بر اسب شد و به سوی توران زمین به راه افتاد تا پیام کیخسرو را به افراسیاب برساند.

آن شب رستم به همراه زواره به دیدن خسرو رفتند و از همه چیز سخن گفتند.

رستم در سخنان خود از شهری در زابلستان گفت که منوچهر شاه آن را به دست آورده بود اما در زمان پیری کاوس این شهر به دست تورانیان افتاده بود و ایرانیان از آن جا فرار کرده بودند. و اکنون باج و خراج را در آن شهر به توران زمین می برند و از آن سرزمین گفت که مانند بهشت است و از باغ ها و کشتزارهای آباد آن سخن گفت. از مرزهای آن شهر که به توران زمین می رسد و چون دژی از مرز توران پشتیبانی می کند و باید آن شهر را قبل از حمله به تورانیان باز پس گیرند.

فراوان در آن مرز پیلست و گنجتن بیگناهان از ایشان برنج
ز بس غارت و کشتن و تاختنسر از باد توران بر افروختن
کنون شهریاری بایران تراستپی مور تا چنگ شیران تراست

خسرو به رستم گفت هر چه از سپاه ایران می خواهی با خود ببر و به فرامرز سپاهی بده تا آن شهر را پس بگیرد که او پهلوانی دلاور و نامدار است. رستم از این سخن دلش شاد شد و بر پادشاه آفرین خواند.

رخ پهلوانان گشت از آن آبداربسی آفرین خواند بر شهریار
لشکر آراستن کیخسرو

سحرگاه روز بعد خسرو کلاهی گوهر های گرانبها بر سر نهاد و به پیلی جنگی سوار شد در دستش گرزی به شکل سر گاو دیده می شد. پادشاه ایران زمین با وقار در میان سپاه خود سوار بر فیلی بزرگ پیش می رفت. سپاهی بزرگ از نیزه داران، سواران و شمشیر زنان خسرو را همراهی می کردند. در مقابل سپاه فرامرز برای ادای احترام نزد پادشاه آمد و کیخسرو او را ستود و بر پدرش رستم آفرین گفت که چنین فرزندی تربیت کرده است.

بدو گفت پرورده پیلتنسر افراز باشد بهر انجمن
تو فرزند بیدار دل رستمیزدستان سامی و از نیرمی

آنگاه او را پند داد که اگر کسی به نبرد تو آمد با او مبارزه کن و دشمن را کوچک  نشمار و با کسی که به رزم تو نمی آید چنان رفتار کن که زیانی نبیند. همیشه یار بیچارگان باش و نیکی کن. بخشنده باش و امروز را دریاب که شاید فردایی نباشد. در جوانی به دنبال آسایش نباش که بدون رنج گنج به دست نمی آید. باید نام نیکی از خود به جای بگذاری پس به این دنیای گذرا دل نبند. روزگار من و تو می گذرد که روزگار در حال شمردن نفس های ماست.

جهان آفرین از تو خشنود باددل بد سگالانت پر دود باد

فرامرز با شنیدن پندهای پادشاه جوان از اسب خود پیاده شد و او را ستایش کرد و آن گاه به راه افتاد.

رستم دو فرسنگ همراه فرزند رفت و او را پند داد که به نیکی رفتار کند و ستم بر بیچارگان نکند و نخست به نرم سخن بگوید و اگر کارش با نرمی راه نرفت دست به شمشیر برد و مراقب دام و نیرنگ های دشمن باشد.

چو نیکی نمایدت کیهان خدایتو با هر کسی نیز نیکی نمای

همان طور که پدرم زال راه پدرش سام را ادامه داد و من نیز پای در میدان جنگ نهادم تا زال پیر بیاساید و اکنون نوبت توست که راه مرا ادامه دهی اگر از این نبرد سربلند بیرون آیی نام تو در جهان خواهد درخشید.

آنگاه رستم به فرزندش فنون رزم را آموخت و او را در آغوش گرفت. یکدیگر را بوسیدند و اشک ریختند و فرامرز راه افتاد و رستم نزد کیخسرو بازگشت. پادشاه از دیدن رستم خوشحال شد و مجلس بزم به راه انداخت و به رستم گفت:

همیگفت شادی ترا یار بسبفردا نگوید خردمند کس
کجا تورو سلم و فریدون کجاستهمه ناپدیدند و با خاک راست
بپوئیم و رنجیم و گنج آکنیمبدل در همه آرزو بشکنیم
سر انجام ازو بهره خاکست و بسرهائی نیابد از آن روز کس
شب تیره سازیم با جام میچو روشن شود روز بشمرده پی
رفتن طوس به ترکستان و جنگ با پسر سیاوش

سحرگاه طوس همراه با لشکر خود نزد پادشاه آمد تا امر او را انجام دهد. کیخسرو طوس را فرا خواند و به او گفت باید آماده نبرد شوی و تو را پندی می دهم و می خواهم آن را به یاد داشته باشی.

ترا رفت باید بفرمان مننباید گذشتن ز پیمان من

در مسیری که می روید کسی را آزار ندهید حتی باد اسبان شما کشاورزان را آزار ندهد. هر  کس که با شما به نبرد برخاست پاسخش را بدهید.

از راه کلات به سوی تورانیان نرو که در کلات برادر من فرود است که مادرش دختر پیران است. او دلاوری قدرتمند است و ایرانیان را هم به نام نمی شناسد مبادا که با او نبرد کنی. پس، از بیابان برو و آن کوهستان را فراموش کن. دیگر این که او برادر من و مهرش در دلم است اگر او را آزار دهی مرا آزار داده ای.

طوس گفت از هر راهی که شما فرمان بدهید می روم، هر فرمانی که پادشاه بدهند درست است و باید انجام شود.

طوس با سپاه خود به راه افتاد تا این که به دو راهی رسیدند که یکی از راه بیابان خشک و بی آب و علفی می گذشت و دیگری از راه کوهستان کلات. افسران سپاه نزد طوس آمدند، از او خواستند فرمان دهد از کدام سو بروند. سپاهیان می خواستند از مسیر کوهستان بروند که نه نیازی به آب پیدا می کردند و نه از بیابان گرم و بی آب و علف، رنج می کشیدند. از سوی دیگر بزرگانی که طوس را همراهی می کردند به او یادآوری کردند که اگر از کلات بگذری به ناچار با فرود درگیر خواهی شد و حتی اگر پیروز شویم، پادشاه از ما ناخشنود خواهد شد.

طوس با شنیدن حرف های آنها گفت از راه کوهستان می رویم و مگر از این که بر سرمان آمده بدتر می شود؟ گودرز با شنیدن این سخن گفت پادشاه که به تو گفته بود از این راه نگذریم، از فرمان کیخسرو سرپیچی نکن و سپاه را با نبردی بی دلیل خسته نکن که خشم او برای ما سرانجام خوبی نخواهد داشت.

جنگ طوس با پسر سیاوش، داستان شاهنامه

اما طوس با سخنان خود گودرز را آرام کرد و از مسیر کوهستان به سوی کلات راه افتادند. لشکریان طوس هر آبادی را که می یافتند ویران می کردند.

همی سوخت شهر و همی کند جایهر آنجا که اندر نهادند پای
ز توران کجا یافت بر داشت سربرانداخت آن مرز را سر بسر
چو فرمان خسرو نیاورد یادنگر تا سرانجام چون جست باد
آگاهی یافتن فرود از آمدن طوس

سحرگاه لشکریان به کلات رسیدند تمام دشت از لشکریان آکنده بود. از فیل های جنگی بسیار که بر روی آنها شیپور جنگی سوار بود، از درخشش شمشیرها و نیزه ها گویی زمین آتش گرفته بود. چنان صدایی از میان سپاهیان بر می آمد که دل سنگ می ترکید.

خبر رسید که ایرانیان به کین سیاوش بدین سو آمده اند فرود با شنیدن این خبر که برادرش سپاهی به آن سو فرستاده است دلش به درد آمد. آنگاه فرمان داد تمام دام ها را به کوهی بلند ببرند آنگاه خود بر بالای برجی بلند رفت و سپاه ایران را تماشا کرد از دیدن آن سپاه بزرگ دلش گرفت که سربازان کم آنها توان چنین نبردی نداشتند، به درون دژ نگاه کرد، مادرش جریره را دید. او که همسر اول سیاوش و دختر پیران بود، زنی خردمند بود.

فرود نزد مادر آمد و از سپاه ایران گفت. جریره به پسر خود گفت: فرزندم هیچ غم و اندوهی به دلت راه مده که اکنون برادر تو پادشاه ایران زمین است و او به کین پدرت به توران زمین لشکر کشی کرده است. در این دنیا کیخسرو تو را بیش از همه دوست دارد که یادگار پدرش هستی. اگر برادرت به خون خواهی پدر می خواهد به نبرد افراسیاب برود سزاوار است که تو هم لباس رزم بپوشی و با او همراه شوی. نزد سپاه برادرت برو و با آنها همراه شو.

بپیش سپاه برادرت روتو کین خواه نو باش و اوشاه نو
که زیبد کزین کین بنالد پلنگز دریا خروشان بر آید نهنگ
همان مرغ با ماهیان اندر آببخوانند نفرین بر افراسیاب

سپاه خود را با آنان همراه کن هر چه گنج داری به سپاهیانت ببخش که در این دنیا بزرگترین گنج تو برادرت است. سپاهت را فرماندهی کن و با آنها همراه شو.

فرود به مادر گفت من حتی نام آنها را نمی دانم! چگونه برای آنها پیام و درود بفرستم؟

جریره به فرزندش گفت: در میان سواران کند آوران بهرام و زنگه شاوران را می یابی که آنان همزاد پدر تو هستند و شایسته است به آن ها درود فرستی آن ها همه چیز را در مورد ما می دانند آنها همبشه در کنار سیاوش بودند و یک دم از او جدا نشدند کافی است از آن ها بپرسی که چه کسی در لشکر ایران سالار است و سخن آخر را می زند و از آن ها بخواهی ترا نزد او ببرند.

فرود با خوشحالی از مادر سپاسگزاری کرد و او را ستود.

علی یزدی مقدم

داستان بعدی: کشته شدن فرود توسط لشکر طوس – داستانی از شاهنامه

 

 

این محتوا اختصاصاً برای یاد بگیر دات کام تهیه شده است. استفاده از آن با ذکر منبع همراه با لینک آن و نام نویسنده یا مترجم مجاز است.
برچسب ها: داستان های شاهنامه

  • آمدن افراسیاب نزد پدر-داستان شاهنامه
    آشتی خواستن پشنگ از کیقباد - داستانی از شاهنامه
  • بازگشت کیکاوس
    بازگشت کاوس به ایران و گمراه شدنش به دست ابلیس- داستانی از شاهنامه
  • شاهنامه فردوسی
    داستان سیاوش، فرنگیس و جریره_ داستانی از شاهنامه
  • داستان شاهنامه، بخشیدن طوس و لشکر کشی به توران
    بخشیدن طوس و فرستادن او به توران - داستانی از شاهنامه
  • جنگ طوس با پسر سیاوش، داستان شاهنامه
    فرا خواندن طوس و سپردن لشکر به فریبرز - داستانی از شاهنامه
  • خونخواهی سیاوش
    جنگهایی که برای خونخواهی سیاوش درگرفت_ داستانی از شاهنامه

نظر شما چیست؟

ضد هرزنامه *-- بارگیری کد امنیتی --



صفحه ما را در فیس بوک دنبال کنیدصفحه ما را در توییتر دنبال کنیدصفحه ما را در اینستاگرام دنبال کنیدصفحه ما را در لینکداین دنبال کنید

تماس با ما | پست الکترونیکی یا email ما :

تمامی حقوق برای یاد بگیر دات کام محفوظ است.